ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

خودسازی

عوامل خودسازى .

ـ امام على (ع ) : سبب صلاح نفس دورى کردن از دنیاست .

ـ از طریق جهاد پیگیر با نفس هایتان بر آن ها مسلط شوید.
ـ خودسازى (در گرو) مبارزه باهواى نفس است .

ـ از کوشش در راه خودسازى دست بر مدار, زیرا در این راه چیزى جز جدیت تو را کمک نمى کند.
ـ کمک کننده ترین عامل در راه خودسازى , قناعت است .

ـ چگونه مى تواند خودسازى کندکسى که به اندک قانع نیست !.
ـ اگر خواهان خودسازى هستى , بایدصرفه جویى و قناعت و کم خواهى را پیشه کنى .

ـ هرگاه نفس تو در برابرت سرکشى کرد تو نیز در برابر او سرکشى کن , رام تومى شود و نفس خود را درباره خودت فریب بده , فرمانبردار تو مى شود.
ـ همنشینى با نابخردان اخلاق را تباه مى سازد و همچشمى با خردمندان اخلاق رامى سازد و خلایق گونه گونند و هرکس برحسب طینت و ساختار (روانى و بدنى ) خودعمل مى کند.
ـ همانا تقواى الهى داروى درددل هاى شماست و پاک کننده آلودگى جان هایتان .

ـ هنگامى که شریح بن هانى را به سردارى سپاه عازم شام گماشت , به اوسفارشهایى کرد از جمله فـرمـود : بـدان کـه اگـراز افـتـادن در ورطه امور ناخوشایند پروانداشته باشى و نفس خود را از بـسـیـارى امـوردلـخواهش باز ندارى هوس ها تو را به سوى زیان هاى فراوانى خواهد کشاند پس , دربرابر نفس خود عاملى بازدارنده باش و درهنگام خشم , جلو برآشفتگى خود را بگیر وآن را درهم شکن .

ـ سبب خودسازى , پارسایى است .

ـ با پشت کردن به نفس (اماره ) خودبه خویشتن (نفس فاضله و ناطقه انسانى )روى کن .

ـ کسى که خواهان خودسازى ونگهدارى دین خود است , باید از آمیختن بادنیاپرستان دورى کند.
ـ امـیدوارترین مردم به اصلاح نفس کسى است که هرگاه بر بدى هاى خود آگاه شود در برطرف ساختن آن ها شتاب ورزد.
ـ هـر کـه نـفـس خود را نکوهش کندآن را اصلاح گرداند و هر که نفس خویشتن را بستاید آن را بکشد.
ـ داروى نفس , خویشتن دارى ازهوس است و پرهیز کردن از لذت هاى دنیا.
ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ در دعـاـ : بـار خـدایا,بر محمد و آل او درود فرست و به لطف خود (هرگونه پـیـشـامـد بدى را) از من دورگردان و با نعمت خویش مرا تغذیه فرما و بابزرگواریت مرا اصلاح گردان و با احسانت درمانم فرما.

یارى جستن از حق در مبارزه با نفس .

ـ پـیامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به این سؤال که راه شناخت حق چیست ـ : شناخت نفس پرسید : راه رسیدن به معرفت نفس چیست ؟
فرمود : کمک جستن از حق دربرابر نفس .

ـ امـام عـلـى (ع ) : ستایش مخصوص خداوندى است که ستایش را به نعمت ها ونعمت ها را به شکر مـى پـیـونـدد او را بـرنعمت هایش مى ستاییم , همان گونه که بربلایش ستایشش مى کنیم و از او یـارى مـى جـوییم در برابر این نفس هایى که درانجام آن چه بدان فرمان داده شده اند, بسى کندى مى ورزند و به سوى آن چه از آن نهى شده اند مى شتابند.
ـ و از خداوند در برابر نفس خودم وشما یارى مى طلبم .

ـ من گفتم آن چه را که شنیدید و ازخداوند در برابر نفس خود و شما یارى مى طلبم و او ما را بس است و بهترین حمایتگر است .

هر که تهذیب نفس نکند.

ـ امام على (ع ) : هر که نفس خود راتهذیب نکند, از خرد بهره مند نشود.
ـ هر که با اصلاح نفس خود (خطاهاو کاستى هاى ) آن را جبران نکند, درد وبیماریش سخت شود و درمان او دشوارگردد و طبیبى (براى درمان درد خود) نیابد.
ـ هر که خود را مهذب نسازد,عادت هاى زشت او را رسوا کند.
ـ هر که نفس خود را تربیت نکند,آن را تباه گرداند.
ـ ناتوانترین مردم کسى است که ازاصلاح خود ناتوان باشد.
ـ ناتوانترین مردم کسى است که بتواند عیب و کاستى خود را برطرف سازد واین کار را نکند.
ـ هر که نفس خود را اصلاح کند برآن مسلط شود و هر که نفس خویش را به حال خود رها سازد او را هلاک گرداند.
ـ هـر کـه بـه نقص خود رسیدگى نکند,هوا و هوس بر او چیره گردد و هر که نقص داشته باشد, مرگ برایش بهتر است .

ـ هر که نفس خود را واگذارد, کارش را تباه گرداند.
ـ هر که در آن چه دوست دارد برنفس خود آسان گیرد, در آن چه دوست ندارد نفسش او را به رنج و زحمت اندازد.
ـ کسى که خودش را اصلاح نمى کند,چگونه دیگرى را اصلاح مى کند!.
ـ چگونه دیگرى را راهنمایى کند,کسى که خودش را گمراه مى سازد!.
ـ چگونه خیرخواه دیگرى باشد,کسى که به خودش خیانت و دغلى مى کند!.
ـ چگونه درباره دیگرى عدالت ورزد, کسى که به خودش ستم مى کند!.
ـ وقـتى نفس خودت را نمى توانى مطیع خودت گردانى , هرگز از دیگران انتظار اطاعت نداشته باش .

رخصت دادن به نفس در پیروى از هوس .

ـ امـام عـلـى (ع ) : بـه نـفـس هـاى خـود رخصت ندهید که این رخصت دادن ها شما را به راه هاى ستمکاران مى برد و (با نفس )مماشات نکنید که مماشات کردن (با او) شمارا به معصیت مى کشاند.
ـ به نفس خود در پیروى از هوس وبرگزیدن لذت هاى دنیا رخصت مده که دین تو خراب مى شود و درست نمى شود ونفست زیان مى بیند و سود نمى برد.

آثار کرامت نفس .

ـ امـام عـلـى (ع ) : هـر کـه بـراى نفس (وشخصیت ) خود احترام قائل باشد, آن را بامعصیت خوار نمى گرداند.
ـ هر که براى خود احترام قائل باشدخواهش هاى نفسانیش در نظر او بى ارزش باشد.
ـ هر که کرامت نفس داشته باشد, دنیادر چشمش خرد آید.
ـ هر که کرامت نفس داشته باشد,کمتر مخالفت و ناسازگارى کند.
ـ سختى ها ومصائب درنفس گرانمایه تاثیر نمى گذارد.
ـ هزینه ها, بر نفس شریف سنگینى نمى کند.

آفت نفس .

ـ امام على (ع ) : آفت نفس , شیفتگى به دنیاست .

ـ سرآمد آفت ها, شیفتگى به لذت هاست .

ـ خدمت تن کردن به این است که لذت ها و خواهش ها و خوشى هایى را که مى طلبد برایش برآورده سازى و این خودموجب هلاکت نفس است .

ـ امـام صـادق (ع ): نـفـس را بـا هوس هایش رها مکن که هواى نفس موجب هلاکت آن مى گردد و واگذاشتن نفس با هوسش مایه درد و رنج آن است و باز داشتن نفس از هواو هوسش باعث درمان آن مى باشد.
برای شادی روح از دنیا رفتگان صلوات بفرست . محمد رضا نوری موفق باشید

سکوت

زبان

زبان نیز ابزارى است که یا منشأ خیر است، یا سرچشمه بدى و زیان.
وما به گفتههاى خویش نیز محاسبه خواهیم شد.
این است که حضرت رسول «ص» اینگونه توصیه مىفرماید:«اى ابوذر!...خداوند، نزد هر زبانِ گویاست.
پس هر کس باید در گفتار خویش تقوا داشته باشد و بداند چه مىگوید.
سخنان اضافى راترک کن، از سخن همان مقدار تو را بس که نیازت را برسانى.
اى ابوذر!...در دروغگویى انسان همین بس که هر شنیدهاى را باز گوید.
هیچ چیز به اندازه زبان مستحق حبس طولانى نیست.»آنگاه پس از توصیه به احترام پیرمردان و حاملان قرآن که اهل عملاند و حاکمانى که دادگرند.
مىفرماید:«اى ابوذر!...کسى که نگهدار زبانش نباشد، کارى نکرده است!نه عیبجو باش، نه مداح و متملق، نه طعنهزن و مجادلهگر.
اى ابوذر!...کسى که بد اخلاق باشد، پیوسته از خداوند دور مىشود.
اى ابوذر!...سخن پاک، صدقه است، و هر گامى که به سوى نماز بردارى، صدقه است.»و این کلام نبوى، توسعهاى در قلمرو نیکوکارى است و اینکه «صدقه» را تنها انفاق مالى ندانیم.
بلکه هر گفتار پسندیده و هر روى آوردن به سوى نماز و نیایش نیز مصداقى از صدقه به شمار مىرود و همان پاداشها را دارد.
اَدب مسجد رفتنعبادت، پاسخ به ندا و دعوت الهى است.
خداوند، انسان را براى معرفت و عبادت آفرید و معبدِ مسلمین، «مساجد» است، و «مسجد» محل سجود و خاکسارى در برابر حق ونهادن پیشانى بندگان در آستانِ جلال و کبریاى آفریدگار.
از این رو، حضرت رسول «ص» توصیه فرمود:«اى ابوذر!...هر کس دعوت الهى را اجابت کند (با عبادت و سجود) و مساجد خدا را نیکو آباد سازد، پاداش او از جانب خداوند، «بهشت» است.
(ابوذر مىگوید: عرض کردم: اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت! مساجد خدا را چگونه مىتوان آباد کرد؟ فرمود:)در مسجدها، نباید صداها به جار و جنجال، بلند شود،حرفهاى یاوه و باطل در آن زده نشود،در مسجد، کار خرید و فروش و داد و ستد، انجام نگیرد،تا وقتى در مسجدى، حرف و کار بیهوده را رها کن.
اگر چنین نکردى، در روز رستاخیز، جز خویشتن را سرزنش نکن!اى ابوذر!...تا هنگامى که در مسجدى، خداوند به پاداش هر نفس که در آن بر مىآورى، رتبهاى در بهشت، عطایت مىکند و فرشتگان حق بر تو درود مىفرستند و با هر دم برآوردنت، ده حسنه برایت نوشته مىشود و ده سیّئه و گناه از تو محو مىگردد.
اى ابوذر!... خداوند مىفرماید:بهترین بندگانم آنانند که بخاطر من با همدیگر دوستى و محبّت مىکنند، دلهایشان وابسته و پیوند خورده با «مساجد» است و در سحرها، اهل استغفار و تهجّدند.
گاهى بخاطر اینان، عذاب را از زمینیان برمىگردانم!اى ابوذر!...در مسجد نشستن، بیهوده است، مگر براى یکى از این سه کار باشد:نماز گزاردن، ذکر خدا گفتن، علم آموختن!...»آرى... آبادى مساجد، به رعایت ادبِ عبّودیت و توجّه به خداوند است و به پایگاه شدنش براى ذکر و علم و فرهنگ و عرفان، نه فقط به کاشیکاریها، سنگفرشها، گنبد وگلدستهها!....
آبادى مسجد به نماز و به دعاستعمران وى از همّت و اخلاص شماستآباد کن از نماز، تو خانه حقشکرانه نعمت که خدا داده تو راستبرگردیم به دنباله کلام نورانى رسول حق و پیامبر رحمت:تقوا، ملاک قبول عمل«اى ابوذر!...بیش از «عمل»، به «تقواى در عمل» بپرداز، چرا که هیچ کارى هرچند اندک، اگر همراه با تقوا باشد، اندک نیست!چرا که عمل، باتقوا پذیرفته مىشود، و عمل مقبول، چگونه کم خواهد بود؟!خداوند مىفرماید: پروردگار، تنها کار نیک را از صاحبانِ تقوا مىپذیرد.
اى ابوذر!...انسان، هرگز «متقّى» نخواهد بود، مگر آنکه از خویشتن حساب بکشد، شدیدتر و دقیقتر از حساب کشیدن شریک از شریک خود!انسان باید بداند که خورد و خوراکش، پوشاکش، زندگیش، از کجاست؟ از «حلال»، یا «حرام»؟اى ابوذر!...هرکس نسبت به درآمدهایش بىمبالات باشد، خدا هم از همان راهها به دوزخش مىبرد!اى ابوذر!...هر که مىخواهد گرامیترین مردم باشد، از خداوند پروا و تقوا داشته باشد.
اى ابوذر!... محبوبترین شما نزد خدا، کسى است که بیشتر به یاد خدا باشد، و گرامیترین شما نزد او، با تقواترین شماست و نجات یافتهترین شما، کسى است که از خداوند، بیشتر خوف داشته باشد.
اى ابوذر!...متّقین،، از چیزهایى حتّى پرهیز و پروا مىکنند که مردم نمىپرهیزند، که مبادا در «امور مشتبه» وارد شده باشند.
کسى مطیع خداست، که خدا را فراموش نکند; هرچند که نماز و روزهاش زیاد نباشد.
ملاک دیندارى، «وَرَع» و «طاعت» است!...»برکلام نبوى، چیزى نمىافزاییم، که خود، گویاست، و بىنیاز از هر شرح و تعلیقى!«وَرع»، نیروى بازدارنده از گناهآن عامل درونى، که انسان راکنترل مىکند و از محدوده گناه دور مىسازد، نیرویى است به نام «ورع»، که از خداشناسى و خداترسى و ایمان به مبدأ و معاد و حساب وکتاب الهى، سرچشمه مىگیرد.
اگر آن عامل، نباشد یا فعال نباشد، کار انسان زار است و اعمالش تباه.
حضرت رسالت«ص» ابوذر و ما را به این عنصر گرانبها توجّه مىدهد:«اى ابوذر!...اهل «ورع» باش، تا عابدترین مردم به حساب آیى.
ورع، بهترین آیین و شیوه براى شماست.
«اى ابوذر!... علم، بر عبادت برترى دارد، ولى بدان که اگر آنقدر نماز بخوانید و روزه بگیرید که همچون نى و چون تار شوید، اینها بدون ورع و پرهیز، سودى نمىبخشد.
اى ابوذر!... آنان که در دنیا، اهل زهد و پرهیزند، اولیاء راستین الهىاند.
اى ابوذر!.
.
هرکسبراىروزقیاموحساب،سه چیز نیاورد، زیانکاراست.
(پرسیدم: آن سه چیست؟ پدر و مادرم فدایت... فرمود:)ورع و پرهیزکارى، که او را از حرامهاى الهى باز دارد.
حلم و بردبارى، که نادانى و سفاهت را با آن ردّ کند.
اخلاقى که با آن، با مردم به مدارا رفتار کند....»و چه راست فرمود، آن پیامبر صدق و آموزگار اخلاق! «ورع»، «حلم» و«حسن خلق» سه ذخیره بزرگ براى روز قیامت است و چه زیانکارند آنان که تهیدست از سه سرمایه، به محشر کبرى قدم مىنهند...تقوا و توکّل«اى ابوذر!...اگر دوست مىدارى که نیرومندترین مردم باشى، برخدا توکّل کن!اگر مىخواهى گرامیترین فرد باشى، از خدا بترس!و اگر مىخواهى غنىترین و بىنیازترین انسانها باشى، به آنچه نزد خداست، امیدوارتر باش از آنچه در دست دارى!اى ابوذر!...اگر همه مردم این آیه را به کار گیرند، برایشان بس است، آنجا که خداوندمىفرماید:هر کس از خدا پروا کند، خداوند برایش گشایش و روزى بىحساب مىبخشد، و هر کس بر خدا توکل کند، خداوند، او را بس است.»آرى... تقوا و توکّل، هر دو روى آوردن به سوى خداست.
در یکى، زمینهسازى براى ترک گناه است،در دیگرى، استمداد از پشتوانه عظیم الهى.
آنکه این دوعامل را دارد، نه در دام گناه و وسوسههاى ابلیس مىافتد، ونه در شداید و مشکلات و مواجهه با دشمن، احساس ضعف وبىپناهى مىکند.
معامله با خدا«اى ابوذر!...خداى متعال مىفرماید: به عزت و جلالم سوگند! هیچ بندهاى خواسته مرا بر خواسته خود برنمىگزیند و ترجیح نمىدهد، مگر آنکه بىنیازى او را در جانش قرار مىدهم، وغم وغصههایش را براى آخرتش مىگردانم و آسمانها و زمین را عهدهدار روزى او مىسازم، در تنگناها، به کفاف و امدادش مىپردازم و در پى هر تجارت پیشهاى، به نفع او مىکوشم.
اى ابوذر!... اگر آدمیزاد، از روزیش فرار کند، آنگونه که از مرگ مىگریزد، رزق او به او خواهد رسید، آن چنان که مرگ، به او فرا مىرسد!»چه بزرگ توصیهاى! و چه شگفت نتیجه و دستاوردى!...بسیارند آنان که با یک دنیا ثروت، باز هم گدا و حریص و محتاجند.
بىنیازى، آن بهتر که در دل و جان انسان باشد; وگرنه چشم، سیرىپذیر نیست!چشم تنگ مرد دنیا دوست رایا قناعت پر کند، یا خاک گور!همّ و غم و فکر و اندیشه، آن بهتر که درباره آخرت و آن سراى جاوید باشد!چه بسیارند کسانى که تمام اندیشه و غصههایشان به امور این دنیاى گذران مىگذرد و از آخرت غافلند.
و چه نعمتى که انسان اگر فکرى هم مىکند، براى آن مرحله و نشئه جاوید بکند! و بسیارند آنان که شب و روز مىدوند; ولى همیشه «هشت» آنان، گرو «نه» است! و با آن همه تلاش و دوندگى، همچنان در تارهاى عنکبوتى «مشکلات زندگى» دست و پا مىزنند.
مشکلگشا، خداست.
روزى هم به دست اوست، با توکل بر او و تلاش در زندگى، معاش انسان تأمین مىشود; وگرنه... زندگى دور از خدا و معنویات، مجموعهاى از دردسرها و گرفتاریهاست، هرچند بظاهر، رفاه و استراحت و آسایش جلوه کند!.
چند پند سودمنددر ادامه، حضرت رسول به جناب ابوذر مىفرماید:«اى ابوذر!...آیا چند کلام حکمتآمیز به تو بیاموزم، که خدا به وسیله آنها به تو نفع برساند؟گفتم: آرى، اى رسول خدا! فرمود:خدا را نگهدار، تا خدا هم تو را نگهدارد، خدا را نگهدار، او را همواه پیش روى خودخواهى یافت،در دوران خوشى و رفاه، خدا را بشناس، تا در سختیها، تو را بشناسد!هرگاه خواستى، از خدا بخواه،هرگاه کمک طلبیدى، از خدا بطلب،اگر همه خلایق بکوشند تا خیرى به تو رسانند که «مقدّر» نیست، نمىتوانند، و اگر همه عالمیان در فکر آسیب تو باشند; ولى خدا تقدیر نکرده باشد، زیان نمىبینى.
اگر مىتوانى، با «رضایت» و «یقین» براى خدا کار کن و اگر نمىتوانى، در صبر و شکیبایى هم پاداش و خیر فراوان است.
پیروزى، با صبر است، و فَرَجْ، با شدت، و ... «آسانى با سختى.»اى ابوذر!... هرکس به رزق الهى قانع باشد، از بىنیازترین مردم است...»وه.
.
که چه مصیبتها از تکاثر و افزونطلبى و حرص، گریبانگیر «اولاد آدم» مىشود!.
و چه راحت و آسوده خاطرند، آنان که از این بیمارى، مصون و دورند.
ما درون را بنگریم و...حساب ما با خدا، جداست.
ما در رفتار روزانه، بیشتر روى «اظهارات» و «ادعا»ها حساب باز مىکنیم.
اما خداوند دانا، به نیتها وانگیزهها واقف است و بر مبناى آن رفتار مىکند، نه گفته مدعیان! این است که پیامبر اکرم «ص» چنین مىفرماید:«اى ابوذر!...خداى متعال مىفرماید: من هرگز «سخن» خردمند و حکیم را نمىپذیرم، بلکه به همت و نیت درونى او مىنگرم.
اگر حال و هواى درونى و نیت باطنى وى مورد پسند و رضایم باشد، سکوت او راهم «حمد» و «ذکر» به حساب مىآورم، هرچند سخنى بر زبان نیاورد!اى ابوذر!...خداوند، به صورتها و ظاهرهاى شما نمىنگرد،و به اموال واقوال شما نگاه نمىکند.
بلکه به دلها و اعمالتان مىنگرد.
(آنگاه پیامبر به سینه خود اشاره نموده فرمود:)اى ابوذر!... تقوا، در اینجاست، تقوا در اینجاست!...»در گفتگوى موساى کلیم با خداى کریم، درباره چوپانى که با زبان ساده و عوامانه خود با خدا مناجات مىکرد، خداى متعال در پاسخ به سؤال حضرت موسى «ع» فرمود:ما، درون را بنگریم و «حال» رانىبرون را بنگریم و «قال» راحساب و کتاب خدا، با صداقت درونى و نیات باطنى ماست، نه آنچه به زبان مىآوریم و مدعى هستیم! در ادامه مىفرماید:«اى ابوذر!...تصمیم به کار نیک بگیر، هرچند موفق به عمل نشوى،تا از غافلان محسوب نگردى!...اى ابوذر!... مؤمن از چهار چیز بى نصیب است:سکوت، که آغاز عبادت استتواضع براى خدابه یاد خدا بودن در همه حالکمى مال و ثروت...»راستى که چنین است، هر سخنى، حسابى و مؤاخذهاى دارد، پس مؤمن با سکوتش، پرونده عملش را سبکتر مىکند.
هر عصیان و طغیانى، معلول تکبر در برابر خدا و دستورهاى اوست، و مؤمن، فروتن است.
گناه هم، زاییده لحظات غفلت است.
و مؤمن در همه حال و همه جا، خدا را فراموش نمىکند.
و... کمى دارایى هم از جهاتى مایه سعادت است، چرا که مال دنیا گرفتارى دارد، هم در آوردنش و هم در خرج کردنش، در حلالش حسابرسى است و در حرامش عقاب و مؤاخذه!دوزخیان زبان!گناهان بسیارى از «زبان» سرچشمه مىگیرد.
و کم نیستند کسانى که بخاطر زبانشان، راهى جهنم مىشوند و شدیدترین عقوبتها را بخاطر رهآورد تلخ و شوم گفتههایشان مىچشند.
بسیارى هم، دوزخى شهوت وعدم کنترل بر غرائز جنسىاند و راه جهنمشان، از بیراهه شهوت گشوده مىشود.
حضرت رسول «ص» درهشدار به این دو وادى خطرناک، به ابوذر غفارى مىفرماید:«اى ابوذر!...هرکس مالک و اختیاردار میان دو پا و میان دو فکِّ خویش باشد (یعنى غریزه جنسى و زبان)، وارد بهشت مىگردد.»ابوذر، گویا برایش شگفت بود باور این نکته که کسى با کنترل زبان، بهشتى شود، پرسید: اى پیامبر خدا! آیا مگر ما به گفتههایمان هم مؤاخذه مىشویم؟پاسخ رسول اللّه، چنین بود:«اى ابوذر!...مگر مردم را، چیزى جز دستاورد زبانهایشان، به رو به آتش دوزخ مىافکند؟تا سخن نگفتهاى در سلامت و امانى، امّا همین که لب به سخن گشودى، خداوند یا به سود تو ثواب مىنویسد، یا به زیان تو عقاب!اى ابوذر!...گاهى کسى در مجلسى براى نصیحت شما ممکن است چیزى بگوید، امّا با همان سخن، به اندازه فاصله آسمان تا زمین، به ژرفاى دوزخ درمىافتد!اى ابوذر!...واى بر آنکه سخن دروغ مىبافد تا دیگران را بخنداند، واى بر او، واى بر او، واى بر او،اى ابوذر!... هر که سکوت کند، نجات مىیابد، پس راست بگو و از دهانت هرگز دروغ در نیاید.»پرسیدم: اى رسول خدا «ص»! توبه آنکه به عمد، دروغ بگوید چیست؟ فرمود:«استغفار و نمازهاى پنجگانه، آن را مىشوید.»غیبت یا تهمت؟گناهان زبان، هم بزرگ و ویرانگر است، هم راحت و کمخرج! و چه زشت، اینکه انسان از طریق زبان، مفت و ارزان جهنمى شود و مهارى بر گفتههاى دوزخآفرین خویش نتواند بزند.
«غیبت»، یکى از این گناهان است، و «تهمت»، سیّئهاى دیگر.
رسول خدا «ص» هشدار مىدهد:«اى ابوذر!...از غیبت بپرهیز، همانا غیبت، شدیدتر از «زنا»ست.»ابوذر (با تعجب پرسید) چرا بدتر، اى رسول خدا؟حضرت فرمود: «چونکه زناکار، از معصیت خویش توبه مىکند و روى به درگاه خدا مىآورد، خداى بخشنده هم توّاب و آمرزنده است; ولى... غیبت، آمرزیده نمىشود، مگر آن که فرد غیبت شده ببخشایداى ابوذر!...دشنام دادن به مؤمن، فسق است; جنگیدن با مومن، کفر است، خوردن گوشت او (یعنى غیبت کردن) از گناهان بزرگ، مال مؤمن نیز، همچون خون و جانش محترم است.»ابوذر مىپرسد: غیبت چیست، یا رسول اللّه؟حضرت پاسخ مىدهد:«اینکه برادر دینى خود را بگونهاى یاد کنى که خوش نمىدارد.»مىپرسد: اگر آنچه مىگوید در او باشد، چه؟پیامبر مىفرماید:«اگر آنچه مىگویى، در وى باشد، غیبت است و حرام.
و اگردر او نباشد، تهمت است!...»دریغا... که غیبت و تهمت، گناهى به این عظمت، اینگونه میان امّت محمّدى رواج داشته باشد و از آن پروا نکنند و مهمش نشمارند.
نصایح حضرت رسالت، بیش از ابوذر، خطاب به ماست که خویشتن را منتسب به آن والا تبار مىدانیم.
دفاع زبانىزبان، تیغى است دو دم، مىتواند به گناه و تهمت و غیبت بچرخد، که محصول آن شعلههاى جهنم است، و مىتواند به حق و دفاع از مظلوم گشوده شود، که فرآوردهاش نعمتهاى الهى و «اجر کریم» است.
حضرت از غیبت و تهمت برحذر مىدارد، راه روشن را هم نشان مىدهد.
مىفرماید:«اى ابوذر!...هرکس که در برابر غیبتى که از یک برادر مؤمن مىشود، از او دفاع کند، بر خداوند سزاوار است که او را از آتش جهنم آزاد کند.»«اى ابوذر!...هرکس که نزد او برادر مسلمانش را غیبت کنند و او توانایى دفاع و یارى او راداشته باشد و یاریش کند، خداوند هم در دنیا و آخرت، به یارى او مىشتابد; امّا اگر اورا خوار دارد و دفاع زبانى نکند (در حالى که قدرت دفاع داشته باشد) خداوند هم او را خوار مىسازد، در دنیا و در آخرت!»آیا این چیزى جز «نهى از منکر»، در قالبى خاص است؟ غیبت از بدترین منکرات است که به تحقیر و رسوایى یک مؤمن مىانجامد، آنکه مىتواند جلوگیرى کند، ولى کوتاهى کند، آگاهانه حقّى را زیر پا نهاده، که مىتوانسته آن را روشن سازد.
زبان، اگر نتواند (یا نخواهد) گویاى حق و مدافع مظلوم و مبیّن راستیها باشد، پس به چه کار مىآید؟!...هیزمکش دوزخخصومت میان مؤمنان، به نفاق و نیرنگ و خیانت مىانجامد.
زبان ناسالم، نقش تباهىآفرینى دارد و گفتههاى غرضآلود، فضا رامسموم و رابطهها را تیرهتر مىسازد.
بىشک، «سخنچینى» رشتههاى دوستى را خاکستر مىکند و دوچهرههاى منافق، ریشه صداقتها را قطع مىکنند و شاخههاى صفا و دوستى را مىبرند.
باز گردیم به کلام پاک نبوى، که به ابوذر چنین توصیه مىفرماید:«اى ابوذر!...هرگز «قتّات» به بهشت نمىرود.
(ابوذر مىپرسد: قتّات کیست؟ مىفرماید:)سخنچین! آرى، سخنچین در آخرت از عذاب الهى آسوده نیست.
اى ابوذر!...هرکس در دنیا دو چهره و دو زبانه باشد، در آخرت نیز، دو زبان از آتش خواهد داشت.
اى ابوذر!...مجلسها و حرفها «امانت» است و افشاى راز برادرانت «خیانت» !»آرى... آنکه راز خویش را پیش تو مىگوید و سفره رازش را برایت مىگشاید، تو را امین و جوانمرد مىداند; وگرنه اسرار خود را بر تو نمىگفت.
اگر نتوانى اسرار دیگران را نگهدارى، چه امید و توقعى دارى که دیگران رازدار تو باشند؟باز مىبینیم که ماییم و این زبان خطرناک که اگر رهایش گذاریم، شعلهها مىفروزد و هستیها مىسوزاند، پس آن بهتر که مهارى از «تقوا» بر آن بزنیم، تا هم خویش مصون بمانیم و هم دیگران، زیان نبینند.
رازدارى، نشان مردانگى است و پردهدرى، نامردى است،گفتن هر سخنى در هر جانبود شیوه مردان خداهر سخن جا ومقامى داردمرد حق، حفظ کلامى دارد.
قهر و آشتىبذر تفرقه و خصومت، در سرزمین «جدایى»ها پاشیده مىشود و بهره را شیطان مىبرد، نه کس دیگر!نبى مکرّم اسلام، مظهر محبت و مودّت و صفا بود، و امّت خویش را نیز به این «وادى نورانى» سوق مىداد.
هنوز کلام آن حضرت را در زشتى غیبت و تهمت و سخنچینى و دورویى و بدزبانى به پایان نرساندهایم، باز هم گوش جان به نصایح آن «اسوه صدق و صفا» مىسپاریم، که مىفرماید:«اى ابوذر!...کارهاى هفتگى مردم دنیا، همواره روزهاى «دوشنبه» و «پنجشنبه» بر خدا عرضه مىشود، خدا براى هر بنده مؤمنى مغفرت و رحمت مىآورد; مگر براى آن که میان او و برادرش دشمنى باشد.
که آنگاه گفته مىشود: کارهاى این دو را واگذارید، تا وقتى با هم آشتى کنند (یعنى عملشان به حساب نمىآید...)اى ابوذر!...هرگز مبادا که از برادر دینىات جدایى کنى، چرا که اعمال با اینگونه مفارقتها و جداییها پذیرفته نیست.
اى ابوذر!...تو را از قهر و مفارقت نهى مىکنم.
اگر هم ناچارى، بیش از سه روز طول مده، کسى که در حال قهر با برادر دینىاش، از دنیا برود، آتش برایش سزاوارتر است!»جان به فداى رسول رحمت، که همواره با کلام و رفتارش، سایهاى از محبت و صفا و روحى از اخوت و وفا بر سر امت و پیروان مىگسترد.
کبر، بیمارى روحمتکبران، براى جبران کمبود شخصیت، براى دیگران «قیافه» مىگیرند و خود را مهمتر از آنچه هستند، جلوه مىدهند.
بانى تکبر، «ابلیس»است و اهل کبر و «خودبزرگبینى» اصحاب شیطانند.
حضرت رسول «ص» با اشاره به مظاهرى از کبر، در نکوهش آن مىفرماید:«اى ابوذر!...هرکس دوست بدارد که دیگران، در مقابل او به احترام بایستند، جایگاهش را در آتش دوزخ آماده سازد!اى ابوذر!...هرکس بمیرد، درحالى که در دلش هموزن یک دانه ارزن «کبر» باشد، هرگز بوى بهشت را نخواهد شنید، مگر آنکه پیش از مرگ، توبه کند...اى ابوذر!... بیشتر دوزخیان، «مستکبران»اند.»در اینجا، مردى پرسید:اى پیامبر! آیا کسى هست که از «کبر»، رهایى یافته باشد؟ فرمود: «آرى، هرکس لباس پشمینه بپوشد، سوار بر الاغ شود، گوسفند بدوشد وبا بینوایان نشست و برخاست کند، از تکبّر نجات مىیابد.»«اى ابوذر!...هرکس که کالاها و اجناس خویش را، خود به دست گیرد و به خانه آورد، از کبر «مبرّا» مىشود.»اینها فقط نمونه است و اشاره دارد به اینکه تکبر انسان، یا در «لباس» جلوه مىکند، یا در «مرکب و ماشین» نمود مىیابد، یا در پرهیز انسان از کارهاى دستى و انجام امور شخصى خود، یا در رفت و آمد با سرمایهداران و مرفّهان بى درد و اشراف مستکبر حضرت موارد دیگرى را بر مىشمارد:«اى ابوذر!...هرکس از روى تکبّر، لباس بلند (که روى زمین کشیده شود) بپوشد، خداوند در قیامت به او نظر رحمت نمىافکند.
اى ابوذر!...هرکس دامان لباسش را کوتاه بگیرد (که روى زمین کشیده نشود) و با دست خود، کفش خود را بدوزد و چهره بر خاک نهد، از «تکبّر» ایمن مىشود.
اى ابوذر!...هرکس دو جامه دارد، یکى را خود بپوشد، دیگرى را به برادر دینىاش بپوشاند.»مرفّهین بى دردرفاه، غفلت مىآورد و غفلت، بىدردى در پى دارد.
مرفّهین بىدرد و برخورداران بىتعهد، به تعبیر حضرت امام (قدس سره) پایبند به «اسلام آمریکایى»اند، و اینها ریشه در وضع معیشتى انسان دارد.
حضرت رسول «ص» مىفرماید:«اى ابوذر!...بزودى کسانى از امّت من خواهند بود، که در دامن نعمتها به دنیا مىآیند و رشد مىکنند.
همتشان، غذاهاى رنگارنگ و نوشابههاى مختلف است و اینها را با سخن، تمجید و ستایش مىکنند.
اینان، بدترین امت منند.
اى ابوذر!...کسى که زیباپوشى را واگذارد، با آنکه مىتواند برخوردار شود، خود را بىآنکه به بینوایى گرفتار شود، فروتن سازد، مال را، بىآنکه در راه معصیت باشد، خرج کند و محرومان را رسیدگى کند و با اهل فهم و حکمت معاشرت کند، (از شایستگان است)»اى ابوذر!...لباس خشن بپوش، تا فخر و مباهات، راه به تو نیابد.
اى ابوذر!... در آخرالزمان کسانى خواهند بود، که در زمستان و تابستان، جامه پشمین مىپوشند و خود را برتر از دیگران مىشمارند; اینان، مورد لعنت فرشتگان آسمان و زمیناند.»«اى ابوذر!... خوشا به حال آنکه باطن او شایسته باشد و آشکارش نیکو گردد و شرّ خویش را از مردم دور دارد،... خوشا به حال آنکه به دانستهاش عمل کند، مال اضافى خود را انفاق کند و حرف اضافه خود را نگه دارد (و دم فرو بندد)...»راز رستگارىدر این بخش، کلام نبوى «ص» با «ابوذر»، حالت گفتگو مىیابد و اینگونه ادامه دارد:ابوذر مىگوید: روزى به رسول خدا «ص» وارد شدم، در مسجد بود و تنها.
این خلوت را غنیمت شمردم، و در حضورش زانو زدم.
فرمود:اى ابوذر! مسجد، تحیّت دارد.
گفتم: تحیّت مسجد چیست؟ یا رسول الله؟فرمود: دو رکعت نماز مىخوانى.
آنگاه ابوذر، رو به حضرت رسالت کرده، مىپرسد:اى رسول خدا! مرا به نماز فرمان دادى، نماز چیست؟!پیامبر ـ نماز بهترین موضوع و نهاد است، هرکس بخواهد، کم مىخواند، و هر که بخواهد بسیار!ابوذر ـ اى رسول خدا!، چه کارى نزد خدا محبوبتر است؟پیامبر ـ ایمان به خدا و جهاد در راه خدا.
ابوذر ـ اى پیامبر ! ایمان چه کسى از مؤمنان بیشتر و کاملتر است؟پیامبر ـ آنکه اخلاقش نیکوتر باشد.
ابوذر ـ از خود مؤمنان، چه کسى برتر است؟پیامبر ـ آنکه مسلمانان، از دست و زبان او در امان باشند.
ابوذر ـ کدام هجرت برتر است؟پیامبر ـ آنکه از «بدى» هجرت کند!.
ابوذر ـ چه وقتى از شب با فضیلتتر است؟پیامبر ـ دل شب تار.
ابوذر ـ کجاى نماز برتر است؟پیامبر ـ قنوت طولانى.
ابوذر ـ چه روزهاى با فضیلتتر است؟پیامبر ـ روزه واجب، که خدا هم پاداشى مضاعف مىدهد.
ابوذر ـ کدام صدقه بهتر است؟پیامبر ـ تلاش و انفاق مخفیانه انسانى تهیدست به یک نیازمند!ابوذر ـ کدام جهاد برتر است؟پیامبر ـ آنکه مرکب در آن آسیب ببیند و خون رزمنده ریخته شود.
ابوذر - بزرگترین آیهاى که خدا نازل کرده چیست؟پیامبر ـ آیة الکرسى.
فرهنگ ابراهیمىابوذر، که از این سؤال و جواب لذّت و بهره مىبُرد و بینش و ایمان خود را مىافزود، فرصت را مغتنم شمرده، از رسول خدا «ص» پرسید:اى پیامبر، در «صُحُف ابراهیم» چه بوده است؟ فرمود: «تمامش مَثَل و حکمت بود.
از جمله چنین بود: من تو را نفرستادم که دنیا بیندوزى، بلکه تو را فرستادم، تا دعاى مظلوم را از سوى من پاسخ دهى، و خواستهاش را برآوردى.
و نیز در «صحف ابراهیم» چنین بود:«عاقل، تا خِرد خود را مغلوب نفس نساخته، سزاوار است اوقات خود را چنین تقسیم کند: ساعتى براى مناجات با پروردگار، ساعتى براى اندیشه درباره آفریدهها و صنایع بدیع خدا در خلقت، ساعتى، اندیشه به اینکه چه کرده و چه پیش فرستاده است (محاسبه نفس) و ساعتى نیز به کارهاى حلال و نیازهاى مباح خود، از خوردن و نوشیدن بپردازد.
و... عاقل باید در یکى از این سه راه بکوشد:توشهگیرى براى آخرتتأمین معاش و زندگىلذتهاى غیرحرام.
و... عاقل باید به زمان خود بصیر و بینا باشد، به کار خویش بپردازد، زبان خود را نگه دارد، هرکس که «حرف زدن» خود را از «اعمال خویش» به حساب آورد، سخنش کاسته خواهد شد، مگر آنچه که به کارش مربوط شود.»حکمتهاى موسوىراهجویى و آشنایى ابوذر با تعالیمى از صحف ابراهیم، به تعالیم موسى، کلیم الله، راه یافت.
ابوذر از پیامبر اسلام پرسید:اى فرستاده خدا! در «صُحف موسى» چه بود؟فرمود: همه آن، عبرت و پند بود.
از جمله اینها:«شگفت از کسى که به آتش دوزخ، یقین دارد، و... مىخندد!شگفت از کسى که مرگ را باور دارد، چگونه شادمانى مىکند!شگفت از کسى که به حال دنیا و دگرگونیهایش بیناست، و مىبیند که چگونه دنیا نسبت به اشخاص، در تغییر و تبدیل است (و به کسى وفا نمىکند) چگونه به دنیا اطمینان مىکند.
شگفت از کسى که به حساب فرداى قیامت یقین دارد، لیکن براى آن، کار نمىکند!...»ابوذر پرسید:«یا رسول الله! آیا از آنچه بر تو نازل شده و از تعالیم قرآن، چیزى هست که در صحف ابراهیم و موسى (علیهماالسلام) هم آمده باشد؟»پاسخ حضرت چنین بود:«اى ابوذر!... بخوان این آیات را «قَدْ اَفلحَ من تَزکّى... به تحقیق، رستگار شد، کسى که خود را پاک ساخت و خدایش را یاد کرد و نماز خواند، بلکه شما زندگى دنیا را مىگزینید، در حالى که آخرت، بهتر و پایدارتر است.» اینها ـ یعنى این چهار آیه ـ در کتابهاى آسمانى پیشینیان آمده است، در صحف ابراهیم و موسى.»گفتگو، اندکى ادامه دارد.
امّا... یک لحظه توقف در برابر این تابلوهاى سراسر حکمت و پند، مفید است.
راستى...ابوذر در پى چیست و از رسول خدا «ص» چه مىپرسد و چه مىجوید؟ و پیامبر چه سخاوتمندانه، دهان پرگوهر خویش را به آغوش گهریاب ابوذر مىگشاید و دل این صحابه عارف و آگاه و بینا را از مرواریدهاى حکمت و عرفان، لبریز مىسازد.
این گفتگو، مرورى است بر فلسفه خلقت و بعثت، گذرى است بر وادیهاى نورانى و برکت خیز مواعظ و حکمتهاى الهى و فهرستى است از آنچه «باید آموخت» و «باید به کار بست».
اگر سؤال ابوذر نبود، امروز «پاسخ پیامبر» را نداشتیم و از این گنجینه همیشه گهرخیز و حکمت ریز، محروم بودیم.
سؤالهاى ابوذر، سببساز تراوش این حکمتهاى متعالى از زبان عصاره خلقت براى ما امت آن آخرین رسول شد.
رسول حق نیز سخنان عرشى خود را به ما فرشیان خاکنشین ارزانى داشت،...سؤالهاى ابوذر را خواندیم، و جوابهاى هادى امّت و پیامبر رحمت را.
فصلى خوش و با صفا و روحانى داشتیم، به برکت کلام وحىگونه خاتم رسولان و اینک، بخشهاى پایانى این گفتگو:وصایاى پیامبرانه«ابوذر ـ اى رسول خدا «ص»! مرا توصیهاى کن.
پیامبر ـ تو را به «تقوا» سفارش مىکنم، چرا که تقوا در رأس همه کارهاى توست.
ابوذر ـ باز هم بفرمایید، بیشتر.
پیامبر ـ بر تو باد قرآن خواندن و یاد خداى متعال، چرا که تلاوت قرآن براى تو در آسمانها «یاد» است و در زمین، «نور»».
تقوا عنوان کلى است، پرواى از خدا در همه کارها.
قرآن خواندن هم، انس مستمر با آفریدگار و کلام اوست، که تلاوت هر روزه، «برنامه گرفتن» از این منشور بىنظیر و جاویدان است.
ابوذر قانع نیست، بیشتر مىخواهد و بیشتر، از این رو، از حضرت مطالب بیشتر و مواعظ بلیغتر مىطلبد.
این گفتگو ادامه مىیابد:«ابوذر ـ باز هم بیفزاى، اى رسول خدا «ص»!پیامبر بر تو باد «جهاد».
چرا که رهبانیت آیین من، جهاد است.
ابوذر ـ با زهم بیشتر، یا رسول اللّه «ص»!پیامبر ـ بر تو باد «سکوت»، مگر آنجا که حرف نیک بگویى، چرا که سکوت و خموشى شیطان را از تو طرد مىکند و در امور دینى هم یاور توست.»این هم جهاد است، لیکن در جبهه درونى و در جهاد با نفس.
گاهى کنترل زبان و مهار کردن سخنان، از یک جنگ بیرونى دشوارتر است و قوّتى بیشتر مىطلبد.
چه بسیار حرفها که بىپایه و بىمایه است و خاستگاه نفسانى دارد و وسوسههاى ابلیسى انگیزه آن گفتار است، پس خموشى گزیدن و رعایت سکوت و کم حرفى، بستن راه شیطان است.
«ابوذر ـ اى پیامبر، باز هم موعظهام کن، و بیشتر!پیامبر ـ از خنده زیاد بپرهیز، چرا که دل را مىمیراند و نور چهره را از بین مىبرد.
ابوذر ـ باز هم، یا رسول اللّه «ص»!...پیامبر ـ به پایینتر از خودت نگاه کن، نه به بالاتر از خویش، چرا که این سبب مىشود نعمتهاى خدا را درباره خودت، کم مشمارى.»در احادیث دیگر، این نکته با تفصیل بیشترى آمده است.
در امور دنیایى و برخورداریها و مال و معیشت و زندگى، باید به پایینتر از خود نگریست نه بالاتر.
چون نظر به پایینتر، سبب مىشود انسان آنچه را هم که دارد قدر بشناسد و شکرگزار باشد.
اما اگر به بالاتر از خود بنگرد و تمتعات و امکانات و رفاه و خانه و حقوق و... دیگران را ببیند، همیشه احساس کمبود مىکند و به دنیاطلبى و «تکاثر» مىگراید.
اما در امور اخروى و معنوى، انسان باید به بالاتر از خود بنگرد (این در احادیث آمده است).
به آنکه علم بیشتر، تقواى افزونتر، خلوص و صداقت برتر دارد، و معرفتش بیشتر، اخلاقش نیکوتر و روحیاتش والاتر است.
اینها قلههاى کمالند.
توجه به این گونه افراد بالاتر از خود، سبب مىشود که انسان به ضعفهاى اخلاقى و معنوى خود واقف گردد و تلاش بیشتر کند تا به آن قله برسد و به آنچه دارد، قانع نگردد.
چرا که مراتب کمال و معنویت انسان، تا بىنهایت قابل رشد و فزایندگى است.
برگردیم به کلمات نورانى حضرت رسالت:«ابوذر ـ اى رسول خدا «ص» باز هم بر موعظههاى خود بیفزاى.
پیامبر ـ با خویشاوندانت رفت و آمد داشته باش، هرچند آنها از تو قطع رابطه کنند.
بینوایان محروم را دوست داشته باش و با آنان مجالست و همنشینى کن.
(قبلاً هم گذشت که این کار، سبب زدودن «تکبر» مىشود و گُل تواضع را بر شاخه زندگیمان مىشکوفاند.
)ابوذر ـ یا رسول الله، باز هم!پیامبر ـ حق را بگو، هر چند تلخ باشد!ابوذر ـ باز هم، اى پیامبر!پیامبر ـ در راه خدا، از ملامت و نکوهش ملامتگران نترس.»(راستى، در تعارض راه خدا و پسند مردم، کدام یک را باید برگزید؟ کسانى از سرزنش و حرفهاى مردم مىهراسند و به همین خاطر، حرف حق را نمىگویند، به وظیفه عمل نمىکنند و از گرفتن یک «موضع مکتبى» مىهراسند.
اما مرد حق، در راه خدا از هیچ ملامتى نمىترسد.
دیگران هرچه مىخواهند بگویند، اگر کارشان طبق رضاى خدا باشد، دیگران و حرفهایشان مهم نیست...)«ابوذر ـ (آخرین سؤال) یا رسول الله، بیشتر موعظهام کن!اى ابوذر!...آنچه از عیب و مسائل خویش مىدانى، باید تو را از پرداختن به دیگران باز دارد و آنچه خود انجام مىدهى، بر دیگران ستم مکن.
در عیب انسان، همین بس که از عیوب دیگران آن را بشناسد که از خودش نمىشناسد...»در امثال فارسى ما نیز اینگونه سخن زیاد است.
سیر، یک روز به پیاز طعنه مىزند که چه قدر بدبویى!... پیاز مىگوید: تو از عیب خود بىخبرى، از اینرو به عیبجویى دیگران پرداختهاى.
و به تعبیر دیگر: یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگرى.
سبب پرداختن به ضعفها و عیوب دیگران، آن است که از عیوب خود بىخبریم و یا فراموش مىکنیم و چیزى را بر دیگران ناروا و زشت مىشماریم که در خودمان نیز، همانها یافت مىشود.
این خود، عیبى است بزرگ.
ابوذر مىگوید: پیامبر آنگاه دست بر سینهام نهاد و فرمود:«اى ابوذر!...هیچ عقلى، همچون تدبیر و آیندهنگرى نیست،هیچ تقوا و وَرَعى، همچون پرهیز از حرامهاى خدا نیست.
و... هیچ افتخار و شرافتى، همچون «حسن خلق» و خوش اخلاقى نیست!»در اینجا، این سلسله نور و این آبشار حکمت، پایان مىپذیرد.
اساسىترین حکمتها و اندرزهایى که براى دین و دنیایمان سودبخش است، توجه به آنها، ما را به فلسفه بلند و ناب هستى و حیات، نزدیکتر مىسازد.

* * *
در این نوشتار، در آستان روایت شریفى بودیم که نصایح حضرت رسالت را صحابى گرانقدر، «ابوذر غفارى» برایمان نقل مىکرد.
امید است روشنى بخش دل و جانمان بوده باشد و چراغ راه و راهگشاى زندگیمان،که ما «حیات طیبه» خویش را، مدیون ارشادهاى اولیاء خداییم.
والسلام

قوه خیال

قو‌ّة خیال
قوه‌ای که صور محسوسات را بعد از زوالشان از مسامتتِ حواس یا از ملاقاتِ حواس ثبت و حفظ می‌کند، قوة خیال نام دارد. پس خیال وظیفة حفظ و نگه‌داریِ صورِ گرد آمده در حس مشترک را بر عهده دارد.
اگر بگویید: چرا همان حس مشترک در حفظ صور مدرَکه کافی نیست و محتاج به حس دیگر است؟! در جواب می‌گوییم: زیرا از یک حس دو کار نمی‌آید یا مدرِک فقط است و یا حافظِ فقط، و مدرِک فاعل است و حافظ قابل، و ادراک را حرارت و رطوبت باید و حفظ را برودت و یبوست و این دو با هم متضادّند و ضدّیت دلیلِ تغایر و تعدد است.
اگر کسی اشکال کند و بگوید چه بسا ممکن است شخص خورشید را نگاه کند و شَبَحِ خورشید در چشم متمثل شود و چون چشم از جرم خورشید اعراض کند، آن شَبَح زمانی در بصر باقی بماند و حتی چه بسا بر غریزه حدقه مستولی شود و آن را تباه کند. و یا صدای قَوی مدتی پس از اعراض، صاحب گوش را آزار دهد. خلاصه این که مواردی یافته‌ایم که محسوس ولو بعد از غائب شدن از حاس و یا خارج شدنِ از محاذاتِ حاس، همچنان اثر خود را در حاس حفظ کرده، بی آن که اثر آن به خیال منتقل شده باشد، پس قولتان مبنی بر تغایرِ مدرِک و حافظ باطل می‌شود.
در جواب می‌گوییم: این نحوه بقای صورت بر اثر تأثّر محلِ حس است از محسوسِ قوی و این غیر از حفظ کردنِ خیال و حافظه, صور محسوسه و معانی جزئیه را در مدت معتدٌّ به است. فافهم!
دلیل مغایرت خیال با حس مشترک
دلیلِ دیگر بر مغایرتِ حس مشترک و خیال، عروضِ سهو و نسیان در خاطرات آدمی است. سهو آن است که خاطرات گذشته مدتی از خیال که حافظ صور است ذهول یابد و فراموش شود اما پس از کمی التفات و توجه و تأمل دوباره بازگشته و در موطن حس مشترک مورد ادراک قرار گیرد و نسیان آن است که خاطرات گذشته چنان از خیال زایل شود که هرگز به یاد نیاید تا جایی که نیاز به کسب دوباره باشد.
تصدیق می‌فرمایید که اگر قوة مدرِکه صور غیر از قوة حافظة صور نمی‌بود عروضِ امری به نام سهو بی معنی بود چرا که آدمی هر آن، صور مخزونه را در حالِ ادراک بود و سهو هرگز پدید نمی‌آمد.
جناب حکیم متألّه سبزواری در بیان این دلیل فرماید: «دلیل دیگر بر مغایرت حس مشترک و خیال آن است که گاه ذهول و سهو و گاه نسیان نسبت به مدرک می‌شود که در ذهول و سهو، استرجاع می‌شود و در نسیان، نمی‌شود و سبب آن است که در آن دو تا، صورت از مدرِکه رفته و از خزانه‌اش رفته، لهذا استرجاع می‌شود و در نسیان، از خزانه هم نرفته لهذا ادراک جدید از مشاعر می‌خواهد.»
مُعرِض از متاع دنیا، عالم ذوالفنون، علامه شعرانی رحمةالله‌علیه در بیان دلیل مذکور فرماید: «چون آنچه حس مشترک ادراک می‌کند همیشه پیش او حاضر نیست مانند صورتهایی که در خواب دیده یا حلقه آتشین که وقتی مشاهده کرده است اما از نفسِ او به کلّی محو نشده است چون پس از بیداری از او بپرسند دیشب در خواب چه دیدی؟ در نظرش حاضر می‌شود و خواب خود را بیان می‌کند. و همچنین شهرها و خانه‌ها و باغ‌ها و چیزهای دیگر که پیش از این دیده و عبارات و اشعاری که حفظ کرده بالفعل در ذهنش نیست اما به اندک التفات یا تأمّل در ذهنش حاضر می‌شود و البته وقتی که حاضر نشده بود در نفس بود وگرنه او با آن که از اول حفظ نکرده است فرق نداشت، ناچار قوه حس مشترک که قبول صورت می‌کند غیر حافظ است که آن را نگاه می‌دارد، و شاید بعض حیوانات قوة خیال نداشته باشند و صورتها را حفظ نکنند چنان که حشرات مانند پروانه و زنبور چون روشنی بینند به گمان آن که راهی به بیرون است خود را به آن می‌زنند و بسا شیشه مانع باشد یا آتش و راه نیابند اما مأیوس نمی‌شوند و در حافظه آنها نمی‌ماند که مانعی در میان است. اما خروس چون مثال خود را در آیینه بیند ابتدا به ستیزه‌جویی حمله می‌کند اما مانع می‌بیند در حافظه‌اش می‌ماند و پس از تکرار مأیوس می‌شود. باری در انسان یا حیوان چون ‌بینیم حافظه صور در بعضی هست و در بعضی نیست اما حس مشترک در همه هست گوییم دلیل مغایرت دو قوه است.» خلاصة سخن در اثبات خیال و مغایرت آن با حس مشترک این که ما صور بسیاری از اشیاء را در خواب و بیداری ادراک می‌کنیم، گاهی بعضی از آنها را فراموش می‌کنیم و با اندک تأمّلی آنها را به یاد می‌آوریم بدون آن که برای تحصیل دوبارة آنها کسبِ جدیدی کرده باشیم. پس آن صور در ما موجود بود وگرنه با التفات و تامّل در نزد ما حاضر نمی‌شد بلکه چه بسا انسان برای حاضر نمودن مخزونات ذهنیِ خود چشم‌هایش را می‌بندد تا تجمّع بال و جمعیّت خاطر فراهم آید. پس خیال اگر نبود هیچ چیز بعد از غیبوبت ماده و صورتِ آن از حس مشترک هرگز به یادت نمی‌آمد و هرگز شخص را از ادراکِ دوم و سوم نمی‌شناختی و فرق میان دوست و دشمن و ضارّ و نافع نمی‌نمودی و امر معاش و معاد بالکل مختل می‌شد. و نیز دانستی که حس مشترک قابل صور است و حافظ صور غیر از قابل صور است.
و اما سلطان قوة خیال همچنان که ذکر شد در مؤخّر بطن اول دماغ است و آن به حس مشترک نسبت به دیگر قوای باطنی نزدیک‌تر است تا بدین نزدیکی سهل و سریع باشد تحویلِ صور به حس مشترک برای ادراک و نیز اخذ صور از حس مشترک برای حفظ و نگه‌داری. و نیز توجه داشته باش, همچنان که بیان شد این عضو خاصِ از دماغ که جایگاهی برایِ قوة خیال شناخته شده است به عنوان آلت و معدّی است برای نفس ناطقه که از طریق قوة خیال انشاء و ایجاد نماید، نه این که قوة خیالِ مجرده که دلیل بر تجرد آن خواهد آمد، منطبع و حالِّ در این موضع جسمانی شده و به تبع آن خود نیز جسمانی گردد.
مبداء اول تحریکات
خواجة طوسی در شرح فصل چهاردهم نمط ششم اشاراتِ شیخ رئیس گوید: قوة خیال در انسان مبداءِ اول تحریک بدن اوست (القوة الخیالیّه فی الانسان هى المبداء الاول لتحریک بدنه) این سخن از آن جهت است که قوة خیال به بدن نزدیک‌تر از قوة عاقله است. زیرا قوة عاقله تجرد تام دارد و قوة خیال تجرد برزخی که خیال برزخ بین طبیعتِ بدن و قوة عاقله است و به همین علّت، مقام عقل ارفع و اشمخ از خیال است. پس آنچه را که عاقله اندیشیده در قوة خیال تمثّل می‌یابد، یعنی صورتی به وزان آنچه اندیشیده در این کارخانة صورتگریِ انسان به نام خیال بر سبیل محاکات منتقش می‌شود و این صور منتقشه موجب انفعال بدن و حرکت او می‌گردد. لذا به این مناسبت قوة عاقله مبداء ثانی و قوة خیال مبداء اول حرکات بدن است. چنان که در اطفال که هنوز به مرحلة عقل نرسیده‌اند به خوبی مشهود و معلوم است که مبداء اول تحریک بدن آنان قوة خیال و خواسته‌های خیالی است. همین قوة خیال مبداء اول تحریک بدن حیوانات نیز هست با این تفاوت که افعال و آثار آنها مبداء عقلی ندارد.
سخنی در تجر‌ّد قوة خیال
گفتیم که شیخ رئیس بوعلی سینا در شفا به روال عادی مشّاء پیش رفته و قائل به جسمانیت ادراکِ حسی و خیالی و وهمانی شده است، اما در «مباحثات» تصریح بر تجرد خیال نموده و در «اشارات و تنبیهات» چند دلیل بر تجرّد خیالی و عقلی نفس اقامه فرموده است.
معنی تجرّد این است که موجود مجرد ورای این عالم مادّی طبیعی است و به عبارت دیگر جسمانی نیست. و معنی تجرد خیالی برزخی این است که موجود مجرد خیالی عاری و برهنه از ماده است اما متصف به احکام ماده چون شکل و اندازه است و معنی تجرد عقلی این است که موجود مجرد عقلی هم عاری از ماده است و هم عاری از احکام ماده.
حضرت استاد علامه حسن‌زادة آملی روحی‌فداه در کتاب قیّم «الحجج البالغه على تجرد النفس الناطقه» ادلة تجرد نفس ناطقه را در قالب چهار بابِ تجرد اطلاقی و تجرد برزخی و تجرد عقلی و فوق تجرد عقلی به لسان تازی بیان نمودند و نیز در دفتر والا گهرِ جاودان به نام «گنجینه گوهر روان» با عباراتی گویا و شیوا و رسا هر یک از آنها را به زبان پارسی، شیرین و دلنشین بیان نمودند که این هر دو کتاب مایة رستگاری و شادکامی جاودانی هر دانش‌پژوه هوشیار است.
و اما باید دانست دانشمندانی که در تجرد نفس ناطقه ادله اقامه نمودند بسیاری از آن ادله مُثبِت تجرد برزخی قوة خیال است و آن عبارت است از ادله‌ای که در آن حرف از اشباح و صور به میان آمده که اگرچه اینها تجرد نفس ناطقه را اثبات می‌کنند اما در حقیقت تجرد نفس در مرتبه خیال اثبات می‌شود. زیرا خیال شأنی از شئون نفس است، لذا تجرد خیال همان تجرد برزخی نفس است و آن ادله‌ای که در آنها کلیّات محضه و حقایق و فعلیّات صرفه اتّخاذ شده است مثبت تجردِ نفس در مقام قوة عاقله می‌باشند و در آینده به برهان معلوم می‌شود که نفس ناطقه انسانی را مقام فوق تجرد است.
سزاوار است قبل از اثباتِ تجرد قوة خیال یا تجرد برزخی نفس ناطقه، مختصری پیرامونِ غیریّت نفس با بدن سخن بگوییم و آن را مقدمه‌ای قرار دهیم برای اثبات تجرد قوة خیال، چرا که دلیل بر صرفِ مغایرت نفس و بدن، دلیل بر تجرد برزخی یا عقلانی نفس نمی‌شود، اگر چه اصلِ ماوراء بودنِ گوهر نفس از عالم جسمانیت را رساننده است، اما در مقابل، دلیلی که بدان اثبات تجرد برزخی یا عقلی نفس می‌شود مغایرت را نیز می‌رساند. علاوه بر این که بدین بهانه می‌خواهیم آن دلیل تجربی جناب شیخ را که در امر تفکّر بسیار اهمیت دارد، ذکر نماییم.
جناب شیخ رئیس بوعلی سینا در نمط سوم اشارات و در دو جای نفس شفا، یکی در فصلِ اول مقاله اولی و دیگری در اواسط فصل هفتم مقاله پنجم، در اثبات نفس ناطقه یا غیریّت نفس از بدن افاضه فرموده است. مفادِ گفتار ایشان در نمط سوم اشارات چنین است: «خویشتن را چنین پندار که تمام اندام تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از یکدیگر، در هوایی که اندازه گرمیِ آن با گرمی تنت برابر، در فضایی آرام و خاموش که نه به چیزی وابسته‌ای و نه بر چیزی ایستاده، به یکبارگی آفریده شدی، و در آنگاه تنها به بودِ خودت آگاهی و جز آن از همه چیز ناآگاه».
حضرت استاد علامه حسن‌زادة آملی روحی‌فداه در درس بیست و دوم دروس علیّینی معرفتِ نفس در مقام توضیح هر یک از این کلماتِ دلیل تجربی شیخ می‌فرمایند: «چون تمام اندامی، هیچ عضوی از اعضای ظاهر و باطن در فرض مذکور فرو گذار نشده است. چون تندرستی, بیماریهای بدنی نیست تا به درد عضوی و بیماری تن بدان توجه داشته باشی و منصرف به بدن گردی و به حالی از احوال خودت که جز ذات تو است توجه کنی. و چون خردمندی و در حالِ صحت عقلی, به ذات خویشتن آگاهی داری. و چون چشمها بسته است, به بدن خود نمی‌نگری و بدان توجه نداری که آیا این بدن, تویی تو است یا چیز دیگر است و با تو چه نسبت دارد. انگشتان گشاده و دستها و پاها باز و دور از بدن و از یکدیگرند تا به تماس آنها به یکدیگر و به برخورد آنها به بدن توجه تو را به عضوی از اعضایت و به بدنت جلب نکنند. در هوایی که گرمی آن با گرمی تنت برابر است تا به زیادت و نقص درجه حرارت هوا نسبت به درجة حرارت تن از گرما و سرما توجه به بدن ننمایی. در فضایی آرام و خاموش تا آواز بیرون, تو را باز ندارد و متوجه به غیر خود نشوی و یا خود آن سبب توجه تو به بدنت نشود. در آن فضا نه به چیزی وابسته‌ای، تا وابستگی تو به آن چیز تو را, هم به آن چیز و هم به بدنت توجه ندهد. و نه در آن فضا بر چیزی ایستاده‌ای, که اگر بر زمین و چیز دیگر ایستاده باشی بر اثر تماس و برخورد پاها به آن چیز متوجه بدن می‌شوی چنان که به غیر بدن هم. و چون فرض شود در فضا معلّق و آویخته باشی نه وابسته به چیزی و نه ایستاده بر چیزی، به بدن و غیر بدن توجه نداری و چون به یکبارگی آفریده شدی, هیچ حالت تذکّر به اندام و اعضایت نداری که مبادا این تذکر تو را توجه به عضوی از اعضایت دهد چه اگر آفریده به یکبارگی نباشی و تدریجی باشی این خلقت تدریجی موجب تذکر به بدن و اعضاء و اندام تو خواهد شد.»
اگر بتوانی خود را در چنین حالی قرار دهی خواهی دید که از همه چیز غافل شده‌ای مگر از ذات خودت، یعنی حتی از این که جسم و دست و پا و اعضا و جوارحی داری هم بی‌خبری اما در عین حال از خودت با خبری که انسان در مستی و هوشیاری، در خواب و بیداری هرگز از خودیِ خود غافل نمی‌شود، پس معلوم می‌شود که نفس موجودی است غیر بدن‌، چرا که در غیر این صورت با غفلت از احوال بدن باید از ذات نفس نیز غافل شویم و حال این که می‌بینیم چنین نیست.