ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری
باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری
باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغتوبه کن از یک تجاوز در ترازو کرده ای
بنام خدا
( تجاوز در ترازو کرده ای )
چشم را درویش کن از بابت هر دیده ای
دل نباشد منقلب رنجور ز هر رنجیده ای
قفل محکم بر زبان زن از برای خواسته ای
تا نباشد خار دل از خواهش اماره ای
مهر الفت دست گیر تا بر دهد گل دسته ای
مهر عشقی بر دلت تا برکند در مانده ای
نور ره شد ناتوان عاجر به طی راه شد
تو ندانی دل بداند ، جاده خاکی رانده ای
گر نباشد یک توازن عقل و فکر و ذهن و جسم
توبه کن از یک تجاوز در ترازو کرده ای
گر جدا شد فکر تو از مرکز یک دایره
ریسمانش را رها کن تو ز هر اندیشه ای
گر زبان عادت دهی بر سر وحدت ذکر هو
پاک شوید تا نباشد در دلت یک کینه ای
گر شود توفیق آن چشم و زبان و گوش و جان
قهرمان نفس گشتی در جهاد جنگیده ای
نوری از لطف خدا در دل نشیند خنده ای
یک سلام بی طمع بشنو ز هر بیننده ای
نوری ( قوات گلی )
