ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

پشت آن پنجره شاید / مادری هست مرا می پاید

(بنام خدا)

 

« پشت آن پنجره  شاید »

پشت آن پنجره  شاید

مادری  هست که مرا می پاید

شایدم نیست ولی چتر توهم باز است

شاید هم هست ،

چرا  پرده تکان خورد کمی؟

نکند سایه آن جوشش یک آب سماور باشد

نکند بر سر آن غلظت یک چای به قوری باشد

نکند عزم سفر دیار دوری باشد

نکند مادرمن بهرنمازی به تشهد باشد

سر تکان دادن او جوشش یک راز و نیازی باشد

نکند جمله همه ساختن ذهن و توهم باشد

ولی اما دیدم ...

شاید آنجا باشد مادر من مهمان

احتیاط باید کرد انضباطم نشود کم الان

چرا که می بینند او حیات ما را ، از بالا

شاید آن پرده که دیدم تکان خورده به نسیمی باشد

شاید هم خواب باشد

چه نسیم خنکی بود

 که یک پرده تکان داد آنجا

و تکان خوردن این پرده چه افسرده نمود

هارمونیه اینجا را

و تکان داد ما را ، که به تقوا باشیم

دیده شد یک لحظه پشت پرده سایه

مادرم را دیدم با زن همسایه

و به آرامش خود مشغول است

خوش بحالش که چه آرامش خوبی دارد

چقدر آرام است

کاش آن پرده کنار بود و من می دیدم

اما او محجوب است

من به محرم شدم فاصله ها می بینم

من به زیبایی او پشت در و پرده که باور دارم

پس چرا بد حالم ؟

شاید از مشق شب و بازی من طولانیست

سر و رویم خاکیست

نور را می بینم خیره گشته به زمین

انتها را دیدم که نشسته به کمین

مادرم به دعای شب و روزانه تو محتاجم

                                            نوری ( قوات گلی )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد