ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

خلیفه کندی ساوه

الفبا از پ ، و ، ل شروع میشه ،بابا دیگه آب نمیده چون اداره آب و فاضلاب 

 آب رو قطع کرده ،دهقان فداکار پیر شده و دنبال چندر غاز مستمری از این

 اداره میره تو اون اداره، مرغا هورمون خوردن وخروس شدن، خروسا مامانی

 شدن برای مرغا عشوه میان و ناز میکنن، سن ازدواج مرغا بالا رفته دیگه

 تخم نمی کنند،چوپان دروغگو عزیز شده و کلی طرفدار داره، شنگول و

منگول بزرگ شدن و گرگ شدن. مامانشونم دو سه روزیه رفته تایلند

 گیساشو ببافه، دارا و سارا رفتن فرانسه کبابی باز کردن، کوکب خانم رفته

 یه ماکروفر سامسونگ خریده و دیگه حوصله مهمونداری رو نداره و جواب

 تلفن رو هم نمیده، کبری موهاشو مش کرده و تصمیم گرفته دماغشو عمل

 کنه، روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست، حسنک گوسفنداشو فروخته و

 پیکان خریده مسافرکشی می‌کنه، آرش کمانگیر معتاد شده و دیگه سنگ

 هم نمی تونه پرت کنه، شیرین، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست

 پسرش رفته اسکی، رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و موتور خریدن

 میرن کیف قاپی،پتروس از بس با دوست دختراش چت کرده انگشت درد

گرفته و دیگه نمی تونه انگشتشو بکنه تو سوراخ سد، خانواده آقای

هاشمی دیگه بنزین ندارن برن مسافرت در ضمن دل خوشی هم از راه و

سفر ندارن چون آخرین باری که تو راه گوشت کبابی خریدن چوپان دروغگو

گوشت خر بهشون فروخته ...........................

ینگی قلعه

بنام خدا

باغت آباد مشد عباد من هنوز به رنگین کمون باغت امید دارم .

باغت آباد مشد عباد

خوشه انگورت کو؟

باغت آباد مشد عباد

عزت و نصرتت کو؟

عزت به یادت غم گرفت

نصرت به باغت شمع گرفت

من با جوانان بوده ام

پیران را گریه سر گرفت

باغ و صفایت مشد عباد

گل پونه هایت مشد عباد

در باغ بودند مشد عباد

چون تو نبودی غم گرفت

دل غم گرفت ماتم گرفت

باغت آباد مشد عباد

مریم و مهدیت کو؟

یاد ایامش بخیر

آن حاج بابای حیدری

 اصغر رفقیق صندلی

یاد سکوتش را بخیر

یاد سکویش را بخیر

باغت آباد مشد عباد

صادق و هادیت کو ؟

باغت آباد مشد عباد

عاشق و معشوقت کو ؟

باغت آباد مشد عباد

 آواز کردیت کو ؟

چایی داغت مشد عباد،

آن باغت آباد، مشد عباد

رنگین کمانت مشد عباد

 قد کمانت مشد عباد

باغ تو باغ پرنیان

میخانه ی صبحانیان

هدهد باغت مشد عباد

خوش خواند سراغت مشد عباد

شاهین باغت مشد عباد

شاهزاده دارد مشد عباد

ضلع جنوب باغ تو

قنبر بولاغ است مشد عباد

شاه ،شاه مردان را چه شد؟

آن شاه مردان را چه شد ؟

عزت و نصرت را چه شد؟

شاه علی و بابعلی قارداش علی

اصغر و اکبر را چه شد ؟

یا علی گویان ازنو را چه شد ؟

آن ذوالفقاران را چه شد ؟

حاج آقا ،قاسم آقا،حسن آقا

شیر اسد ، رضا اسد

 جعفر صمد را یادته؟

بابعلی اصغر و اکبر یادته؟

قورقورکانت در قنات

آواز سر دادند به باغ

ای باغبان پیر باغ

چرا از گلها نمی گیری سراغ؟

امید باغی مشد عباد

یکسر بیا سازی بزن

یکسری به باغت بزن

 آهنگ آرامی بزن

غوکان همه ناراحتند  

مرغان باغت ساکتند

آب قناتت سر برفت

قمری زباغت رفت که رفت

مهدی سراغ گل گرفت

گل رفته بود پروانه بود

پروانه ها هم پرکشید

آن عاشق سر مست تو

یک جرعه بیشتر سر کشید

پروانه های باغ تو

گل بوته ها در یاد تو

 دل مردگانند مشد عباد

عزت زباغت می رود

نصرت باقیست مشد عباد

(قارداش) زدستم می رود

آن باغ باقیست مشد عباد

یکسر به باغ ما بزن

آهنگ تقوایی بزن

چنگی به دل هایی بزن

زنگی به درهایی بزن

زنگ دل ما را بزدای

رنگی به دلهایی بزن

سنگی به غمهایی بزن

سازدل ما را بنواز

بندی به بندهایی بزن

غم دل مارا بزدای

قندی به لب هایی بزن

گردباد گردون دور گرفت

تقوا زدل ما صر گرفت

اسبت را زین کن مشد عباد

بر داد ما رس مشد عباد

اهرم بساز همچون « ورع »

سیقل بزن بر شهر دل 

بر حال مارس مشد عباد

ما بی پناهیم مشد عباد

مارا به باغت ده پناه

باغ تو ما را جان پناه

اندام گل چون نازک است

آهسته گویم مشد عباد

ما گل نداریم مشد عباد

پروانه داریم مشد عباد

تقوا نداریم مشد عباد

ما در کنار باغ تو

افسانه داریم مشد عباد

    غم طوفان غم باران غم دوری از یاران

ابر است باد است و گل است 

سماور فاطما نه نه

درحال قل قل ، قل قل  است

مهمان نوازیت خوشگل است

انگور تو همچون می است

نصف راهم با خداست

 آن نصف دگر هم تویی

گر تو نباشی باغ هست

آب زلال پر قنات

سیه چشمان پر کلاغ

شاخ و نبات آن قنات   

خورشید می خندد نشاط

آن زاغ خوش خوان را بگو

خوشحال و خندان است و شاد

آن خوشه هایت سبز رنگ

نشانی از چرخ بلند

نوه نتیجه هات زرنگ   

عشق و عاشقی ها هم یه رنگ

آن حاج رضا گفتن بجاست

امید تو امید ماست

آن باغ سبزت یاد باد     

آن روح شادت شاد باد

گل های آفتاب گردونت

سرزنده و شاداب باد

آن چل چراغ دهکده

ضلع جنوب« آق قلعه»

همچون سرای میکده

عاری ز وحش است و دده

هم با طراوت یاد باد

هم روح شادت شاد باد

دلتنگ آفتاب گردونم

دلتنگ شاه مردونم

شاکی زدست گردونم

دلتنگ حاجی مردونم

دلتنگ علی مردونم

دلتنگ اصغر حیدری

دلتنگم از حور و پری

دلتنگ اکبر صمدی

دلتنگ ممد حیدری

دلتنگ محرم حیدری

دلتنگ احمد حیدری

دلتنگ گردو بازیم

از دست گردون شاکیم

آن پاک مردان را چه شد ؟

دلتنگ آبیاریم

 دلتنگ صادق دایی ام

هنوز نمردم باقیم

دلتنگ حاجی باقرم

دلتنگ جیق باقرم

دلتنگ محمود بهجتی

رحیم ،مصعیب و (وجی)

دلتنگ حیدر بهجتی  

آن طنزنویس حجتی

دلتنگ ممد بهجتی 

دلتنگ سیف بهجتی

دلتنگ آن آهنگرم

دلتنگ استادشیرویه

خلاقیت ازبره

ذوق سلیه را کی برد ؟

دلتنگ قصاب میر حسین

رضا ، مصعیب و حسین

عبداله ممد سعدیان

عقیل و حیدر قلدران  

دلتنگ خرمنگاهیم  

بازیهای شامگاهیم 

دلتنگ مرحوم جعفری 

معروف به جیک جیک جعفری 

دلتنگ آن غارآغاجو 

دلتنگ آن مارال باجو 

دلتنگ ممد ذوالفقار 

در  راه مکتب افتخار 

من با تو می گویم سخن

تو نیک می دانی زمن

در راه مکتب باغ تو

خاطره های یاد تو

افسانه دارم مشد عباد

اخلاق

پشتوانه هاى اخلاق

 

اگر اخلاق را به درختى پربار تشبیه کنیم که آفتها و خطراتى نیز در کمین آن است، پشتوانه هاى اخلاقى را مى توان به باغبان یا به آبى که در پاى درخت جارى مى شود تشبیه کرد، که اگر آب یا باغبان نباشد درخت اخلاق مى خشکد، و یا گرفتار انواع آفتهایى که سرانجامش مرگ یا کم شدن بار و بر است، مى گردد.

پشتوانه هایى که علماى اخلاق یا فلاسفه براى اخلاق ذکر کرده اند بسیار متفاوت است و در واقع با جهان بینى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اینجا به چند نمونه مهمّ آن اشاره مى کنیم:

1 ـ پشتوانه سودجویى ـ

گروهى مسائل اخلاقى را صرفاً از این نظر توصیه مى کنند که با منافع مادّى در ارتباط مستقیم است; مثلا، یک مؤسّسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقیقاً رعایت کند و تمام اطّلاعاتى را که به مشتریان یا مراجعه کنندگان مى دهد بى کم و کاست با واقعیّت تطبیق کند، مى تواند سرمایه هاى مردم را به سوى خود جذب کند و سود کلانى از این طریق عایدش شود.

به همین دلیل، افرادى را مى بینیم که موضعى عمل مى کنند; یعنى مثلا در ساعتى که کارمند بانک است و با ثروت و سرمایه مردم از نزدیک سرو کار دارد نهایت امانت را به خرج مى دهد تا منافع زیادى براى مؤسّسه خود جلب نماید، و هنگامى که پاى خود را از آن محل بیرون گذاشت ممکن است به انسانى خائن مبدّل گردد، چرا که سود خود را

[80]

ممکن است در خیانت بپندارد.

یا این که مثلا یک کاسب یا تاجر با مراجعه کنندگان بسیار خوش برخورد، پر محبّت، مؤدّب و صمیمى به نظر مى رسد، تا از این راه مشتریان و دوستان بیشترى جلب کند امّا همین شخص ممکن است در خانه با زن و فرزند یا همسایگان، بسیار بد برخورد باشد.

این گونه اخلاق که پشتوانه اى جز سودجویى ندارد، بزرگترین عیبش این است که براى اخلاق، هیچ اصالتى قائل نیست; چرا که در همه جا خطّ سودجویى را ادامه مى دهد که گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضدّ اخلاق.

جمعى از این فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلکه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى کنند زیرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنیا مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود که همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادّى که مى تواند آسایش و رفاه براى مردم جهان بیافریند، مبدّل به هیزمى براى روشن نگه داشتن این جهنّم سوزان مى گردد.

این گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فکر مى کنند، ولى بالاخره اخلاقى را که آنها مى طلبند براساس سودجویى و جلب منفعت و آسایش و رفاه، استوار است، نه بر پایه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.

این طرز تفکّر براى افراد مادّیگرا که اعتقادى به مکتب وحى و نبوّت پیامبران ندارند، اجتناب ناپذیر است; اخلاق را از اوج آسمان به زمین مى آورد، و آن را به ابزارى براى سودجویى بیشتر یا رفاه و آسایش بیشتر مبدّل مى کند.

تردیدى نیست که اخلاق، این گونه آثار مثبت اجتماعى و مادّى را در بردارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتیم، ولى بحث در این است که آیا پشتوانه اخلاق همین است و بس، یا این گونه آثار باید به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجّه قرار گیرد.

به هر حال، اعتقاد به اخلاقى که بر اساس سودجویى و جلب منافع استوار است، از یک سو اصالت اخلاق را خدشه دار مى کند و از سوى دیگر از ارزش و عمق آن مى کاهد، و از سوى سوم در مواردى که احیاناً تضادّى در میان سودجویى و اخلاق دیده مى شود یا به تعبیر دیگر چنین پنداشته مى شود، با اخلاق وداع مى کند و به سراغ

[81]

سودجویى مى رود که پشتوانه اصلى آن بوده است.

2 ـ پشتوانه عقلى ـ

فلاسفه اى که معتقد به حاکمیّت عقل بر همه چیز و لزوم پیروى از آن در همه چیز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درک عقل از خوب و بد اشیاء مى دانند; مثلا، مى گویند عقل بخوبى درک مى کند که شجاعت فضیلت است، و بزدلى و جبن رذیلت، و همچنین امانت و صداقت، کمال است، و خیانت و دروغگویى نقصان، و همین ادراک عقلى است که ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل باز مى دارد.

بعضى دیگر پشتوانه را ادراک وجدان مى دانند، مى گویند وجدان که همان عقل عملى است مهمترین سرمایه انسان مى باشد; عقل نظرى را ممکن است فریب داد ولى وجدان چنین نیست و مى تواند رهبر حقیقى بشر باشد.

بنابراین، همین که وجدان ما مى گوید امانت، صداقت، ایثار، فداکارى، سخاوت و شجاعت خوب است، همین کافى است که ما را براى رسیدن به این نیکیها بسیج کند، و همین که مى گوید: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، کافى است ما را از آن باز دارد.

به این ترتیب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند، و دو تعبیر مختلف از یک واقعیّت است.

بى شک وجود این پشتوانه، یک واقعیّت است و مى تواند در حدّ خود انگیزه مطلوبى براى نیل به تربیت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.

ولى با توجّه به این که ـ همان گونه که در بحث وجدان در جاى خود گفته ایم(1) ـ از یک سو وجدان را گاه مى توان فریب داد، و از سوى دیگر، وجدان با تکرار بدیها و زشتیها تدریجاً به آن خو مى گیرد، و تغییر رنگ مى دهد، و گاه بکلّى حساسیّت خود را از دست داده یا تبدیل به ضد مى شود، و از سوى سوم، وجدان یا عقل عملى با تمام قداست و اهمّیّتى که دارد مانند عقل نظرى خطا پذیر است; هرگز نمى توان تنها بر آن تکیه کرد و


1. به کتاب رهبران بزرگ، ص 63 تا 106 مراجعه شود.

[82]

از همه چیز بى نیاز شد، بلکه پشتوانه هاى قویترى لازم است که نه قابل فریب باشد، نه خطا کند، و نه با تکرار اعمال ضدّ اخلاقى تأثیر خود را از دست داده و تغییر شکل دهد.

کوتاه سخن این که، وجدان اخلاقى، یا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبیر دیگرى که به این معنى اشاره کند، پشتوانه خوبى براى نیل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود، ولى با کاستیهایى که دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت به آن کافى نیست.

3 ـ پشتوانه شخصیّت ـ

بعضى مسائل اخلاقى را از این رو دنبال مى کنند که نشانه شخصیّت است، و هر انسانى طالب شخصیّت مى باشد; هنگامى که شخصیّت را در صداقت و امانت مى بیند به دنبال آنها مى رود، و هنگامى که ملاحظه مى کند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصیّت فوق العاده اى قائل است طالب این صفات اخلاقى مى شود.

بعکس، هنگامى که مى بیند افراد بزدل و ترسو، بخیل و ضعیف الاراده، خائن و بىوفا، افراد بى ارزش و فاقد شخصیّتند، سعى مى کند از این رذائل خالى شود.

و به این ترتیب، پشتوانه دیگرى براى مسائل اخلاقى جستجو کرده است.

ولى اگر درست بیندیشیم مى بینیم این پشتوانه نیز به همان مسأله وجدان بازگشت مى کند، منتها در اینجا «وجدان جامعه» مطرح است و نه وجدان فرد، یعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضیلت و نشانه شخصیّت مى شمرند، جزء اخلاق فضیله و آنچه عکس آن است جزء اخلاق رذیله است، و همین قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نیکیها و بازداشتن از بدیها است.

ما انکار نمى کنیم که وجدان عمومى جامعه مى تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضدّ ارزشهایى در این زمینه باشد.

ولى همان کاستیها و اشکالاتى که در مورد وجدان فردى ذکر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نیز صادق است.

وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى کند، و اگر زیر بمباران تبلیغات نیرومند وسیع نادرستى از سوى حکومتها و مانند آنها قرار گیرد، ممکن است ارزشها را ضدّ ارزش، و ضدّ ارزشها را ارزش بداند، همان گونه که در طول تاریخ نمونه هاى فراوان آن دیده شده

[83]

است; نه تنها در عصر جاهلیّت عرب، کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در میان قشر وسیعى، یک فضیلت اخلاقى شمرده مى شد (به خاطر تبلیغات گسترده اى که در این زمینه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگیرى از گرفتار شدن نوامیس خود و اسارت آنها در جنگها مى پنداشتند!)(1); بلکه امروز هم در بعضى از جوامع پیشرفته مى بینیم که با تبلیغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نیل به اهداف نامشروع مادّى، وجدان عمومى جامعه را فریب داده اند و ضدّ ارزشهاى اخلاقى را ارزش مى شمرند.

افزون بر این، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونه اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در این جهان مى باشد ولى با این حال، وجدان آدمى معصوم نیست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى شود، و اگر پایگاه مطمئن و خطا ناپذیرى آن را اصلاح نکند ممکن است سالها به خطاى خود ادامه دهد.

* * *

 

4 ـ پشتوانه الهى

درست است که هر یک از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان گونه که در تحلیلها اشاره شد بعضى از این پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نیست; مانند پشتوانه سودجویى و منفعت طلبى که در همه حال راه خود را طى مى کند، گاه در مسیر مسائل اخلاقى سیر مى کند و در پاره اى از اوقات


1. در یکى از اشعار شگفت آورى که از آن عصر باقى مانده چنین آمده است

اَلْمَوْتُ اَخْفى سَتْرَة لِلْبَناتِ وَدَفْنُها یُرْدى مِنَ الْمُکْرَماتِ

اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ عَّزَ اسْمُهُ قَدْ وَضَعَ النَّعْشَ بِجَنْبِ الْبَناتِ

   «مرگ بهترین حجاب براى پوشانیدن دختران است ـ و دفن کردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مى شود ـ آیا نمى بینى که خداوند متعال نعش را در کنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلکى بنات النّعش است که از هفت ستاره تشکیل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را که در دنبال آن است دخترانى که دنبال نعش هستند).»

   همان گونه که ملاحظه مى کنید این شاعر جاهلى عرب، بزرگترین جنایت را که همان کشتن دختران بى گناه و فرزندان نوزاد است به عنوان یکى از مهمترین افتخارات ذکر مى کند.

[84]

از آن جدا مى شود.

بعضى دیگر از این پشتوانه ها گرچه چنین نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آمیخته با کاستیها و نارسائیها و احیاناً خطا و اشتباه هست.

تنها انگیزه نیرومند و مؤثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه کاستى براى مسائل اخلاقى، انگیزه الهى است که از منبع وحى سرچشمه مى گیرد.

در اینجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نیل به سودجویى و منفعت طلبى محسوب نمى شود، و وسیله اى براى رفاه اجتماعى نیست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مایه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تأمین کننده منافع مادّى).

در اینجا اصالت با انگیزه هاى معنوى است; و به تعبیر روشنتر، ذات پاک خداوند که کمال مطلق و مطلق کمال است، و جامع جمیع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود، و هر انسانى مى کوشد خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نماید; روز به روز به او نزدیکتر و شبیه تر شود (هر چند ذات پاکش از هرگونه شبیه و مانند واقعى منزّه است); و در این مسیر که به سوى بى نهایت مى رود، هیچ حدّ و مرزى از کمال را به رسمیّت نمى شناسد; وجود او مملوّ از عشق به خدا یعنى کمال مطلق مى شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، بطورى که هر لحظه فضیلت و کمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قید منافع مادّى است، نه اخلاق را براى شخصیّت مى خواهد و نه تنها وجدان انگیزه اوست، بلکه انگیزه اى برتر و بالاتر از همه اینها دارد.

او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى گیرد و ارزشهاى راستین را از دروغین در پرتو آن جدا مى سازد، و با ایمان و یقین کامل و خالى از هرگونه تردید و تزلزل در این راه گام برمى دارد.

در این زمینه قرآن راهنماى خوبى است:

قرآن مجید به روشنى اعمال اخلاقى را زائیده ایمان به خدا و روز قیامت مى شمرد و در بسیارى از آیات «عمل صالح» پشت سر ایمان و به عنوان ثمره درخت ایمان آمده است.

[85]

ایمان را به درخت پربار و پاکیزه اى تشبیه مى کند که ریشه هاى بسیار محکم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان کشیده شده و همواره پر از میوه هاى شاداب است.

در یک اشاره زیبا مى فرماید: «اَلَمْ تَرَکَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَة طَیِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ ـ تُؤْتى اُکُلَها کُلَّ حین بِاذْنِ رَبِّها; آیا ندیدى چگونه خداوند کلمه طیّبه را به درخت پاکیزه اى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است ـ و در هر زمان میوه هاى خود را به فرمان پروردگار مى دهد.»    (سوره ابراهیم، آیه 24 و 25)

بدیهى است درختى که ریشه هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه هایش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پرکشیده درختى است پربار که هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى تواند آن را از ریشه برکند.(1)

در سوره «والعصر» همین معنى با تعبیر دیگرى آمده است، آنجا که همه انسانها را در زیان و خسران مى بیند، و تنها کسانى را استثنا مى کند که در درجه اوّل، ایمان دارند و سپس عمل صالح، و از حقّ دفاع مى کنند و به صبر و استقامت توصیه مى نمایند. (وَالْعَصْرِ اِنَّ الاِْنْسانَ لَفِى خُسْر ـ اِلاَّ اَلَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ).

همین معنى با تعبیر جالب دیگرى در آیه 21 سوره «نور» آمده، مى فرماید: «وَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مازَکى مِنْکُمْ مِنْ اَحَد اَبَداً وَلکِنَّ اللّهَ یُزَکِّى مَنْ یَشاءُ; اگر فضل


1. مفسّران در تفسیر این آیه، و این که منظور از این «شَجره طیّبه» چیست؟ و آیا چنین تشبیهى وجود خارجى دارد یا نه؟ گفتگوى بسیار کرده اند، گاه گفته اند شجره طیّبه همان کلمه لااِلهَ اِلاّ اللّهُ است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ایمان تفسیر کرده اند، که همه اینها در واقع به یک حقیقت باز مى گردد.

   و نیز در این که چنین درختى که ریشه هاى آن در اعماق زمین، و شاخه هاى آن در آسمانها، و همیشه داراى میوه باشد، وجودخارجى دارد یا نه، سخن بسیار گفته اند.

   ولى نباید فراموش کنیم که لازم نیست هر تشبیهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مى گوئیم قرآن همچون آفتابى است که هرگز غروب ندارد، به یقین در خارج آفتابِ بى غروب وجود ندارد، بنابراین، منظور فقط تشبیه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ویژگیهاى این آفتاب ممکن است با آنچه در خارج دیده مى شود متفاوت باشد.

[86]

و رحمت الهى بر شما نبود هیچیک از شما هرگز تزکیه نمى شد، ولى خداوند هر که را بخواهد (و شایسته بداند) تزکیه مى کند.»

بنابراین، پاکى اخلاق و عمل و تزکیه کامل انسان جز در سایه ایمان به خدا و رحمت او ممکن نیست.

همین معنى با تعبیر دیگرى در سوره «اعلى» دیده مى شود، مى فرماید: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکّى ـ وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلىّ; به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. و (آن که) نام پروردگارش را یاد کرد سپس نماز خواند!»    (سوره اعلى، آیه 14 و 15)

مطابق این آیات، تزکیه اخلاقى و عملى رابطه نزدیکى با نام پروردگار و نماز و نیایش او دارد; اگر از آن مایه بگیرد، ریشه دار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول دیگرى متّکى شود سست و کم محتوا خواهد بود.

در آیه 93 سوره «مائده» رابطه قوىّ تقوا و اعمال اخلاقى با ایمان به طرز جالبى منعکس شده است، مى فرماید: «لَیْسَ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فى ما طَعِمُوا اِذا ما اتَّقَوا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَو وَاَحْسَنُوا وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ; بر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نیست; اگر تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند، سپس تقوا پیشه کنند و نیکى کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»

در این آیه شریفه، گاه تقوا مقدّم بر ایمان و عمل صالح ذکر شده، و گاه مؤخّر از آن، و گاه مقدّم بر احسان، این به خاطر آن است که تقواى اخلاقى و عملى در یک مرحله، قبل از ایمان است، و آن آمادگى براى پذیرش حق و احساس مسؤولیّت براى جستجوى آن است.

سپس هنگامى که حق را شناخت و به آن ایمان آورد، مرحله عالیترى از تقوا بر وجود او سایه مى افکند و سرچشمه انواع نیکوکاریها مى شود.

و به این ترتیب، رابطه تنگاتنگى که میان «ایمان» و «تقوا» است روشن مى شود.

کوتاه سخن این که، قویترین و عالیترین پشتوانه اخلاق، ایمان به خدا و احساس

[87]

مسؤولیّت در پیشگاه اوست. ایمانى که فراتر از مسائل مادّى است و با چیزى نمى توان آن را مبادله کرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود، و همه چیز در برابر آن کوچک و کمرنگ است.

به همین دلیل، قویترین چهره هاى اخلاق که ایثار و فداکارى را در حدّ اعلى داشته است، در زندگانى اولیاء اللّه مشاهده مى کنیم.

و نیز به همین دلیل، در جوامع مادّى که همه چیز با معیار منافع شخصى سنجیده مى شود، مسائل اخلاقى بسیار کمرنگ است، و غالباً در مواردى رسمیّت دارد که در طریق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستکارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد که بتواند سود مادّى بیشترى را جلب کند و آنجا که سود مادّى به خطر افتاد، همه اینها رنگ خود را مى بازند!

پدر و مادر که در سنین بالا قدرت سوددهى ندارند بکلّى فراموش مى شوند، و آنها را به مراکز نگهدارى سالمندان مى فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى کنند!

فرزندان به محض این که توانایى بر کارى پیدا کنند، از خانه بیرون فرستاده مى شوند، نه براى این که استقلال اقتصادى پیدا کنند، بلکه براى این که همیشه فراموش شوند.

همسران نیز تا آنجا شریک زندگى و مورد علاقه اند که سود و لذّت مادّى بیافرینند; درغیر این صورت، فراموش مى شوند; و به همین دلیل،طلاق دراین کشورهابیداد مى کند!

در مکتبهاى مادّى که براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسیر آرمانهاى والا، نوعى حرکت انتحارى و بى معنى است! و سخاوتهایى که سبب بخشش اکثر اموال انسان مى گردد، نوعى جنون محسوب مى شود! عفّت و پارسایى، ضعف نفس، و زهد و بى اعتنایى به زرق و برق عالم مادّه، دلیل بر ناآگاهى و ساده لوحى است.

قدرتهاى برخاسته از این جوامع و سران این کشورها، بهترین نمونه هایى هستند که معیار اخلاق را در این جوامع نشان مى دهند.

برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى این قدرتها، بسیار وحشت انگیز است، آنجا که حقوق انسانها گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد،

[88]

بکلّى فراموش مى گردد و این ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود.

خطرناکترین جنایتکاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اینجا افرادى دوست داشتنى مى شوند; و بعکس، انسانهاى پاک و از هر نظر منزّه که به دفاع از حقوق بشر بپاخیزند، امّا بخشى از منافع مادّى آنها را به خطر بیندازند، در نظر آنها به صورت شیطانهایى در مى آیند که به هر وسیله ممکن باید سرکوب شوند.

به همین دلیل، در زمان واحد، در یک گوشه اى از دنیا، مدافع سرسخت دموکراسى و حاکمیّت ملّتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشه اى دیگر مدافع سرسختِ بدترین دیکتاتوریها! همه اینها به خاطر آن است که اصل اساسى براى آنان چیزى جز منافع مادّى و سود شخصى نیست، و اخلاق نزد آنها تکیه گاه روشنى ندارد.

نکته دیگرى که در اینجا شایان دقّت است، این است که سودجویان مادّى تنها به زمان و مکان خود مى نگرند، گذشتگان چه کردند و آیندگان چه خواهند کرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر این که رابطه اى با زندگى فعلى آنها پیدا کند; منطق آنها این است: هنگامى که ما نباشیم دنیا را آب بگیرد یا بماند چه تفاوتى مى کند؟

ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قیامت، بر این باورند که اگر آثار نیکى از خود به یادگار بگذارند و انسانهاى نیازمند از آن بهره مند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، برکات معنوى آن، به آنها در جهان دیگر مى رسد; بنابراین، آنها نه تنها وجودى مفید براى امروزند، که براى فردا و هزاران سال دیگر نیز فکر مى کنند.

حدیث معروف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که مى فرماید: «اِذا ماتَ الْمُؤمِنُ اِنْقَطَعَ عَمَلُهُ اِلاّ مِنْ ثَلاث: صَدَقَة جارِیَة، اَوْ عِلْم یُنْتَفَعُ بِهِ اَوْوَلَد صالِح یَدْعُوْ لَهُ; هنگامى که مؤمن از دنیا مى رود، عملش قطع مى شود مگر از سه چیز: صدقات جاریه (اموالى که به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائماً از آن استفاده مى کنند) و علوم و دانشهایى که انسانها از آن سود مى برند و فرزند صالحى که براى او دعا مى کند.»(1)


1. بحارالانوار، ج 2، ص 22.

[89]

به این ترتیب، ایمان به جهان دیگر سبب کارهاى اخلاقى مهمّى مانند باقى گذاشتن صدقات جاریه و آثار علمى مفید، و فرزندان صالح مى شود، در حالى که این امور در مکتب سودپرستان مادّى هیچ کدام مفهوم درستى ندارد.

مرحوم شهید «مطهّرى» در کتاب «فلسفه اخلاق» خود، بعد از آن که خودپرستى را به سه شاخه تقسیم مى کند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملّى) و همه اینها را نوعى خودپرستى که تضاد با اخلاق دارد مى شمرد، سخنى از «گوستاولوبون» در کتاب معروفش «تمدّن اسلام و عرب»، با تلخیص نقل مى کند که براى تکمیل این بحث مفید است.

او درباره این که چرا ملل مشرق زمین از تمدّن غرب آن طور که باید استقبال نمى کنند، عللى ذکر مى کند: نخست این که آنها آمادگى براى این کار ندارند; دوم این که زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نیازهاى مصنوعى براى خود درست کرده ایم، سپس مى افزاید که به نظر مى رسد ما این را کتمان مى کنیم که طرز رفتار ظالمانه اى که ملل غرب نسبت به آنها روا داشته اند (عامل مهمّ دیگرى است).

پس از آن، اشاره به مظالمى که غربیها در آمریکا، اقیانوسیه و چین و هند کرده اند مى کند، مخصوصاً روى داستان جنگ معروف به «جنگ تریاک» تکیه مى کند که انگلیسیها براى این که به مردم چین مسلّط شوند تصمیم گرفتند تریاک را بر آنها مسلّط کنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشکند، چینى ها متوجّه شدند که دشمن چه بلایى مى خواهد بر سر آنها بیاورد، قیام کردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگلیسى ها با شلیک گلوله هاى توپ بر آنها غالب شدند و تریاک را در میان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر تریاک رهسپار دیار عدم مى شدند!(1)

آرى! هنگامى که اخلاق از پشتوانه «ایمان و ارزشهاى معنوى» برخوردار نباشد هر جا


1. فلسفه اخلاق، ص 283 (با کمى تلخیص).

[90]

در برابر «منافع شخصى» قرار گرفت، عقب نشینى مى کند!

 

نکته

آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ایمان به مبدأ و معاد گفته شد به این معنى نیست که نقش «عقل فطرى» را در عمق بخشیدن به مسائل اخلاقى انکار کنیم، چرا که بى شک وجدان انسان که در واقع نماینده خدا در درون جان بشر است، نیز تأثیر بسزایى در تحکیم مبانى اخلاق دارد مشروط بر این که با نیروى ایمان تلفیق گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهایى یابد.

در قرآن مجید نیز بارها روى این مسأله تکیه شده است; در آیه 100 سوره «یونس» مى خوانیم «وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لایَعْقِلُونَ; خداوند پلیدى (گناه) را بر کسانى قرار مى دهد که تعقّل نمى کنند و نمى اندیشند!»

و در آیه 22 «انفال» مى فرماید: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلُونَ; بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که تعقّل نمى کنند (نه صداى حق را مى شنوند، نه به حق سخن مى گویند)!»

و درباره کسانى که نماز را به سخریّه مى گرفتند، در آیه 58 سوره «مائده» مى فرماید: «اِتَّخَذُوها هُزُواً وَلَعِباً ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْقِلُونَ; آنها نماز را به سخریّه گرفتند، به خاطر این که تعقّل نمى کنند!»

با توضیحاتى که در بالا داده شد، دیدگاه قرآن مجید در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گردید.

* * *

[91]

 

 

 

 

 

5

 

اخلاق و آزادى

 

در این که آیا اخلاق، آزادى انسان را محدود مى کند و این محدودیّت به سود یا زیان اوست؟ بحثهاى زیادى شده است، که به اعتقاد ما بسیارى از این بحثها ناشى از تفسیرهاى نادرستى است که براى معنى آزادى شده و مى شود، از جمله:

1 ـ گاه گفته مى شود: اخلاق از آن نظر که انسان را محدود مى کند مانع پرورش استعدادها است!

2 ـ و گاه گفته مى شود: اخلاق غرائز را سرکوب مى نماید تا سعادت واقعى فرد محقّق گردد، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمى کرد!

3 ـ و گاه مى گویند: برنامه هاى اخلاقى با فلسفه اصالة اللّذّة مخالف است و مى دانیم هدف آفرینش همان «لذّت» است که انسان باید به آن برسد!

4 ـ و گاه در نقطه عکس آن گفته مى شود: اساساً بشر آزاد نیست و همیشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد; بنابراین، نوبتى به توصیه هاى اخلاقى نمى رسد!

5 ـ و بالاخره گاه مى گویند: بناى اخلاق دینى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس یا طمع است، و اینها جنبه ضدّ اخلاقى دارد!

این سخنان ضدّ و نقیض، از یک سو نشان مى دهد که ارزیابى صحیحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى دیگر، اخلاق دینى بویژه اخلاق اسلامى و پشتوانه هاى آن بخوبى مورد دقّت قرار نگرفته است.

[92]

به همین دلیل، باید نخست به سراغ مسأله آزادى برویم.

چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى طلبد؟ و چرا انسان باید آزاد باشد؟ اساساً آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در یک کلمه «فلسفه آزادى چیست»؟

پاسخ همه این سؤالات بطور خلاصه این است که: در درون وجود انسان، استعدادها و شایستگیها و نیروهاى بالقوّه اى نهفته شده که بدون آزادى هرگز شکوفا نمى شود، به همان دلیل که انسان خواهان شکوفایى استعدادها و تکامل است خواهان آزادى که وسیله نیل به آن است مى باشد.

ولى آیا این آزادى که باعث شکوفایى استعدادهاى خلاّق است آزادى بى قید و شرط است یا آزادى هدایت شده و توأم با برنامه ریزى؟

این مطلب را با ذکر یکى دو مثال مى توان توضیح داد:

باغبانى را فرض کنید که براى پرورش انواع گلها و میوه ها دامن همّت به کمر زده است، بذر افشانده، نهال غرس کرده و درختان را به موقع آبیارى مى کند، بدیهى است اگر این درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه هاى باران استفاده نکند و یا ریشه هاى آن در اعماق خاک آزادانه پیشرفت ننماید و با سنگ و موانع دیگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصیب باغبان مى شود و نه میوه اى; بنابراین، آزادى ریشه ها و ساقه ها و شاخ و برگها براى شکوفا شدن استعدادهایشان ضرورى است.

امّا گاه ممکن است این درخت شاخه هاى اضافى نامناسبى پیدا کند، و یا از مسیر رشد واقعى منحرف و کج و معوج شود، باغبان قیچى باغبانى را به دست مى گیرد و بدون هیچ ملاحظه و ترحّمى شاخه هاى اضافى را که تنها فایده اش گرفتن نیروى درخت و تضعیف آن است قطع مى کند. هیچ کس نمى تواند به این باغبان اعتراض کند که چرا درخت را آزاد نگذاردى که هرگونه مى خواهد شاخ و برگ بیاورد.

و نیز درخت کج و معوج را با چوب صاف و مستقیم محکم مى بندد تا صاف شود و هیچ آدم عاقلى نمى تواند به او ایراد بگیرد چرا درخت را در بند کردى و جلو او را گرفتى; زیرا او در جواب مى گوید: درخت را باید آزاد گذاشت تا میوه هاى شیرین گلهاى زیبا دهد، نه آزادى در طریق انحراف و به هدر دادن نیروها!

[93]

در مورد انسان نیز همینطور است، او داراى استعدادهاى فوق العاده مهمّى است که اگر درست رهبرى شود، به بالاترین درجات تکامل مادّى و معنوى مى رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلاّقش در این راه استفاده کند، ولى آزاد نیست که آنها را به هدر دهد، و در مسیرهاى کج و معوج نابود کند.

آنها که آزادى را به معنى عامّى که شامل هرگونه بى بندوبارى مى شود تفسیر کرده اند، در حقیقت معنى آزادى را نفهمیده اند، آزادى یعنى آزاد بودن در به کارگیرى نیروها در مسیرهایى که انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادّى یا معنوى) مى رساند.

در مثالى دیگر، آزاد بودن عبور از جادّه هاى کوچک و بزرگ براى رسیدن به مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرجومرج در رانندگى و بى اعتنایى به تمام مقرّرات آن نیست.

هیچ آدم عاقلى نمى گوید مقیّد بودن رانندگان به رعایت این مقرّرات مانند توقّف پشت چراغ قرمز، رعایت جادّه هاى یک طرفه، عبور از دست راست و مانند اینها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدودیّت رانندگان است، همه به چنین سخنى مى خندند و مى گویند آزادى باید در چارچوب مقرّراتى باشد که انسان را به مقصد برساند نه این که باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.

اساساً بسیارى از این آزادیهاى کاذب، نوعى اسارت قطعى است.

جوانى که از آزادى خود سوء استفاده کرده و گرفتار موادّ مخدر و اعتیادهاى کشنده دیگر شده است، در واقع اسیر است و با اعمالش حکم اسارت خود را امضا مى کند. آزادیهاى توأم با رعایت موازین اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى کشنده رهایى مى بخشد و چه جالب است در اینجا کلام مولى على(علیه السلام) که مى فرماید: «اِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتاحُ سَداد، وَذَخِیرَةُ مَعاد، وَعِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَة، وَنَجاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَة; تقواى الهى کلید گشایش هر درى است و ذخیره رستاخیز و سبب

[94]

آزادى از هرگونه بردگى (شیطان) و نجات از هرگونه هلاکت!»(1)

از تحلیل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزادیهاى کاذب یا به تعبیر صحیحتر اسارتهایى تحت نام آزادى، شناخته مى شود; و جلو سوءِ استفاده از این مفهوم مقدّس را مى توان گرفت; و هیچ گاه کسى نمى تواند به بهانه این که اخلاق، انسان را محدود مى کند، ارزشهاى اخلاقى را زیر سؤال ببرد.

همچنین پاسخ کسانى که مى گویند اخلاق غرائز را سرکوب مى کند، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمى کرد، روشن مى شود.

غرائز آدمى همچون دانه هاى حیاتبخش باران است که از آسمان نازل مى شود، بى شک اگر لازم و مفید نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى کرد، ولى این به آن مفهوم نیست که ما اجازه دهیم قطره هاى باران دست به دست هم دهند و سیلابى ویرانگر به وجود آورند، بلکه عقل و درایت مى گوید باید سدّى در مقابل آن کشید و دریچه ها و کانالها و نهرهایى به وجود آورد و این موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدایت کرد غرائز آدمى نیز مانند این دانه هاى حیاتبخش باران است که اگر تحت برنامه و کنترل در مسیرهاى سازنده درنیاید مبدّل به سیلابى ویرانگر مى شود که همه چیز انسان را بر باد خواهد داد.

از آنچه در بالا آمد مى توان این نتیجه را به روشنى گرفت که اخلاق نه انسان را محدود مى کند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز خداداد را سرکوب مى نماید، بلکه کار اخلاق بهره گیرى از آزادى انسان در مسیر سعادت و رهبرى غرائز براى رسیدن به کمال مطلوب است.

با توجّه به این تفسیر که به نظر ما تفسیر صحیح آزادى است پاسخ بسیارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى شود و نیازى به توضیح نیست.