ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

سخن بزرگان

پیرمرد پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

برای آنکه در آمدتان بیشتر شود باید بیشتر چیز یاد بگیرید  . برایان تریسی
      

سطح دانش و مهارتی که در حال حاضر دارید حداکثر توان فعلی شما را تعیین می کند . برایان تریسی
      

زندگی حتی با عشق گم شده نیز شیرین تر از زندگی بی عشق است . تاگور


خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است . اُرد بزرگ


بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند  . جبران خلیل جبران


تنها به قصد دست یافتن به امور محال است که بشر می تواند به بالاترین حد امور ممکن دست یابد. سنت بور


افزایش ناگهانی مردم سبب کاهش ادب ،فرهنگ و فرهیختگی می گردد آنهم از آن رو که نسل و تبار پیش از آن نمی تواند بایستگیها و وظایف خویش را همچون آموزگار بدرستی انجام دهد . اُرد بزرگ


باید پیوسته به پروردگار بی همتا رو آوریم ، در هر کاری او را بینا دانیم و باور کنیم که روزی ده مختار اوست . بزرگمهر


انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد . جبران خلیل جبران


خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد .  اُرد بزرگ


هرگز نباید چیزی را که نمی توانید بهتر از آن را جایگزینش سازید از بین ببرید . پلورک


اگر عینک عادت ندارید عینک تجربه را به چشم بزنید و اگر عینک عادت دارید روی آن باز هم عینک تجربه را به چشم بزنید . پی یرژانه


آینده متعلق به افراد با قابلیت است  . برایان تریسی
      

کلید آینده رشد مداوم شخصی و حرفه ای شماست . برایان تریسی


 آدمی برای شک کردن آفریده نشده ، برای پرسیدن آفریده شده . یانگ


آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . اُرد بزرگ


کسی به حساب می آید که دیگران را به حساب بیاورد. فوربس


با رنج عمیق درون ، آدمی از دیگران جدا می شود و والا می گردد . فردریش نیچه


وقتی با انگشت به کسی اشاره می کنیم ، به یاد داشته باشیم که سه انگشت دیگر به طرف خودمان بر گشته اند . فن لوبرتیس


اهل خرد و فرهنگ همیشه زنده اند . اُرد بزرگ


به بسیار گفتن آبروی خود مبر . بزرگمهر


امر سیاست در ایجاد فرصت نیست , بلکه از فرصت اسفاده کردن است . رایش اول


آسودگی مادر هر روانشناسی است. آنگاه آیا هر روانشناسی تباهی است؟ . فردریش نیچه


بداندیش همیشه ، کارش گره  می خورد . اُرد بزرگ


گریه در روزهای مصیبت ، چون باران در صحرای سوزان سبب ادامه زندگی می گردد . فرانسوا کوپه


سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار


باور چیست ؟ از کجا سرچشمه می گیرد ؟ هر باور چیزی را حقیقی انگاشتن است . فردریش نیچه


نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است . اُرد بزرگ


هیچ مریضی ، مریضتر از کسی نیست که روز تعطیلش بیمار شده باشد . بیل وگان


اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید .
که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا  . جبران خلیل جبران


آتشی که جسم و جان را می سوزاند غالباً به دست خودمان روشن شده است . بروکتر


بدگمان کسی است که خیال می کند تمام مردم دنیا به بدی او هستند . باب بارکر


هیچ سرزمین سختی نمی تواند مانع جوشیدن چشمه هنر و دانش ایرانیان گردد . شاه اسماعیل سامانی


کسی که شجاعت ندارد ، در او حقیقت نیز موجود نیست و کسی هم که حقیقت ندارد ، صاحب فضیلتی نیست. سر والتر اسکات


مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ،  به اشک به دنبالش خواهد دوید . اُرد بزرگ


بیزاری بجوی از کسی که دریغش می آید که کسی از نیکی و یاری کس دیگر بهره یابد ، نه دانشور است و نه می خواهد که از دانش دیگران سود جوید . بزرگمهر


سعادت آن نیست که انسان خود به خود دوست داشته باشد ، بلکه عبارت از این است که غرور آمیخته با نفرتی اقناع شود . سعادت رسیدن به لحظاتی است که انسان دوست می دارد در کنار کسی که دوست می دارد بسر برد . توماس مان

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه دهاین باد اندر هر سری سودای دیگر می​پزددیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کلهای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پریهر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنیعالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبانیک پاره اخضر می​شود یک پاره عبهر می​شودای طالب دیدار او بنگر در این کهسار اوای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده​ای افتاده در غرقابه​ای تا خود که داند آشنامرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوازان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزاای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصاسودای آن ساقی مرا باقی همه آن شماامروز می در می​دهد تا برکند از ما قباخوش خوش کشانم می​بری آخر نگویی تا کجاخواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فناهر دم تجلی می​رسد برمی​شکافد کوه رایک پاره گوهر می​شود یک پاره لعل و کهرباای که چه باد خورده​ای ما مست گشتیم از صداگر برده​ایم انگور تو تو برده​ای انبان ما

خیال روی تو

خیال روی تو در هر طریق همره ماستبه رغم مدعیانی که منع عشق کنندببین که سیب زنخدان تو چه می​گویداگر به زلف دراز تو دست ما نرسدبه حاجب در خلوت سرای خاص بگوبه صورت از نظر ما اگر چه محجوب استاگر به سالی حافظ دری زند بگشای نسیم موی تو پیوند جان آگه ماستجمال چهره تو حجت موجه ماستهزار یوسف مصری فتاده در چه ماستگناه بخت پریشان و دست کوته ماستفلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماستهمیشه در نظر خاطر مرفه ماستکه سال​هاست که مشتاق روی چون مه ماست