ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

شغال و گرگ 1

بنام خدا

(شغال وگرگ1)

گرگی ز بیشه زاری دنبال کرد حماری

از دست خواهش نفس افتاد عمق چاهی

چون می گذشت شغالی  از بهر چاه آبی

با زوزه و به دادی افتاد به گریه زاری

زاری کنان کمک خواست با سوز اشک آهی

شرطی ببست آنجا تا برجهد زاینجا

جبران کند محبت در طول روزگاری

شرط شغال این بود بعد از نجات زآنجا

کولی دهد به ایشان از بهر هر شکاری

دفتر قلم مهیا مانند پیر بنگاه آسوده کرد گرگ را

انداخت درون آن چاه از بهر مهر و امضاء

بستند به شرط باهم با مهر و موم محکم

از ترس مرگ جانش پایان نداشت قراری

مجبور شد پذیرفت از ترس مور و ماری

ناجی طنام بربست بر چرخ سخت و محکم

بالا کشیدش او را با ذوق یک سواری

آسوده گشت افتاد بر پای آن شغالی

اذنی برای رفتن برخواست خیس و خالی

آن فاتح قرارداد برخواست سد راهی

انداخت پای او گفت امضاء شده قراری

بیچاره گرگ خسته با زحمت و به خواری

انداخت به پشت باری تا بر دهد سواری

تکرار شد مکرر این ماجرا سه ماهی

ادامه دارد ......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد