ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

آهای همسایگان قوات گلی : پاکسازی کنید

باب اول : آداب و وظائف معلم و شاگرد

بخش اول : آداب و وظائف معلم و شاگرد نسبت به خود

(مطالب مربوط به آن ، ضمن شش امر، مورد گفتگو قرار میگیرد):

1- ضرورت و لزوم اخلاص و پاکسازى نیت

نخستین آداب و آئینهاى مربوط به معلم و شاگرد که باید (در امر تعلیم و تعلم ) به عنوان یک امر ضرورى و قطعى مورد توجه قرار گیرد این است که در پویائى از علم و یا بذل و اعطاء آن به دیگران ، داراى خلوص نیت باشند (یعنى باید معلم و شاگرد در مسیر تعلیم و تعلم در جهت هدفى الهى و انسانى گام بردارند، و هیچگونه شوائب انتفاعى و مادى را با این هدف الهى نیامیزند)؛ زیرا محور و کانون ارزش علم و رفتار هر کسى بر قصد و نیت است که اعمال و رفتار انسان گاهى همچون سفال و کوزه شکسته اى - فاقد ارزش و اعتبار مى شود. و گاهى نیز همین اعمال و رفتار در ظل نیت و جهت یابى ، و هدف گیرى درست و الهى ، همانند گوهرى گرانبها آنچنان داراى ارزش و اعتبار مى گردد که نمیتوان آنرا به علت گرانمایگى ، ارزیابى کرد. و گاهى نیز همین اعمال و رفتار، به خاطر هدف گیریهاى نادرست و غیرانسانى به صورت وزر و وبالى بر دوش انسان سنگینى کرده ، و برگه هاى جرم و گناه فزونترى بر صفحات پرونده اعمال سیاه او اضافه خواهد نمود، اگر چه این اعمال به صورت اعمال واجب و تکالیف حتمى الاجراء او باشد.

بنابراین لازم است که معلم و شاگرد در اعمال و کوششهاى خود صرفا خدا و طاعت از فرمان او و پیراستن خویش (از رذائل ) و ارشاد بندگان خدا به حقایق دین را منظور نهائى خود قرار دهند. آنها نباید در انجام وظائف خویش ، هدف دیگرى را در قصد و نیت خود راه دهند؛ یعنى نباید اغراض و هدفهاى دنیائى و نادرست و کم ارزشى را - که موجب لذت و خوارى و فرومایگى آنها نزد خدا، و باعث خشم او، و از دست دادن سعادت و نیکبختى جاوید سراى پسین ، و محرومیت از اجر و پاداش دائمى مى گردد - در مد نظر گیرند.

اینگونه اهداف و اغراض دنیائى و نادرست و کم ارزش ، عبارتند از: حب مال ، جاه طلبى ، نام جوئى و تشخص ، نمودیابى در میان اقران و همگنان ، برترى جوئى نسبت به همالان ، بالیدن نسبت به برادران ایمانى و امثال آنها از هدفهاى نادرستى (که همت انسانى را دستخوش ابتذال ساخته و انسان را به فرومایگى شخصیت سوق میدهند)، و مآلا اشخاص را به صورت ((زیانکارترین افرادى درمى آورد که مساعى و کوششهاى آنان در زندگى ، فاقد جهت یابى و آمیخته با گمراهى و سرگشتگى است و این چنین افرادى مى پندارند که رفتار و کار درستى را در پیش گرفته اند (130)

الف - رهنمودهاى قرآن کریم براى ایجاد اخلاص نیت :

آن عامل جامع و اساسى - که مى تواند اخلاص نیت را در رفتار انسان به ثمر رساند - تصفیه و پالایش درون و باطن از هر گونه آلایشها است . به این معنى که باید انسان سر و باطن خویش را از ملاحظه و توجه به غیر خدا - از طریق عبادت و بندگى او - پاکسازى کند. خداوند متعال در این باره مى فرماید:

(( ((فاعبدالله مخلصا له الدین الا لله الدین الخالص )) )) (131)

پس خداى را با خلوص نیت در آئین دارى ، بندگى کن ، هان اى انسان ! دین و آئین خالص و پاکیزه از آن خداى متعال و براى او است .

و یا اینکه مى فرماید:

(( ((و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوة و یؤ توا الزکوة و ذلک دین القیمة )) )) (132)

انسانها - صرفا - ماءمور و موظفند که خداى را با آمیزه اخلاص در دیندارى ، و درونى پالایش شده پرستش نمایند، و نماز را به پاى دارند و زکوة را بپردازند، - و این است دین و آئین استوار و پایدار و راه راست زندگى انسانى .

خداوند متعال (وصول به مقام سعادت و نیل به لطف و رحمت خویش را بر پایه توحید در عبادت و بندگى ، و تصفیه باطن استوار ساخته ، آنجا که ) مى فرماید:

(( ((فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)) )) (133)

آنکه براى وصول به لطف و رحمت پروردگارش امیدوار است باید رفتار شایسته اى را در پیش گیرد، و هیچ کس و هیچ چیز را در مسیر بندگى پروردگارش ، شریک و انباز او قرار ندهد.

گویند: این آیه درباره افرادى نازل شده است که در اعمال و رفتار خود، جویاى رضاى غیرخدا هستند، و براى جلب ستایش مردم به عبادت مى پردازند.

خداوند متعال (درباره محرومیت و ناکامى دنیاپرستان از لذات و نعماى اخروى ) مى فرماید:

(( ((من کان یرید حرث الآخرة نزد له فى حرثه ، و من کان یرید حرث الدنیا نؤ ته منها و ماله فى الآخرة من نصیب )) )) (134)

اگر کسى کوشش خویش را در تحصیل فراورده هاى اخروى مصروف دارد، ما به نفع او بر این فراورده ها مى افزائیم . و چنانچه هم و عنایت و اراده خود را در تحصیل فراورده هاى دنیوى محدود سازد، این هدف را براى او تاءمین مى کنیم ، ولى براى او از بهره هاى آخرت ، نصیبى نخواهد بود.

و نیز چنین مى فرماید:

(( ((من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید، ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا)) )) (135)

اگر کسى دنیاى شتابنده و زودگذر را هدف زندگانى خود قرار دهد و فقط خواهان آن باشد، ما - بر حسب اراده و مشیت خویش - خواسته هاى او را با شتاب و سرعت برآورده مى سازیم ، ولى در بازپس ، آتش دوزخ را براى او آماده مى نمائیم تا با وضعى نکوهیده و حالتى سرافکنده و رانده شده به آن درآید و طعم تلخ آنرا بچشد.

ب - سخنان پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) در اهمیت اخلاص نیت:

((ارزش و اعتبار عمل و رفتار هر فردى مطابق نیت و قصد و هدف او است . و کاربرد سود و عوائد اعمال هر انسان صرفا به نیت او وابسته است . اگر کسى (از هرگونه هدفهاى انتفاعى مادى بگریزد و) از وادى هدفهاى نفسانى هجرت کند و راه وصول به رضاى خدا و رسول او و مقصدى الهى و هدفى انسانى ، کوچ و هجرت کرده است . ولى اگر هجرت و گریز او به سوى دنیا انجام گیرد، به دنیائى که میخواهد (از منافع آن بهره مند گردد و) به آن دست یابد، و یا میخواهد از رهگذر هجرت و کوچیدن خود، به تمایلات جنسى خویش دامن زند و از وجود جنس زن بهره کشى کند؛ هجرت و کوچیدن او به همان هدفهاى مبتذل و کم ارزش تنزل خواهد یافت )) (136) .

این حدیث شریف از اصول و قواعد بنیادى اسلام ، و یکى از پایه ها و بلکه نخستین استوانه هاى تعالیم مقدس اسلام است .

یکى از دانشمندان (درباره ارزش و اهمیت شگرف این حدیث ) مى گوید: این حدیث با محتواى جالب آن ، یک سوم علم و معرفتى است (که باید شاگرد یا معلم ، آنرا ضمیمه اندوخته هاى علمى خود ساخته و بدینوسیله معارف خویش را تکمیل نمایند).

یکى از فضلاء و دانشمندان برجسته در توجیه این سخن مى گوید: اندوخته ها و فراورده ها به مدد دل و زبان و سرانگشتان آدمى بدست مى آید (به عبارت دیگر: عوائد و بهره هاى انسان در زندگانى در سایه جنبش و کوشش درونى و به کمک زبان و به یارى تحرک اعضاء و اندام او به هم میرسد و فراهم مى گردد). بنابراین نیت و اراده انسان (که عبارت از جنبش و تحرک درونى است ) یکى از عوامل سه گانه تحصیل عوائد و اندوخته هاى بشر مى باشد. این عامل درونى بر دو عامل دیگر یعنى زبان و سرانگشتان و اندام انسان ، رجحان و برترى دارد؛ زیرا نیت و اراده انسان - منهاى جنبش و تحرک زبان و اندام - مستقلا به عنوان عبادت و بندگى خدا تلقى مى گردد، در حالیکه فراورده هاى زبان و اندام و به عبارت دیگر: گفتار و کردار انسان - منهاى نیت و اراده صحیح - فاقد هرگونه ارزش عبادى است . (یعنى اگر گفتار و رفتار انسان ولو در جهت بندگى و با رنگ و چهره عبادت انجام گیرد؛ ولى عارى از قصد قربت باشد، بهیچوجه به عنوان عبادت تلقى نخواهد شد و بهیچگونه پاداش و ثوابى منتهى نخواهد گشت ).

علماء و دانشمندان سلف و جماعتى از رهروان و پیروان آنها با علاقه و دلبستگى شدیدى ، طلیعه کتاب خود را با این حدیث آغاز مى کردند تا بدینوسیله به مطالعه کنندگان آثار خود هشدار دهند که باید (در تمام امور) از حسن نیت و تصحیح عقیدت ، برخوردار بوده ، و نسبت به آن اهتمام ورزیده ، و عنایت خویش ‍ را در شروع به کارها در پاکسازى نیت و اخلاص در اراده معطوف سازند.

بارى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) فرمود:

((نیت و جنبش درونى مؤ من از رفتار و تحرک اندام و زبانش بهتر و پرارزش تر است )). و در حدیث دیگرى آمده است : ((نیت مؤ من از عمل او رساتر و کارسازتر است )) (137) .

((مردم در روز قیامت بر حسب نیت ها و اراده هاى خویش ، محشور مى گردند))(138) .

پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) با روایت از جبرئیل (علیه السلام )، و او از خداى (عز و جل ) چنین آورده که خداوند متعال فرموده است : ((اخلاص ‍ و پالایش قصد و نیت یکى از اسرار من مى باشد که در دل بندگان محبوب خویش به ودیعت نهاده ام ))(139) .

(براى آنکه به اهمیت و ارزش نیت انسان پى ببریم و بدانیم که اعمال و رفتار انسان ، چگونه بوسیله نیت و اراده او ارزیابى مى شود، رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود):

((نخستین کسى که در روز قیامت مورد محاکمه و داورى قرار مى گیرد و به زبان او حکم صادر مى شود، عبارت از کسى است که در دنیا به شهادت رسید. (چنین شخصى را مى آورند) و نعمتهائى را که در دنیا به وى ارزانى شده است بدو معرفى کرده و به رخ او مى کشند، او نیز نعمتهاى ارزانى شده را شناسائى کرده (و بدان اعتراف مى کند). سپس به او مى گویند: در ظل این نعمتها چه کارى را در دنیا صورت داده اى ؟ مى گوید: خدایا در راه تو به جهاد و پیکار با دشمنان دین برخاستم با آنگاه که به درجه شهادت نائل شدم . به او مى گویند: دروغ مى گوئى ؛ زیرا تو با این منظور و هدف به جهاد قیام نمودى تا دیگران درباره تو بگویند: ((او مردى دلیر و باشهامت بوده است )). مردم نیز اجر و پاداش تو را پرداختند و شهامت تو را بر زبان راندند (یعنى تو به قصد پاداش ‍ لسانى مردم به جهاد برخاستى و آنها نیز درباره تو و این هدف تو، دریغ نکردند و اجر تو را تواءم با تمجید و تجلیل به تو تسلیم کردند. بنابراین آیا تو مى توانى - با وجود آنکه غیر خدا را در قصد و هدف خویش در مد نظر گرفته اى - از خدا درخواست اجر و پاداش نمائى ؟!) لذا خداوند متعال فرمان میدهد که وى را به رو درافکنند و بر روى زمین بکشند تا در میان آتش دوزخ افتد.

سپس شخص دیگرى را احضار مى کنند که در دنیا به دانش آموختن و یا تعلیم آن به دیگران و نیز تلاوت قرآن کریم ، سرگرم بوده است . آنگاه نعمتهائى که در دنیا از آنها برخوردار بوده به وى عرضه مى کنند. او نیز آنها را شناسائى کرده و بدآنها اعتراف مى نماید. سپس به وى مى گویند: چه کارى در دنیا و در سایه این نعمتها انجام داده اى ؟ پاسخ مى دهند که در دنیا به دانش اندوختن و تعلیم آن به دیگران و تلاوت قرآن مشغول بوده ام ، و در این رهگذر تو را مى جستم و هدفم ، تو بوده اى . ولى به وى مى گویند: دروغ مى گوئى ، زیرا تو از آن جهت به تعلم و تعلیم و تلاوت قرآن دست یازیدى که مردم ، ترا به عنوان یک عالم و دانشمند تلقى کرده و دیگران درباره تو بگویند که قارى قرآن مى باشى . مردم نیز (اجر و پاداش نیت ترا پرداختند) و گفتند: تو قارى قرآن و عالم و معلم دیگران بوده اى . (بنابراین به چه جهت و روى چه اساسى از خدا توقع اجر و پاداش را دارى ؟! مگر نه این است که تو علم و دانش را براى غیر خدا اندوختى و آموختى و با هدفى بیگانه از خدا به تلاوت قرآن قیام نمودى ؟!) لذا دستور میدهند که او را به چهره بر روى زمین بکشند با آنگاه که در میان آتش دوزخ ، افکنده شود))(140) .

((اگر کسى در طى تحصیل علم و دانشى - که باید آنرا به منظور کسب رضاى خداى (عز و جل ) فراگیرد - جویاى هدفى دیگر باشد، و بخواهد از طریق علم و دانش فقط به اغراض دنیوى دست یابد؛ نمیتواند در روز رستاخیز بوى خوش بهشت را نمى یابد)) (141) (یعنى آنچنان از بهشت بیگانه مى گردد که از آن اثرى نخواهد یافت ).

((اگر کسى علم را براى غیر خدا فراگیرد یعنى غیرخدا را هدف علم آموزى خویش قرار دهد، جایگاه او از آتش دوزخ فراهم و آماده خواهد شد)).

((اگر کسى علم و دانش را از آنجهت فراهم آورد که بخواهد با دانشمندان دیگر بستیزد، و یا بر سفیهان و سبک مغزان بتازد و درافتد، و یا آنرا وسیله جلب نظر مردم به خویشتن قرار دهد، باید جایگاه و ماءواى خود را از آتش دوزخ فراهم آورد.(142)

((علم و دانش را با این اهداف (بى ارزش ) نیاموزید که با سفیهان و نابخردان درافتید، و با دانشمندان به جدال و ستیز برخیزید، و یا نظر مردم را به خود معطوف سازید؛ بلکه در گفتار خویش ، پویاى همان اهدافى باشید که در پیشگاه خداوند متعال و در نزد او قرار دارد؛ زیرا آنچه نزد خدا است پایدار و فناناپذیر است ؛ چون خدا، باقى و پایدار مى باشد، و ماسواى آن دستخوش فنا و نابودى است . باید شما آبشخورهاى حکمت و چراغهاى فروزان هدایت ، ملازم خانه هاى خویش (همچون فرش و بساطى ستبر که در خانه گسترده و افتاده است ) بوده و مانند مشعلهاى تابناک در شب تاریک و دیجور، دل زنده و کهن جامه و ژنده پوش باشید که میان اهل آسمان ، معروف و در میان اهل زمین ، گمنام زیست کنید)) (143) .

((اگر کسى چهار چیز را هدف دانش آموختن خود قرار دهد، موجبات ورود به آتش دوزخ را براى خویش فراهم مى نماید:

باین معنى که از رهگذر عالم بودن بخواهد:

1- بر دانشمندان مباهات ورزد.

2- با سفیهان و نابخردان بستیزد.

3- توجه و انظار دیگران را به خود جلب نماید.

4- از امراء و دولتمردان ، (مال و ثروتى ) اخذ کند)) (144) .

((اگر کسى ضمن ازدیاد مایه هاى علمى ، بر مراتب علاقه و دلبستگى خویش به دنیا بیفزاید (این دلبستگى فزاینده او به دنیا) موجب مى شود که بیش از پیش ‍ از خداوند متعال ، فاصله گرفته و بر مراتب بعد و دورى خود را از او بیفزاید)) (145) .

((هر علم و دانش و آگاهى - براى هر فردى - بارى سنگین و وزرى ننگین است ، و در روز قیامت بر شانه او فشار مى آورد، مگر آن علمى که بر طبق آن عمل شود و انسان ، رفتار خویش را با آن هماهنگ سازد)) (146) .

((در روز قیامت ، عذاب و شکنجه عالم و دانشمندى که علم او به وى سود نرساند و عملا از آن نتیجه نگیرد، از عذاب تمام مردم دیگر سخت تر و طاقت فرساتر خواهد بود)) (147) .

((قضیه و مثل دانشمندى که راه و رسم خیر و نیکى را به مردم مى آموزد و خویشتن را فراموش مى کند و بخود نمى پردازد، همانند فتیله اى است که به دیگران روشنائى مى بخشد، و خود را سوزانده و تباه مى گرداند)) (148) .

در حدیث دیگرى چنین آمده است که :

((مثل چنین دانشمندى مثل چراغ است (چراغى که خود مى سوزد و تباه مى گردد؛ ولى به دیگران بهره و روشنائى میرساند).

((علماء و دانشمندان این امت ، دو تیره اند:

1- دانشمندانى که از علم و آگاهى خود سودمند مى گردند، آنرا بدون چشم داشت (به هدفهاى دنیوى ) و عارى از هر گونه آزمندى و صید طعمه و سودجوئى ، در اختیار دیگران قرار مى دهند، براى چنین دانشمندانى همه جانداران عالم - اعم از ماهیان دریا و جانوران خاک زى و پرندگان و مرغان هوا - از خداوند متعال ، رحمت و آمرزش را درخواست مى کنند. آنان با جلال و شکوه ویژه اى در پیشگاه خداوند متعال حضور مى یابند؛ و در حالیکه بزرگى و سرورى و شرف در سراپاى وجود آنها به چشم مى خورد، محشور مى گردند. و در پیشگاه خداوند حضور مى یابند و با پیامبران و فرستادگان خدا همره و همدم اند.

2- و دانشمندانى که خداوند؛ آنانرا از علم و آگاهى برخوردار ساخته است ؛ ولى از تعلیم و ارشاد دیگران دریغ مى ورزند. و به شرطى ، علم و آگاهى خود را در اختیار دیگران قرار مى دهند که عوض و نفع مادى از رهگذر آن ، عاید آنها گردد. و بالاخره با چشم داشت به سوى منافع مادى و با روح آزمندى و صید طعمه ، حاضرند دیگران را تحت تعلیم و ارشاد خویش قرار دهند. چنین دانشمندانى با لگام و دهان بندى آتشین - در روز قیامت - میان مردم پدیدار مى گردند. و منادى بانگ برمى آورد و به مردم مى گوید: اینان کسانى بودند که در دنیا - جز با هدف انتفاعى و سودجوئى و آزمندى و بالاخره اغراض دنیوى - از تعلیم دیگران دریغ مى ورزیدند. چنین دانشمندانى بدینسان در روز رستاخیز شکنجه مى شوند تا آنگاه که مردم و یا خود آنها از محاسبه و بازپرسى در دادگاه الهى فارغ شوند)) (149) .

((اگر کسى علم و آگاهى خویش را کتمان نماید، و از نشر و تعلیم آن به دیگران دریغ ورزد، خداوند متعال بر چهره او لگامى (آتشین ) افکند)) (و بدینسان او را معذب و ذلیل مى سازد).

((علم و دانش بر دو گونه است :

1- علمى که به قلب و درون انسان راه یافته (و روح انسان را سامان مى دهد). چنین علمى مى تواند نافع و سودمند افتد.

2- علمى که بر سر زبان متوقف مانده (و به دل و درون انسان رسوخ نکرده ) است . اینگونه علم و دانش ، به صورت حجت و دلیل کوبنده خدا نسبت به افراد بشر، درمى آید)) (150) (که در روز قیامت ، نکبت و مقهوریت و خوارى را براى صاحب آن به ارمغان مى آورد).

((من نسبت به امت مسلمان و پیروان خودم اعم از مؤ من و مشرک ، بیم و هراسى ندارم ؛ زیرا ایمان و اعتقاد مؤ من ، از او نگاهبانى مى کند، و کفر و انکار و ناسپاسى مشرک ، موجبات قلع و قمع او را فراهم مى آورد.

من از منافق و فرد دورو، سخت بیمناک هستم که زبانش گویا و آشنا، و به اصطلاح زباندان و عالم است . مطالبى را بر زبان جارى مى سازد که شما آن را به عنوان کار خوب مى شناسید. ولى از لحاظ عمل ، دست به کارهائى مى زند که شما آنها را زشت تلقى مى کنید)) (151) (یعنى خوب حرف مى زند و حرف خوب مى گوید، ولى عملا زشت کردار است . من بر امت خود از چنین عالم منافق و گرفتار دوگونگى شخصیت سخت هراس دارم ).

((بیشترین ترس و بیم من بر شما ملت مسلمان - پس از درگذشتم - از کسى است که - علیرغم علم و زباندانى و کارآئى در سخن و گفتار - مردى منافق و اسیر دوگانگى شخصیت است )) (152) (و میان گفتار و رفتار او هماهنگى و همسانى به چشم نمى خورد و فقط دانش او زبانى مى باشد).

((بدترین بدترها، علماء و دانشمندان بدسیرت و زشت سریرتند. و خوب ترین خوب ترها، همان دانشمندان برگزیده و پاک سیرت مى باشند))(153) .

((اگر کسى مدعى علم و دانش گردد و بگوید: من دانشمند مى باشم (بدانید) که او جاهل و نادانى بیش نیست )) (154) .

((دین و آئین الهى آنچنان پدیدار و گسترده گردد که از پهنه دریاها بگذرد و دریاها در راه خدا ژرفاى خود را براى علم و دانش و دین و آئین الهى آماده پذیرائى مى سازند و علم در عمق آنها نفوذ پیدا مى کند (و یا آنکه دریاها در راه دین فروهشته گردند). سپس از پس شما گروه هائى پدید مى آیند که قرآن را تلاوت کنند و مدعى شوند که ما قارى قرآنیم (و در ادعاى خود، چنان بلندپروازند که مى گویند): آیا در دنیا و جهان ، کسانى وجود دارند که از لحاظ آشنائى به قرائت قرآن و فقاهت و بینش دینى و علم و دانش ، بر ما فزونى داشته باشند؟!

پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) پس از چنین بیانى ، رو به اصحاب و یاران خود کرده و فرمود: آیا از میان این گروه پرمدعا، انتظار خیر و نیکى را دارید؟ عرض کردند: نه . حضرت فرمود: این گروه بى خاصیت ، از مردم همین امت مسلمان هستند (و ادعاى مسلمانى دارند)، اینان هیزم آتش دوزخ خواهند بود)) (بنگرید به : کنزالعمال 10/212).

ج - احادیث شیعى درباره خلوص نیت

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ):

کلینى به اسناد خود از امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) آورده است که رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((دو گروه از مردم جامعه بشرى آنچنان همواره گرسنه اند که بهیچوجه اشباع و سیر نمى گردند:

1- کسانى که پویاى مال و طالب ثروت اند.

2- کسانى که جویاى علم و خواهان دانش مى باشند.

اگر کسى در این دنیا به آنچه براى او حلال و مباح مى باشد، بسنده و قناعت کند، سالم و تندرست و با خاطرى آسوده و درونى سالم زیست مى کند؛ ولى اگر کسى بخواهد از راههاى ناروا (به حطام دنیوى و مال و مکنت ، دست یازى کند و) به هدفهاى مادى برسد، موجبات هلاک و نابودى (و اضطراب درونى و تشتت خاطر) خویش را فراهم مى آورد، مگر آنکه به خود آید و به خداى خویش بازگردد و از گذشته خود توبه نماید.

هرگاه کسى علم و دانش را از افراد درخور و شایسته ، فراگیرد و عملا پاى بند به آن باشد راه نجات و رهائى خویش را از آتش دوزخ تدارک دیده (و از هرگونه گزند روحى و معنوى در دنیا و آخرت مصون خواهد بود)؛ ولى اگر هدف او در فراگیرى علم ، عبارت از مطامع دنیوى باشد باید حظ و بهره خود را صرفا در دنیا بجوید)) (155) (بنابراین نباید در انتظار اجر و پاداش اخروى باشد).

امام باقر (علیه السلام ):

و نیز همان کلینى ، حدیثى با اسناد خود از امام محمد باقر (علیه السلام ) در کتاب (الکافى ج 1 ص 59) آورده است که محتواى آن ، چنین مى باشد:

((اگر هدف طالب علم (با اغراض هوس آمیز، آلوده گردد) و بخواهد با مایه علمى و حربه علم ، بر علماء و دانشمندان مباهات ورزد، با سفیهان و سبک مغزان بستیزد، و یا انظار مردم را به خود جلب نماید، جایگاهش از آتش دوزخ فراهم و آماده خواهد شد. (باید متوجه باشیم :) ریاست و سرپرستى صرفا درخور افرادى است که داراى شایستگى کافى هستند)).

امام صادق (علیه السلام ):

همان کلینى (رضوان الله علیه ) با اسناد خود از امام صادق (علیه السلام ) آورده است که فرمود:

((اگر کسى در تحصیل حدیث (آشنائى به ماءخذ آئین و اعتقادات دینى ) منافع دنیوى را هدف قرار دهد، حظ و بهره اى در آخرت عائد او نخواهد شد؛ ولى اگر هدف او در فراگرفتن سنت و حدیث - (که خود از منابع اساسى شریعت اسلامى است ) - عبارت از خیر و نیکبختى اخروى و معنوى باشد، خداوند نیز خیر و سعادت دنیا و آخرت را به وى ارزانى خواهد کرد(156) .

((اگر احساس نمودید که عالم و دانشمندى به دنیا دلبستگى شدید دارد، نسبت به او درباره دین و آئین خود بر حذر بوده و او را نسبت به دینتان متهم سازید (و یکپارچه تسلیم عقائد او نشوید، و به راستین بودن او دل نبندید)، زیرا هر کسى که چیزى را دوست میدارد و خاطر خویش را بدان سرگرم میسازد، اهتمام و عنایت او به صیانت و نگاهبانى همان چیز مبذول و محدود بوده و گرد همان مى گردد)) (157) .

حضرت صادق (علیه السلام )، سپس فرمود: خداوند به داود پیامبر (علیه السلام ) وحى نمود که : ((عالم و دانشمند شیفته و فریفته دنیا را میان من و خودت واسطه قرار مده ؛ زیرا چنین دانشمندى ترا از راه محبت و عشق به من بازمیدارد. اینگونه دانشمندان ؛ قطاع الطریق و راهزنانى هستند که راه را بر بندگان خواهان من ، مى برند و مسدود مى سازند. کمترین و ناچیزترین رفتارى را که من با آنان در پیش خواهم گرفت ، این است که حلاوت و شیرینى و گوارش ‍ مناجات و نیایشم را از دلهاى آنان بیرون مى کشم )) (158) .

همان امام (علیه السلام ) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) روایت کرده است که فرمود:

((فقهاء و دانشمندان واجد بینش دینى ، نمایندگان امین انبیاء و پیمبران و نائبان و فرستادگان خدا هستند؛ البته تا آنگاه که در منجلاب مطامع دنیوى غوطه ور نشوند، و حرفه دنیادارى را در پیش نگیرند. عرض کردند یا رسول الله ، فقهاء و دانشمندان ، چگونه و با چه کیفیتى در دنیا و مطامع آن ، غوطه ور مى گردند؟ فرمود: آنگاه که از کارهاى سلطان و پادشاه زمان پیروى کنند، (ناگزیر به دنیا روى آورده و در مزبله آزمندى هاى مادى آلوده مى شوند).

اگر متوجه شدید که فقهاء و دانشمندانى چنین راه و رسمى را پیشه خود ساخته اند نسبت به دین و آئین خویش کاملا از آنان برحذر باشید)) (159) ؛ (چون ممکن است اینان ، جان و شیره دین و ایمان شما را - همچون راهزنان - از قلب و دلتان بربایند).

گروه بندى طالبان علم و دانشجویان :

از همان امام صادق (علیه السلام ) چنین روایت شده است که فرمود: طالبان علم و دانشجویان به سه گروه تقسیم مى شوند؛ لذا بایسته است که خود آنها و ماهیت و مشخصات ظاهرى و باطنى آنان را شناسائى کنید:

1- گروهى از آنجهت ، طالب علم اند، که میخواهند - با تحصیل آن - سفاهت و سبک مغزى و فخر و مباهات به دیگران ، و ستیز و درگیرى با رقیبان و همالان را پیشه خود سازند.

2- گروهى دیگر که هدف آنان در تحصیل علم ، عبارت از فزون جوئى و دست یازى به مقام و منصب و تکبر و خود بزرگ بینى ، و خدعه و نیرنگ کارى مى باشد.

3- گروه سوم ، دانشجویانى هستند که بخاطر کسب بینش دینى و نیز عمل و رفتار بر طبق موازین آن ، جویاى دانش و پویاى علم اند.

نتیجه :

الف - گروه اول ، که (عالم نمایانى ) نادان هستند، افرادى ستیزه جو و آزاردهنده مى باشند و میخواهند با تظاهر به مذاکره علمى و اظهار حلم و بردبارى ، در محافل و در حضور مردم سخن گویند. (و در کمین آن هستند که ضمن صحنه سازى ) و در زیر ماسک خشوع و پارساجامگى ، پیشخوانى کنند و زبانزد مردم گردند، در حالیکه از هر گونه تقوى و پارسائى ، عارى و تهى مى باشند.

خداوند متعال به خاطر همین صحنه سازیها، اندرون بینى آنها را در هم کوبیده و استخوان سینه شان را در هم مى شکند و پاره پاره مى سازد (و سرانجام ، آنها را در سر جاى خود مى نشاند).

ب - گروه دوم که اهل دست درازى و ترفع و حیله و نیرنگ مى باشند، افرادى خائن و متملق اند که با نیرنگ و چاشنى چاپلوسى ، بر رقیبان و همگنان ، ترفع و دست یازى و فخر مى نمایند. و نسبت به مالداران و دولتمندان فرومایه تر از خود، (آنهم عارى از هرگونه قصد قربت ) اظهار فروتنى مى نمایند.

اینان شهد و حلوا و طعمه هاى گواراى مالداران را مى بلعند، و در جهاز گوارش خود هضم مى کنند؛ ولى (ضمن آن ) دین و آئین خود را در هم مى کوبند. خداوند متعال به کیفر چنین انحراف و انحطاطى ، آنانرا خامل و گمنام کرده و در میان مشخصات و عوامل نامورى علماء و دانشمندان واقعى ، آثار و نشانه هاى آنها را محو و نابود مى سازد. و سرانجام بى نام و نشان خواهند گشت .

ج - گروه سوم که به حق ، صاحب فقه و بینش و آگاهى و اهل عمل به موازین آگاهیهاى خود مى باشند، همواره گرفتار هم و غم و اندوه شدید و بیدارى شب هستند بگونه اى که تحت الحنک به کلاه خویش بسته (و انزواء اختیار کنند) و در تاریکى شب به عبادت برخیزند. و در حالیکه بیمناک و خواهان و هراسان هستند عمل مى کنند، سرگرم کار خود مى باشند، و از مردم شناسى بهره اى کافى دارند. (به همین جهت ) از مطمئن ترین برادران دینى خود بیمناک هستند (که مبادا بوسیله همین دوستان مصالح دنیا و آخرت ، دین و ایمانشان مورد دستبرد افکار و آراء واهى آنها قرار گیرد). خداوند متعال (به جاى اینهمه رنجها و شکنجه هاى روحى که علماء واقعى با آنها درگیر هستند) پایه هاى وجودشان را استوار داشته (و در سایه لطف و مرحمت خویش ، نیازهاى آنها برآورده ساخته ) و آنانرا در روز رستاخیز در پناه امن و حمایت خود قرار میدهد)) (160) .

امام باقر (علیه السلام ) و سخنان او در رده بندى علماء و دانشمندان :

صدوق (رحمه الله ) در کتاب ((الخصال )) روایتى با اسناد از امام باقر (علیه السلام ) نقل کرده است (که ضمن آن ، علماء و دانشمندان به هفت رده و طبقه تقسیم شده اند):

1- ((دسته اى از علماء و دانشمندان (محتکرانى بیش نیستند) و دوست دارند که اندوخته هاى علمى خود را ذخیره نمایند، و نمیخواهند مایه هاى علمى آنها را در اختیار دیگران قرار گیرد. چنین دانشمندانى در نخستین قعر آتش دوزخ ، جاى دارند.

2- گروهى دیگر از اندرز دیگران و نصایح اخلاقى ناصحان ، بیزارند (و نمى خواهند زیر بار موعظه دیگران قرار گیرند)؛ ولى در پند و موعظه دیگران سختگیرى مى کنند. اینان در دومین ژرفاى دوزخ ، ماءوى دارند.

3- برخى از علماء (سوداگران و تجارت پیشه اند و) صلاح و سود خود را در آن مى بینند که مالداران و دولتمندان و ارباب منصب و مقام و طبقه اشراف و کاخ ‌نشینان را از معلومات و معارف خویش بهره مند سازند (و حرفه تعلیم خود را در اینگونه طبقات محدود نمایند)، و چنین معتقدند که افراد بینوا و تهى دست و کوخ ‌نشینان را در محدوده علم و دانش ، جائى نیست . چنین دانشمندان (بى وجدان و تجارت پیشه ) در سومین عمق جهنم مسکن دارند. 4- فرقه اى از دانشمندان ، راه و رسم جباران و پادشاهان را در علم خویش ، پیشه خود ساخته ، به گونه اى که اگر بر آنها ایراد گیرند و در اداء حق آنها (از لحاظ احترام و مطامع دنیوى ) کوتاهى شود، خشمگین گردند. اینگونه علماء در چهارمین ژرفناى آتش دوزخ جاى دارند.

5 - برخى از دانشمندان ، جویاى گفته هاى یهود و نصارى هستند (همچون زمان معاصر که برخى از دانشمندان به گفته هاى غربى ها استناد مى جویند) تا بدینوسیله معلومات و معارف خویش را آبرومندانه تر و فزونمایه تر و مفصل تر جلوه دهند (و به اصطلاح : حدس و تفطن هاى علمى خود را از رهگذر اطلاعات مخدوش و محرف دانشمندان یهود و نصارى تقویت و تاءیید کنند، و در این مسیر، حجم گفته هاى خویش را افزایش دهند) این فرقه از دانشمندان در پنجمین قعر دوزخ جاى گیرند. (161)

6- دسته دیگرى از دانشمندان (اهل عرض اندام هستند) و خویشتن را در منصب فتوى و صدور حکم دینى قرار مى دهند، (و این منصب را به رخ دیگران مى کشند) و به مردم مى گویند: پرسشهاى دینى خود را با من در میان گذارید. در حالیکه احیانا ممکن است اینگونه دانشمندان اطلاع درستى در مورد هیچ مساءله اى نداشته باشند (و با آنکه گرفتار جهل و گمرهى هستند میخواهند همچون نابینائى ، عصاکش کورى دگر شوند). خداوند متعال چنین افراد صحنه پرداز و خودآرا و اساسا هر فرد متکلف را (که با تکلف و خروج از موضع طبیعى ، در صدد خودنمائى برمى آید) به هیچوجه دوست نمیدارند. این طبقه از دانشمندان در ششمین درجه ژرفاى جهنم قرار گیرند.

7- جماعتى از علماء و دانشمندان (گرفتار افزارگرائى هستند!) و میخواهند علم و دانش را وسیله مردانگى و سرفرازى و اندیشمندى خویش قرار دهند (تا از این رهگذر به عنوان فردى عالم و اندیشمند، مورد احترام دیگران قرار گرفته و دانش خویش را نردبانى براى ارتقاء به این هدف و نخوت و تظاهر به مردانگى و عقل ، سازند). جاى چنین دانشمندان (فرصت طلب و نامجوى )، هفتمین قعر آتش دوزخ مى باشد)) (162) .

د - راه و رسم اخلاص نیت در سخنان بزرگان و راهبران دینى :

خضر (علیه السلام ):

از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) چنین روایت شده است که فرمود:

((موسى (علیه السلام ) با خضر (علیه السلام ) برخورد کرد و به او گفت : مرا نصیحت و سفارش فرما. خضر گفت :

اى طالب علم ! باید بدانى که گوینده ، کمتر از شنونده ، گرفتار ملال خاطر و خستگى روحى مى گردد. بنابراین - آنگاه که با همنشینان خود سخن مى گوئى (با پرگوئى و زیاده روى در گفتار)، آنانرا خسته و ملول نساز.

اى موسى ! بدان که قلب تو، ظرف و جایگاهى پذیرا براى مواد مختلف مى باشد. بنگر که این ظرف را با چه مایه ها و موادى آکنده مى سازى .

دنیا را بشناس و آنرا در پس پشت خویش قرار ده (و از آن بگذر و عبور کن )؛ زیرا دنیا نمیتواند خانه و جایگاه پایدارى براى تو باشد. دنیا صرفا وسیله و ابزارى براى رسیدن به کمال روحى و معنوى است تا بندگان الهى توشه خویش را از این گذرگاه براى معاد و توقفگاه همیشگى خود بردارند.

اى موسى ! خویشتن را براى صبر و استقامت آماده ساز تا به مقام حلم و خویشتن دارى نائل گردى . احساس و درک لذت تقوى و پرهیزکارى را در قلبت بیدار ساز تا به علم و آگاهى دست یابى . نفس سرکش خود را با حربه بردبارى و شکیبائى تمرین ده و آنرا بدینوسیله مقهور ساز تا از گناه و جرم رهائى پیدا کنى .

اى موسى ! اگر خواهان علم و دانش هستى باید خویش را براى پذیرائى از علم هر چیزى فارغ و آسوده خیال سازى ؛ زیرا علم و دانش صرفا از آن کسى است که خود را فارغ از هر چیزى ، در اختیار آن قرار دهد.

زیاده از حد سخن مگو، و آنچنان یاوه سرائى مکن ؛ زیرا پرگوئى و یاوه سرائى دانشمندان ، آنانرا در نظر دیگران خوار و زشت جلوه مى دهد و موجب مى گردد که بدیها و زشتیهاى درونى نابخردان ، آشکارا بروز نماید. بر تو است که جانب اقتصاد و اعتدال در سخن گفتن را رعایت کنى ؛ چون اعتدال در سخن گوئى نمایانگر موفقیت و نشانه حکمت و صواب اندیشى انسان است .

از نادان دورى گزین ، و از آنان روى گردان باش ، و در برابر نابخردان و سبک مغزان ، حلم و خویشتن دارى را در پیش گیر؛ چون حلم و خویشتن دارى از مزایاى برجسته و ارزشمند صبرپیشه گان و زیور دانشمندان است .

آنگاه که فرد نادانى ترا دشنام گفت ، با نرمش و آرامى در برابر دشنام او سکوت اختیار کن ، و با حزم و احتیاط از او جدا شو؛ زیرا جهل و ندانم کارى او نسبت به تو و دشنامى که نثار تو کرده است بیش از آن مى باشد که به تو اظهار نموده است . (بنابراین با سکوت و فاصله گرفتن محتاطانه خود از او، کمتر زیان مند میگردى ).

اى پسر عمران ! درى را که نمیدانى چه چیزى آنرا بست و به طرز بستن آن آشنائى ندارى ، مگشا. و نیز درى را مبند که نمیدانى چه چیزى آنرا گشود و باید به چه کیفیت آنرا باز کرد.

اى پسر عمران ! کسى که دلبستگى و گرسنگى و طمع او نسبت به دنیا در هیچ حد و مرزى متوقف نمى گردد، و رغبت و گرایش او به دنیا پایان نمى گیرد و نمى گسلد، چگونه مى تواند عابد خدا بوده و خویشتن را بنده خدا بداند؟ او که خود را فرومایه مى سازد و به حقارت حال خود واقف است ، و خداى را در سرنوشت خویش متهم مى کند (و به تقدیر و مشیت او راضى نیست ) چگونه مى تواند زاهد، و داراى خوى پارسائى و بى اعتنائى به دنیا باشد؟!.

اى موسى ! معارف و معلومات را با این هدف بیاموز که بر طبق موازین آن عمل کنى . نباید هدف تو در تعلیم علم به دیگران ، در سخن گفتن و حرف زدن ، محدود بماند؛ زیرا نتیجه آن این است که خویشتن را تباه ساخته و از رهگذر تباهى خود، دیگران را در مسیر نور هدایت قرار دهى ))؛ (ولى خود از این نور، بى بهره بمانى ).

عیسى (علیه السلام )

عیسى (علیه السلام ) (به یاران خود) فرمود: ((شما نیروى خود را براى تاءمین نیازهاى دنیوى بکار میدارید، در حالیکه روزى شما بدون مساعى (و کوشش هاى خارج از اندازه شما) تاءمین شده است . لکن براى آخرت (آنچنان که باید و شاید) نمى کوشید؛ در حالیکه تاءمین روزى آخرت جز در سایه عمل و کوشش شما میسر نیست .

شما عالمان و دانشمندان بدى هستید، چون مزد خویش را دریافت مى دارید ولى علمتان را ضایع و تباه مى سازید. (شما مزدوران خدا باید متوجه باشید) که ممکن است صاحب کار قریبا از عمل جویا گردد، و بدانید آن لحظه اى که او از شما درخواست عمل مى کند به زودى فرا مى رسد، و شما نیز قریبا از این دنیاى پهناور به تنگناى تیره گور منتقل مى گردید. (آنگاه در برابر این مطالبه و درخواست چه خواهید گفت ؟) خداوند متعال شما را از جرم و گناه به همان کیفیت و با همان تاءکیدى نهى مى فرمود که به شما فرمان داد تا روزه گیرید و نماز را به پاى دارید.

چگونه مى توان کسى را - که اوضاع و شرایط روزى و رزق او، وى را به خشم آورده است - عالم و دانشمند دانست . و آنکه مقام و منزلت خویش را حقیر و پست مى سازد، نام اهل علم را بر وى اطلاق کرد، در حالیکه خود میداند که اوضاع و شرایط زندگى او پا به پاى علم و قدرت الهى تعیین شده است ؟

آیا کسى که خود خداى را در سرنوشت زندگانى خویش ، متهم مى سازد و به هیچ چیزى - که در زندگانى خود با آنها مواجه است - راضى نمى گردد، چگونه مى تواند خود را در شمار اهل علم به حساب آورد؟.

آیا آنکه دنیایش در دیدگاه او بر آخرت رجحان دارد و به خود دنیا روى آورده (و از آخرت روى گردان است ) و به عوامل زیان بخش به معنویاتش بیش از عوامل سودمند به شخصیت معنوى و انسانى خویش ، اقبال و علاقه و دلبستگى دارد، چگونه مى تواند در عداد اهل علم قرار گیرد؟.

آیا مى توان عنوان عالم را بر کسى اطلاق کرد که به منظور شهرت و نام آورى ، سخن مى گوید؛ ولى خود جویاى عمل و رفتار، بر طبق گفتارش نمى باشد؟ (163) )).

(آرى به این گروهها نمى توان عنوان علماء و اهل علم را اطلاق نمود. و به هیچوجه ، شایستگى دریافت چنین عنوان و نشانى را دارا نیستند).

رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود:

واى بر دانشمندان بدسیرت ، که آتش دوزخ بر آنها درآید و آنها را بریان سازد و بسوزاند و براى آنها برافروخته گردد. سپس فرمود: چقدر سخت و طاقت فرسا است بار گران و قوت روزانه دنیا و آخرت چنین مردمى ؟ اما از لحاظ مؤ نه و هزینه زندگانى دنیا؛ چون دستت را به چیزى از دنیا دراز نکردى جز آنکه دیدى فاسق و گناهکارى پیش از تو، به آن دست یافته و بدان پیشدستى کرده است . و اما از نظر مؤ نه آخرت ؛ زیرا تو در آخرت ؛ یارانى براى خویش ‍ نمى یابى که در تاءمین توشه و هزینه آخرت تو، یارى ات دهند)) (164) .

از ابى ذر غفارى (رضوان الله عنه ) چنین آورده اند که گفت : اگر کسى علمى از علوم و معارف مربوط به آخرت و انسانیت را فراگیرد، و بخواهد از رهگذر آن به یکى از اغراض دنیوى دست یابد، یعنى آنرا وسیله نیل به هدفى از اهداف دنیوى قرار دهد، (حتى ) بوى بهشت به مشام وى نخواهد رسید و نمیتواند اثرى از بهشت را براى خویش بیابد(165) )).

ه‍- شیطان براى از میان بردن اخلاص دانشمندان همواره در کمین است

مقام و منزلت اخلاص و پاکى نیت ، بسى گرانقدر و در عین حال پرمخاطره و داراى اهمیت فراوانى مى باشد. اخلاص داراى معنى و مفهوم دقیقى است که ارتقاء به قله آن ، سخت دشوار و ناهموار است به این معنى که اگر کسى پویاى مقام عالى اخلاص باشد، به بررسى دقیق و اندیشه درست و استوار و جد و جهد کافى نیاز دارد. چرا چنین نباشد؛ زیرا اخلاص و پاکیزگى نیت ، مدار قبولى اعمال انسان است . پاداش اعمال انسان بر پایه اخلاص و کیفیت اراده او مبتنى و استوار مى باشد. ثمره و بازده عبادت عابدان و پارسایان ، و رنج و زحمت دانشمندان ، و کوشش مجاهدان راه خدا بر محور اخلاص و کیفیت اراده آنان پایدار (و ارزیابى ) مى گردد.

قلت اخلاص برخى از علماء:

اگر انسان با خود بیندیشد و در خویشتن فرو رود و حقیقت و ماهیت رفتار خود را تفتیش و بازرسى کند، مى بیند که آمیزه اخلاص ، دراعمال و رفتار او، اندک و ناچیز مى باشد. اما شائبه هاى فساد در عقیدت ، به اعمال او روى آورده و عوامل مخل به اخلاص ، در رفتار او رو به تزاید و تراکم نهاده است . و بخصوص ‍ کسانى که داراى عنوان عالم و دانشمند، و دانشجو و متعلم هستند (بیش از دیگران در معرض هجوم این عوامل مخل به اخلاص قرار دارند)، و بالاخص که انگیزه عمومى طلاب و دانشجویان و نیز اهل علم - در آغاز کار - از مجموعه اى (از شوائب دنیوى و مادى ، فرم یافته است ) که عبارتند از: جاه طلبى ، مال اندوزى ، نام آورى ، لذت برترى جوئى ، دلخوشى و شادمانى به مقام و منصب رهبرى و داشتن پیروان زیاد، و برانگیختن مدح دیگران و جلب سپاس و ستایش مردم ، به سوى خود.

نیرنگهاى حق بجانب شیطان : گاهى شیطان (نیز به مدد این انگیزه ها برمى خیزد) و علاوه بر آن ، آنان را دچار اشتباه مى سازد (و علیرغم وجود چنین انگیزه هاى سخیفى ، آنها را وسوسه مى کند) و مى گوید: هدف شما دانشمندان و دانشجویان ، عبارت از نشر دین و حمایت و دفاع از شریعت و آئینى است که رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) آنرا بنیاد کرده است !

علائم فریب خوردگى از شیطان :

مظهر و نمودار این اهداف و مقاصد (که بسیارى از طلاب و اهل علم را تحت تاءثیر قرار مى دهد) آنگاه چهره مى گشاید که اینگونه علماء و دانشجویان با افراد و همالانى بهتر و برتر و عالم تر از خود مواجه مى گردند، و چنین احساس کنند که مردم از خود آنها روى گردان شده و به شخصیتهاى والاتر از آن ها روى آور مى شوند.

در چنین حالتى باید از نظر روانى ، خویشتن را بیازمایند. اگر چنین احساس نمایند که نسبت به کسى که به این افراد عالم احترام مى گزارد و به فضل و برترى او معتقد است احترام بیشترى قائل اند و از دیدار او خوشحال مى گردند، ولى نسبت به کسى - که احترامى براى آنها قائل نیست و نیز به عالم دیگرى که شایستگى فزون ترى از آنها دارد، تمایل بیشترى نشان مى دهد - در خود علاقه اى احساس نمى نمایند، باید این دانشجویان و دانشمندان بدانند - که به خاطر داشتن چنین حالتى - سخت ، شیفته دنیا گشته و نسبت به دین و آئین خود، گرفتار فریب و نیرنگ شیطان شده اند. البته ممکن است ندانند که چگونه تحت تاءثیر نیرنگهاى شیطانى قرار گرفته (و از چه طریقى ، فریب خورده اند).

گاهى نیز این حالت روانى ، پاره اى از اهل علم را به جائى سوق مى دهد که همچون زنان ، دستخوش غیرت مندى زنانه و دگرگونى روانى مى شوند. به این صورت که اگر ببینند بعضى از شاگردانشان با استاد و معلم دیگر رفت و آمد دارد بر آن ها ناخوش آیند و شاق و طاقت فرسااست ، با اینکه مى دانند که اینگونه شاگردان از چنین استادى نیز از لحاظ دین و ایمان ، سود و بهره فزونترى کسب کرده و از او در حر قابل توجهى مستفیض مى گردند.

این حالت روانى یک عالم و دانشمند، تراوشى از صفات و خصوصیات (دردناک و) کشنده اى است که در نهانگاه ها و زوایاى مخفى قلب او جاى گرفته است ؛ ولى این عالم و دانشمند تصور مى کند که از این صفات ، رهیده است ، در حالیکه باید بداند که در چنین تصورى نیز گرفتار نیرنگ و فریب شیطان مى باشد. این صفات و خصوصیات مرموز - با چنان علائم و نشانه ها و امثال آنها - سرانجام بر خود او و یا دیگران ، مکشوف و پدیدار مى شود.

اگر انگیزه یک عالم و دانشجو در تعلیم و تحصیل ، منحصرا عبارت از دین و آئین خدا باشد، بى تردید در صورت مشاهده عالم و دانشمند دیگر - که با او اشتراک مساعى کرده ، و او را در تعلیم و نشر دین ، یارى مى دهد باید بسیار خوشحال گردد (نه آنکه دچار حالات دگرگونى و غیرت زنانه شود که چرا ارادتمندان و معاشرانش از او روى برتافته و به شخص دیگرى روى آورده اند). لذا باید با پدیدار شدن عالم و دانشمند دیگرى این چنین ، خداى را سپاس گزارى کند که او را با وجود چنان دانشمندى ، مدد رسانده و در اداء وظیفه تعلیم ، یاریش داده است (آرى باید شاکر و سپاسگزار پروردگار باشد) که عوامل تحکیم دین را فزاینده ساخته و راهبران توده مردم و آموزگاران آئین الهى و احیاءکنندگان سنن و راه و رسم فرستادگان خدا را فراوان در اختیار مردم قرار داده است .

شیطان از در دیگرى وارد مى شود:

گاهى شیطان (از طریق دیگر) دانشمندان را به اشتباه مى اندازد (و حالات روانى لغزنده و لغزاننده اى در آنها به ثمر مى رساند، و با سخنانى حق به جانب ) به آنها مى گوید: که اندوه تو (در روى برتافتن مریدان از تو) از آنجا ریشه مى گیرد که به خاطر روى برتافتن شاگردان از تو - از ثواب و پاداش تعلیم محروم مى گردى . پس اندوه تو صرفا به خاطر نفس انصراف و روى گرداندن شاگردان و مریدان از تو، و روى آوردن به دیگران نیست . (و بالاخره این غم و اندوه تو بجا و شایسته است )؛ زیرا اگر این شاگردان و یا مردم دوباره به سوى تو بازگردند و از تو اندرز گیرند و به وسیله تو، دانش و بینش دینى خویش را فراهم آورند مسلما از پاداش تعلیم و ارشاد برخوردار خواهى بود.

بنابراین بدیهى است که اندوه تو - به خاطر از دست دادن چنان ثواب و پاداشى - ستوده و بجا است ! (شیطان با چنین وسوسه اى ، اندوه چنان عالم و دانشمندى را براى او توجیه کرده ، و به حالات روانى او چهره اى حق به جانب مى دهد. این عالم و دانشمند نیز مانند دیگران از تیررس اینگونه وسوسه ها در امان نیست ؛ لذا فریب مى خورد و تصور مى کند که حق با او است و اندوه و غم او - به خاطر روى برتافتن مریدانش از او - بجا و پسندیده است )؛ ولى این عالم و دانشمند بى نوا نمى داند که انقیاد و تسلیم بودن او در برابر حق ، و تسلیم کردن امور مهم به افراد لایق تر و برتر از خویشتن ، ثواب و پاداش او را فزاینده تر ساخته ، و عوائد دین و بازده معنوى او را فراوانتر از آن صورتى مى گرداند که به تنهائى به تعلیم و ارشاد دیگران برمى خاست .

باید او بداند که پیروان پیامبران و امامان (علیهم السلام ) چنانچه با از دست دادن مقام و منصب ارشاد و تعلیم ، و تسلیم آن به افراد شایسته ، و انحصار آن به صالحان ، مغموم و اندوهگین مى شدند به شدت مورد انتقاد و نکوهش قرار مى گرفتند، نکوهشى که مافوق آن قابل تصور نیست . بلکه باید گفت که انقیاد و تسلیم بودن پیروان انبیاء و امامان در برابر حق ، و تفویض امور و منصب ها به افرادى که از شایستگى کافى برخوردارند والاترین و پرارزش ترین رفتار آنها به شمار مى آید. و این حالت تسلیم و رضا در برابر حق ، عوائد دینى و ایمانى آنانرا در دنیا و آخرت ، سرشارتر مى سازد.

بارى ، غم و اندوه از دست دادن منصب تعلیم و ارشاد (و افسوس از تسلیم آن به افراد شایسته تر)، بازده نیرنگ ها و فریب هاى شیطانى است .

چشمه دیگرى از نیرنگهاى شیطانى :

بلکه گاهى نیز دانشمندان (به گونه اى دیگر) تحت تاءثیر نیرنگ شیطان قرار مى گیرند و با خود مى گویند: اگر فرد دیگرى - که برتر و بهتر از اوست - پیدا شود شادمان خواهند شد. البته این حدیث نفس را - تا موقعى که با محک تجربه ، امتحان و آزمون نگردند - با خود دارند. و پیش از آنکه در بوته امتحان قرار گیرند با این گفتگو، خویشتن را راضى مى سازند؛ زیرا میدانیم که انسان در برابر وعده (هاى به اصطلاح : سر خرمن ) و حدیث نفسهائى امثال اینگونه سخنها - پیش ‍ از آنکه در برابر عمل و امتحان قرار گیرد - حالتى پذیرا و انعطاف آمیز دارد، و به سادگى و آسانى به خویشتن وعده خوش مى دهد. ولى اگر همو با حادثه اى سنگین روبرو گردد (و با غول مهیب امتحان مواجه شود) چنان دچار انقلاب روحى و دگرگونى روانى مى گردد که حالت ارتجاع و عقب نشینى در او پدید مى آید و به وعده و پیمانى که با خود بسته است به هیچوجه وفاء نمى کند.

البته افراد استثنائى نیز وجود دارند که در سایه نگاهبانى و لطف خداوند (و مجاهدتهاى شخصى ) به هنگام تجرید و امتحان ، خویشتن را نباخته و گرفتار انقلاب و دگرگونى روانى نمى گردند. (چنین افراد استثنائى آنقدر زیاد نیستند، افرادى که در برابر آزمایشها و امتحانات ، شاهد پیروزى و موفقیت را در آغوش ‍ مى گیرند). این (نکته باریکتر از مو) را کسانى مى دانند که از حیله ها و نیرنگهاى شیطانى آگاه اند، و مدتهاى طولانى سرگرم آزمایش با خدعه هاى او بوده اند، (و با شیطان و مکاید و حیله هاى او از دیرباز دست و پنجه نرم کرده و به فوت و فن فریب کاریهاى او آشنائى پیدا کرده اند).

راه گریز از تیررس نیرنگهاى شیطان :

اگر کسى احساس کند که این حالت روانى دردناک و کشنده در جان و روانش راه یافته است باید به درمان روحى خود برخیزد، و از اهل دل براى مداواى چنین بیمارى روانى مدد گیرد. اگر در محیط خود - علیرغم کوشش و پویش - به اهل دل و مردم دردآشنا و داروشناس دسترسى پیدا نکرد به نوشته ها و آثارشان - براى یافتن نسخه درمان خویش - پناه برد. و اگر احیانا نه به اهل دل و نه به آثارشان نتوانست دست یابد و متوجه شود که آثار آنان از میان رفته ، و فقط نام و نشانى از آنان و آثار علمى شان باقى مانده است ، اینجا است که باید به مدد توفیق پروردگار و نصرت و یارى او پناهنده گردد، (و علاج و درمان بیمارى خود را با خداى خویش در میان گذارد و از او درخواست نماید). اگر احساس کند که استعداد و زمینه پذیرش و دریافت توفیق الهى در او وجود ندارد ناگزیر باید تنهائى اختیار کند، و راه عزلت و زاویه نشینى را در پیش گیرد، و پویاى خمول و گمنامى باشد، و خویشتن را در تیررس سؤ الات و پرسشهاى دیگران قرار ندهد. و در صورت مواجه شدن با پرسشها - تا آنگاه که شرایط لیاقت و شایستگى تعلم و تعلیم را احراز نکند - از پاسخ دادن خوددارى نماید.

شیطان از هر درى وارد مى شود:

گاهى نیز شیطان (براى فریب دادن عالم و دانشمند) از در دیگرى وارد مى شود و مى گویند: اگر بنا باشد (انسان به خاطر عدم احراز شایستگى و فقدان خلوص ‍ نیت ؛ انزواء اختیار کند و) گوشه نشینى ، فتح باب و معمول و رایج گردد، علوم و معارف بشرى و دانشهاى الهى در معرض خطر فرسایش و نابودى قرار مى گیرد، و اساس و سازمان دین و آئین اسلام رو به ویرانى مى گذارد؛ چون افراد واجد لیاقت و برخوردار از خلوص و حسن نیت ، بسیار اندک و انگشت شمارند. و نیز همه مى دانند که سامان بخشیدن دین و آئین مردم از بزرگترین طاعت ها و عبادات بشمار مى آید!

(شیطان - با چنان وسوسه هاى حق بجانب و چهره نمائى هاى معصومانه - مى خواهد افراد را از صراط مستقیم به انحراف و کجرویها سوق دهد؛ ولى ) باید به چنین اندیشه هاى ابلیس مآبانه و خدعه هاى دلسوزمندانه پاسخ داد که دین اسلام با کناره گیرى و انزواجوئى افراد بى لیاقت ، دچار اندراس و فرسودگى نمى گردد. البته تا زمانى که شیطان ، جاه طلبى و ریاستمدارى را در میان مردم ترویج مى کند و افراد را به سوى آن جلب مى نماید - و مى دانیم که تا روز قیامت نیز از چنین فعالیت هاى وسوسه انگیز خسته و فرسوده نمى شود - دین ، منقرض و مندرس نمى گردد؛ بلکه براى نشر علم و دانش گروهى بپامى خیزند که در آخرت و روز قیامت ، حظ و بهره و نصیبى ندارند. چنانکه رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) فرمود:

(( ((ان الله یؤ ید هذا الدین باقوام لاخلاق لهم )) )) (166)

خداى متعال این دین را به مدد گروهى از مردم تقویت و تاءیید مى کند که (در روز قیامت ) بى نصیب اند.

و نیز فرمود:

(( ((ان الله یؤ ید هذاالدین بالرجل الفاجر)) )) (167)

خداوند متعال این دین را با مساعى فرد فاجر و گناهکار، تاءیید و نگاهبانى و تقویت مى کند.

با توجه به این حقیقت نباید تحت تاءثیر چنان وسوسه ها و غلط اندازیهاى شیطانى قرار گرفت ، و به حشر و آمیزش با مردم ، سرگرم شد؛ (چون در صورت فقدان خلوص نیت و عدم احراز شایستگى )، حس جاه طلبى و ثناجوئى و علاقه به برخوردارى از تعظیم و بزرگداشت مردم - از رهگذر معاشرت با آنها - در قلب انسان رو به رشد و نمو مى گذارد. آرى مخالفت و آمیزش با مردم (در صورت عدم احراز شایستگى )، بذر نفاق و دوگانگى شخصیت را در دل انسان غرس مى نماید.

رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((جاه طلبى و دلبستگى به مال دنیا، نفاق و دوروئى را در قلب انسان مى رویاند، آنچنانکه آب (و رطوبت ) به رویش گیاه مدد مى کند)) (168) .

و همو فرموده است : ((زیان و فساد دو گرگ درنده و خونخوار و گرسنه و حریص - که در میان آغل گوسفندان رها مى شوند - از ضرر و زیانبارى ، و لطمه حس جاه طلبى و مال دوستى به دین و ایمان فرد مسلمان ، بیشتر و زیانبارتر نیست )) (169) .

پس باید یک فرد عالم و دانشمند دینى ، فکر و اندیشه خویش را به کار اندازد تا اسرار و رموز صفات پست را - که احیانا ممکن است در دلش راه یافته باشد - تفطن و شناسائى کند، و راه و رسم نجات و رهائى از آنها را استنباط نماید؛ چون ضرر و فتنه اى - که از طریق رسوخ این صفات پست و حالات روانى نامطلوب در قلب عالم و دانشمند و متعلم و شاگرد - عائد مردم مى گردد از فتنه و فسادى که از غیر عالم و متعلم به جامعه مى رسد، به مراتب زیادى مهمتر و بزرگتر است ؛ زیرا عالم و دانشمند در تمام مظاهر و پایگاه مثبت و منفى رفتار خود، الگو و سرمشقى براى دیگران مى باشد. افراد عامى و توده مردم - با مشاهده اعمال و رفتار یک عالم و دانشمند - مى گویند: اگر چنین اعمالى ، زشت و ناستوده باشد علماء و دانشمندان شایسته تر از ما هستند که دست به چنین اعمالى نزنند و سزاوارترند که از آنها اجتناب نمایند.

افراد جاهل و نادان - از رهگذر اعمال ناستوده علماء -، گرفتار رفتارهاى ناپسند مى گردند. (و جراءت و جسارت آنها در ارتکاب اعمال زشت ، رو به فزونى مى گذارد. و براى آنکه روى عمل ناستوده خویش صحه گذارند به رفتار عالم و دانشمند استناد مى جویند).

میان جرم و گناه یک فرد عامى و بى اطلاع ، و گناه یک مرد عالم و دانا، تفاوت زیادى وجود دارد: فرد عامى و بى اطلاع در روز رستاخیز فقط بار گناه شخصى خویش را به دوش مى کشد. ولى بر دوش یک عالم و دانشمند، بار گناه خود او و گناه همه کسانى که در اعمال خویش از او سرمشق گرفته - و تا روز قیامت از راه و روش او پیروى مى نمایند - سنگینى مى کند. و باید با چنان بار گران و کمرشکنى به روز رستاخیز در پیشگاه عدل الهى حضور یابد. چنانکه این حقیقت طى اخبار و احادیث صحیح و معتبر، به ما گوشزد شده است .

به طور فشرده باید گفت : شناخت صحیح حقیقت اخلاص نیت و مساءله هماهنگى رفتار با خلوص عقیدت ، همچون دریائى عمیق و ژرفناک است که - جز اندکى از مردم و افراد نادرى - همگى در آن ، احتمالا غرق شده و گرفتار نیرنگ شیطانى خواهند گشت . خداوند نیز از این مردم نادر و استثنائى در قرآن کریم یاد کرده و مى فرماید:

(( ((الا عبادک منهم المخلصین )) )) (170)

شیطان مى گوید: (من همه مردم را اغواء خواهم کرد) به جز بندگان پاکیزه تو که از میان همین مردم ، از اخلاص بهره مندند.

بنابراین ، بندگان با ایمان خداوند باید خویشتن را سخت بپایند، و نکته هاى دقیق رفتار خود را تحت مراقبت قرار دهند؛ زیرا در غیر اینصورت ناخودآگاه به پیروان و رهروان راه و رسم شیاطین مى پیوندند.

2- عمل به علم - یا - لزوم همآهنگى رفتار معلم و شاگرد با علم و آگاهىآنها

دومین مساءله اى که باید معلم و شاگرد درباره خویشتن نسبت به آن اهتمام و عنایت داشته باشند این است که همراه با علوم و آگاهیهاى خویش ، به تدریج و گام به گام ، این آگاهیها و معارف را بکار بندند؛ زیرا اهتمام و عنایت هر فرد عاقل و خردمند، در مراقبت و پرداختن به خویشتن و عمل به علم ، مصروف مى گردد؛ ولى کوششها و عنایات یک فرد عامى به نقل و روایت و گفتگو محدود است .

الف - احادیث درباره بکارگرفتن علم :

از امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) روایت شده است که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((علماء و دانشمندان از دو دسته تشکیل یافته اند:

1- دسته اى که علم و آگاهى خود را به کار گرفته و بر طبق آن عمل مى کنند. اینگونه دانشمندان از عواقب سوء روز قیامت مصون هستند.

2- و دسته اى دیگر که بر طبق علم خود عمل نمى کنند. این گروه از علماء، دچار هلاک و نابودى شده و به گونه اى در روز قیامت محشور مى شوند که دوزخیان هم از بوى بد و تعفن وجود آنها رنج و آزار مى بینند.

در میان جمع اهل دوزخ - آنکه بیش از همه و سخت تر از دیگران احساس تاءسف و ندامت مى نماید - عبارت از کسى است که شخص دیگر و بنده خدائى را به سوى خدا دعوت کند و دعوت او با پاسخ مثبت روبرو شده و مؤ ثر مى افتد. یعنى آن شخص ، پذیراى دعوت او گشته و در صراط مستقیم قرار گیرد، و به راه و رسم دین و آئین پاى بند گردد و موفق به طاعت از خدا شود. و سرانجام ، خدایش او را وارد بهشت سازد؛ ولى راهبر و راهنماى او را - به خاطر فقدان عمل و هواپرستى و دورپروازى در آرزوها و تمایلات - وارد دوزخ نماید؛ زیرا پیروى از تمایلات و روح هواپرستى ، مانع وصول انسان به حق و واقعیت است . و آرزوهاى دور و دراز، آخرت و معنویت انسان را به دست فراموشى مى سپارد))(171) .

امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((اگر عالم و دانشمند به علم خود عمل نکند، موعظه و اندرز او از دلها مى لغزد، آنچنانکه باران از روى سنگ صفا که صاف و لغزاننده و لغزنده است بلغزد))(172) .

مردى حضور على بن الحسین امام سجاد (علیه السلام ) رسید و پرسشهائى با آنحضرت در میان گذاشت . امام سجاد (علیه السلام ) پاسخهاى لازم را به او داد. این مرد دوباره نزد امام بازگشت و پرسشى از سنخ پرسشهاى اولیه را در میان نهاد و در ادامه همان پرسشها، سؤ الاتى مطرح کرد. حضرت فرمود: در کتاب انجیل چنین نوشته شده است : ((تا آنگاه که نسبت به دانسته هاى خویش عمل نکردید، از آنچه نمى دانید سؤ ال نکنید؛ زیرا هر نوع علم و آگاهى دینى که بدان عمل نشود، کفر و ناسپاسى و مراتب دورى انسان نسبت به خدا را فزاینده مى سازد)) (173) .

((مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام ) سؤ ال کرد: ناجیان از آتش دوزخ با چه نشانه ها و مشخصاتى ، قابل شناسائى هستند؟ فرمود: هر کسى که گفتار و رفتارش با هم هماهنگى دارد، مى توانى نجاتش را از آتش دوزخ گواهى کنى . و کسى که گفتار او موافق کردارش نباشد چنین کسى از لحاظ دین و آخرت ، داراى وضع متزلزل و نگران کننده اى است )) (174) .

امیرالمؤ منین (علیه السلام ) ضمن یکى از گفتارهاى خود - به هنگام سخنرانى بر منبر - فرمود: ((مردم ! آنگاه که عالم و دانا شدید، به علم و آگاهى خویش ‍ عمل کنید به این امید که راه راست را بازیابید. عالم و دانشمندى که رفتار خود را برخلاف جهت معلومات خویش تنظیم کند همانند جاهل و نادان و خائنى است که دچار حیرت و سرگشتگى است و از خواب نادانى خویش ، به هوش نیاید و از آن رهائى نمى یابد؛ بلکه مى توان گفت که حجت و دلیل کوبنده ، علیه او بزرگتر بوده ، و افسوس و حسرت چنین دانشمند فاقد عمل ، از حسرت جاهل سرگردان در جهالت و نادانى ، بیشتر است .

این عالم و جاهل هر دو دچار حیرت و سرگردانى بوده و هر دو بى ثمر و خالى از اثر و عاطل هستند. نگرانى به خود راه ندهید که ممکن است به شک و دودلى منجر گردد. نباید شک و تردید کنید؛ چون شک و تردید، شما را به کفر و ناسپاسى سوق مى دهد. و آنقدر ارزش و شخصیت خود را تنزل ندهید (و احساس بى وزنى نکنید و خودکم بین نباشید)؛ چون ممکن است این حالت شما باعث مجامله و سازشکارى تان گردد. آرى نباید در طریق حق با هیچ کسى مداهنه و سازشکارى کنید؛ زیرا شما با این سازشکارى زیان مى بینید (یعنى اگر بنا باشد طبق مثل سائر: ((خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو)) با هر فضاء و شرایطى - در جهت خلاف حق - بسازى و رفتار خویش را بارى به هر جهت همرنگ با محیط تنظیم نمائى ناگزیر باید از انحطاط و خسران و زیان آن استقبال کنى ).

حقا باید شما در دین ، فقه و بصیرتى به دست آورید. بصیرت و بینش صحیح دینى ، در این است که دچار غرور و خودباختگى نگردید. آنکسى که نسبت به خود، دلسوزتر مى باشد و خویشتن را بیش از دیگران اندرز مى دهد، او عبارت از کسى است که طاعت او از پروردگارش ، از دیگران ، فزونتر مى باشد. و آنکه خویشتن را فزونتر از دیگران فریب مى دهد (و به نیات و کردار آلوده خود در پیشگاه وجدانش چهره حق به جانب مى بخشد، و ماسک معصومیت بر گونه رفتار خویش مى اندازد)، نسبت به پروردگارش ، گناهکارتر محسوب مى گردد. و آنکه از خداى خویش فرمان مى برد، از امنیت و رفاه روحى برخوردار است و شایسته بشارت و مژده الهى مى باشد؛ ولى آنکه از فرمان خداوند متعال سر برمى تابد، و راه گناه و جرم را در پیش مى گیرد، فرجام کار او جز نومیدى و ناکامى و پشیمانى ، چیز دیگرى نخواهد بود(175) )).

امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((مردى حضور رسول گرامى (صلى الله علیه و آله ) رسید و عرض کرد: علم و دانش چیست ؟ حضرت فرمود: سکوت . عرض کرد: پس از سکوت ؟ فرمود: استماع و شنیدن . گفت : پس از آن ؟ فرمود: حفظ و نگاهدارى . عرض کرد: پس از حفظ کردن ؟ فرمود: عمل کردن بر طبق آن . عرض کرد: پس از عمل کردن ؟ فرمود: نشر و ترویج آن (176) )).

(پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) با چنین بیان ساده و روشن ، مرحله و موقعیت اداء وظیفه تعلیم و ارشاد دیگران را به ترتیب پس از گذراندن مراحل سکوت و استماع و حفظ و عمل بر طبق موازین علمى ، قرار داده ، و به تمام معلمان و مربیان و همه راهبران دینى اعلام فرموده است : تا وقتى که این مراحل و درجات مختلف و متسلسل را نپیمایند حق ندارند مقام و منصب تعلیم و ارشاد دیگران را به عهده گیرند).

همان امام (علیه السلام ) فرمود: ((موسى بن عمران (علیه السلام ) در جمع یاران خود، همنشینى داشت که از لحاظ علمى ، به مایه هاى فزونترى از دیگران دست یافته بود. روزى از آن حضرت اجازه خواست (تا به مسافرت کوتاهى برود و) با نزدیکان و خویشاوندان خود صله رحم و ملاقاتى به عمل آورد. حضرت موسى (علیه السلام ) فرمود: صله رحم و استمرار پیوند با خویشاوندان یکى از حقوقى است که افراد وابسته و خویشاوند، نسبت به همدیگر دارند (برو و این مسافرت را در پیش گیر). ولى مبادا از این رهگذر در تو گرایش و تمایل عصبى به دنیا پدید آید و متکى به دنیا گردى ؛ زیرا خداوند متعال بار علم را بر دوش تو نهاده است که نباید آنرا ضایع و تباه سازى ، و جز خدا تکیه گاه دیگرى براى خود انتخاب کنى و بدان گرایش یابى . آن مرد عرض کرد (من در مسیر ملاقات و صله رحم با خویشاوندان خود)، جز کار و کردار نیک ، هدف دیگرى ندارم .

(بارى پس از کسب اجازه ) از جا برخاست و براى صله ارحام خود به راه افتاد. این مسافرت - به طور غیرمنتظره اى - طولانى شد تا آنجا که حضرت موسى (علیه السلام ) (به تکاپو افتاد و از هر کسى ) جویاى احوال او مى شد؛ ولى (علیرغم این پرس و جو) هیچکس از حال او اطلاعى نداشت . موسى ناگزیر گشت از (خبرگزار الهى و آسمانى یعنى ) جبرائیل (علیه السلام ) جویاى احوال او گردد؛ لذا از او پرسید: آیا راجع به ندیم و همنشین من اطلاعى دارى ؟ جبرائیل گفت : آرى ، هم اکنون را چهره اى دگرگون شده و میمون وار، کنار در ایستاده و زنجیرى به گردن دارد. موسى (علیه السلام ) از این خبر بیمناک گشت و بیم و هراس خود را با خدا در میان گذاشت و در نمازگاه خویش ایستاد و خداى را مى خواند و عرض مى کرد: پروردگارا یار و همنشین مرا از این وضع دلخراش و دردناک نجات ده .

خدا به موسى (علیه السلام ) فرمود: اى موسى ! اگر - براى نجات جلیس و همنشین خود - مرا آنچنان بخوانى که رگهاى دو چنبره گردن تو از هم بدرد، خواسته تو را درباره این شخص برآورده نمى سازم . من بار علم و دانش را بر دوش هوش او نهادم ؛ ولى او این بار گرانبها و کالاى ارزشمند را ضایع و تباه ساخته و به غیر علم یعنى ، دنیا روى آورده است )) (177) .

ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده که امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) فرمود: ((اى طالب علم ، (تو که پویاى علم و معرفت هستى باید بدانى که ) علم داراى فضائل فراوانى است (که همچون انسان مجهز و رزمنده اى از اندامها و اجزاء گوناگونى تشکل مى یابد، و داراى پیکره هاى متعددى است بدینصورت ): که سرش تواضع و فروتنى . چشمش بیزارى و پاکى از حسد. گوشش فهمیدن و درک کردن . زبانش راستگوئى . حافظه اش بحث و کاوش . قلبش حسن نیت . عقلش شناخت اشیاء و امور زندگانى . دستش مهر و محبت و رحمت . پایش دیدار دانشمندان . همتش سلامت . حکمتش پرهیزکارى . قرارگاهش نجات و رستگارى . راهبرش عافیت و پاکیزگى روح و جسم . مرکبش وفاء. سلاح و رزم افزارش سخن نرم و ملایم . شمشیرش رضا و قناعت . تیر و کمانش مدارا. لشکر و ارتشش گفتگوى با دانشمندان . سرمایه و ثروتش ادب و نزاکت . ذخیره و اندوخته اش اجتناب از گناهان . دارویش کار نیک . پناهگاهش صلح و آشتى . توشه اش نیکى . نوشیدنى اش سازگارى . راهنمایش هدایت . و رفیق و همرهش دوستى با افراد برگزیده است (178) )). (این اندامها و افزارها، سازنده و تشکیل دهنده پیکره فضائل و مزایاى علم و دانش است ).

در طى حدیث طولانى عنوان بصرى از امام صادق (علیه السلام ) آمده است : ((علم و دانش با کثرت تعلم و مداومت بر تحصیل به دست نمى آید. علم و دانش منحصرا عبارت از نور و پرتوى است که در قلب کسى که خداوند، خواهان هدایت او است جاى مى گیرد. آنگاه که آهنگ علم مى نمائى نخست باید در دلت جویاى حقیقت بندگى باشى . علم را از آنجهت پویا باش که در صدد بکاربستن آن باشى ، و در سایه هوش خود از خدا درخواست کن تا فهم و درک حقایق را به تو موهبت فرماید)) (179) .

ب - نکته هاى جالب و مثالهاى هشداردهنده درباره دانشمندان فاقد عمل

علم و دانش به منزله درخت ، و عمل کردن بر طبق آن به مثابه میوه همان درخت است . غرض و فائده درخت بارور، فقط ثمره و میوه آن است . اما خود درخت میوه - منهاى ثمره و میوه آن - نمى تواند هدف غائى و منظور نهائى غرس و کاشتن آن را تشکیل دهد؛ چون انسان در هر حال وقتى مى تواند از درخت میوه ، سودمند گردد که آن درخت ، به نوعى از میوه بارور شود.

هدف اصلى و منظور اساسى علم و دانش - مطلقا و بدون هیچ قید و شرطى - عبارت از عمل و کردار بر طبق آنست ؛ زیرا بازگشت تمام علوم و معارف بشرى به دو علم و دانش مى باشد: 1- علم معامله و رفتار 2- علم معرفت و شناخت .

1- علم معامله و رفتار (که کیفیت عمل و روابط مختلف را در شئون گوناگون زندگانى تنظیم مى کند) عبارت از شناخت حلال و حرام و احکامى امثال آنها؛ و نیز شناخت اخلاق و خوى هاى ستوده و ناستوده نفس و روان ، و کیفیت درمان بیماریهاى روانى و بازیافتن راه هاى گریز از این بیماریها و خوى هاى ناپسند است .

2- علم معرفت و شناخت : - (که خود شناخت ، با صرف نظر از رفتار، در آن علم ، مورد نظر مى باشد) - عبارت از علم به خدا و صفات و اسماء او است .

علوم و دانشهائى که در بیرون از محدوده این دو نوع علم قرار دارند یا (به عنوان علوم آلى و دانشهاى افزارى به شمار مى روند که ) ابزار و وسائل علوم مذکور در فوق هستند. و یا آنکه هدف و منظور از آنها - فى الجمله - نوعى از عمل و رفتار مى باشد.

این نکته بر فرزانگانى که دست اندرکار تتبع و علوم و دانشها هستند (و در طبقه بندى معارف بشرى اطلاعاتى دارند) مخفى نیست .

پیدا است که منظور و هدف علوم معاملى و رفتارى ، به طرز عمل و رفتار انسان محدود است . اگر بشر در زندگانى خود به اینگونه اعمال و رفتار نیازمند نمى بود چنین علوم و معارف ، فاقد ارزش مى گشت .

اینجاست که باید یادآور گردیم : کسانى که علوم شرعى و امثال آن را به درستى فرامى گیرند، اگر در تفقد جوارح و اندامشان سهل انگارى کنند، یعنى اندام و جوارح خویش را از گناهان حفظ ننمایند، و مجموع اجزاء پیکر خود را به طاعت و فرمانبردارى از دستور خدا، ملزم و پاى بند نسازند، و با توجه به اینکه به صفات علم آراسته اند و تصور کنند علم و دانش ذاتا مطلوب مى باشد و نیازى به عمل به آن نیست ، و به همین جهت در صدد برنیایند که اعمالشان را از مرحله واجبات به مرحله مستحبات تعالى بخشند، چنین دانشمندانى قطعا از نظر روانى ، گرفتار خودباختگى و شیفتگى هستند، و باید بدانند که در دین و ایمان خویش ، دچار فریب و خدعه شیطان شده اند، و فرجام زندگانى آنها در نظرشان مبهم و اشتباه آمیز و گرفتار نابسامانى مى باشد.

مثالى گویا درباره عالم بى عمل :

داستان عالم و دانشمند آگاه به علوم شرعى - (که اطلاعات درستى در این علوم کسب کرده ؛ ولى علم خویش را به کار نمى گیرد و دانسته هاى او پابه پاى کردارش پیش نمى رود) - همانند مثل و داستان بیمارى است که بیماریش جز با داروى مرکب از عناصر و اجزاى آنرا جز پزشکان حاذق و کارآمد نمى توانند شناسائى کنند. چنین بیمارى مى کوشد - که با جلاى وطن - طبیب و پزشکى را در دیار و مملکتى دیگر بیابد، و سرانجام موفق مى شود که به چنین طبیب حاذق و آگاه دسترسى پیدا کند. طبیب - پس از ملاقات و معاینه - دارو را معرفى مى کند، و با تفصیل و توضیح دقیق ، عناصر و مواد مختلف این داروى مرکب و انواع و اندازه و مقدار و حتى معادن و مراکزى را که این عناصر در آنجا وجود دارد به اطلاع او میرساند و به او مى آموزد که باید با چه کیفیتى این عناصر را کوبیده و نرم ساخته و آنها را به هم مخلوط و عجین سازد.

بیمار مذکور همه این نکات دقیق را از پزشک فرامى گیرد، و از همه این جزئیات یادداشت و نسخه اى برمیدارد، و آنرا با خط خوش و خوانا مى نویسد، و به خویشتن بازمى گردد و در خود مطالعه مى کند. بارها و بارها نوشتن این نسخه را تکرار مى نماید، و مکرر آنرا مى خواند، و کیفیت درمان بیمارى را دقیقا به بیماران دیگر تعلیم مى دهد؛ ولى خود - متاءسفانه - از این دارو نمى نوشد، و معلوماتى که دقیقا در مورد درمان بیمارى خود فراهم آورده است به کار نمى بندد.

آیا چنین فرد بیمارى با خواندن و نوشتن و تعلیم داروسازى و آموزش راه درمان بیمارى به دیگران ، مى تواند خود را از درمان بیمارى خویش بى نیاز کند و خویشتن را درمان نماید، و یا اندکى از شدت آن بکاهد؟! چه خیال خام و خواب خوشى (که هرگز تعبیر نخواهد شد).

اگر همان نسخه دیگر استنساخ کند، و به هزار بیمار دیگر راه و رسم درمان را تعلیم دهد و همه آنها بهبودى یابند، و او هر شب هزار بار آن نسخه را بخواند؛ این تلاشها و کوششها به هیچوجه براى علاج بیمارى او مؤ ثر نخواهد بود، مگر آنکه زربکشد (و درهم و دینار را از جیب خود بیرون کند)، و به وسیله آن ، داروى مورد نظر را خریدارى نماید، و عناصر و مواد مختلف آنرا - همانگونه که آموخته است با هم درآمیزد، و تلخى تناول و نوشیدن آنرا تحمل نماید، و با حفظ رژیم و پرهیز، در اوقات و ساعات معین ، آن دارو را لاجرعه بنوشد، و تمام شرائط بهداشتى و پرهیز و احتیاط را رعایت کند.

با وجود رعایت موازین درمان و نوشیدن دارو و پرهیز و احتیاط، باز هم خطر بیمارى (و سرانجام ، خطر مرگ ) احیانا در پیش است ، تا چه رسد به اینکه دارو را به کار نبندد و آنرا تناول ننماید (مسلما خطر شدت بیمارى - که فرجام آن ، مرگ و نابودى است - او را بیشتر تهدید خواهد کرد).

همچنین فقیه و دانشمند دینى که کاملا رژیم طاعات و برنامه فرمانبردارى از دستور خدا را مى داند، و به آن عمل نمى کند، و او که به طور دقیق ، گناهان ریز و درشت و جرمهاى حساس و غیرحساس را شناسائى کرده ؛ ولى از آنها اجتناب نمى نماید، او که به همه موازین و دقائق اخلاق مذموم و نکوهیده آگاهى درستى کسب کرده ؛ ولى جان و دل خود را از این اخلاق زشت تصفیه نکرده است ، و با ژرف بینى و استواراندیشى ، از خویهاى پسندیده و ستوده آگاهى یافته ؛ ولى خویشتن را بدآنها نیاراسته و مجهز نساخته است ، چنین عالم و فقیه دانشمند، خود را فریب مى دهد. و در دین و آئین خود، گرفتار خدعه شیطان مى باشد؛ زیرا خداوند متعال در قرآن کریم (مجهز شدن نفس را به علم و دانش ، عامل رستگارى نمى داند؛ بلکه عامل رستگارى و پیروزى انسان در روز رستاخیز را عبارت از پاکسازى جان ؛ و تهذیب نفس از هرگونه نیات پلید شیطانى معرفى مى کند، آنجا که مى فرماید):

(( ((قد افلح من زکیها)) (180) . ))

محققا کسى رستگار و کامیاب است که جان و دل خویش را از هر گونه آلودگیها پاک ساخت و به رشد آن مدد کرد.

ولى نگفت : (( ((قد افلح من تعلم کیفیة تزکیة النفس و کتب علمها و علمها الناس )) )) : آرى نگفت : که رستگار، عبارت از کسى است که آگاهیهاى مربوط به کیفیت تزکیه نفس را آموخته و آنرا در کتابى تدوین نموده و یا آنرا به دیگران تعلیم داده است . (اگر عقل آدمى صرفا از آگاهیهاى مربوط به آئین رستگارى ، مایه گیرد و از لحاظ علمى مجهز گردد، این آئین شناسى ، ضامن موفقیت او نخواهد بود. بلکه علاوه بر تجهیز نفس به علم اخلاق ، لازم است با همان معیارها قلب و جانش را نیز تزکیه نماید و آنرا دگرگون سازد).

ج - باید دید که شیطان چگونه دام گسترى مى کند.

آرى در چنین شرائطى ، شیطان (در کمین نشسته و منتظر طعمه اى است تا آنرا شکار کند؛ لذا در گوش همین عالم و دانشمند زمزمه مى کند و) به او مى گوید: که این مثال (: یعنى مثال بیمار داروشناس )، ترا تحت تاءثیر قرار ندهد و ترا نفریبد. درست است که داروشناسى ، بیمارى را علاج نمى کند؛ ولى مسلما هدف تو در کسب علم و یا تعلیم آن به دیگران ، قرب به خداوند و نیل به پاداش الهى است . علم و دانش ، ثواب و پاداش الهى را براى انسان به ارمغان مى آورد و آنرا به سوى او جلب مى کند.

(شیطان مى خواهد با چنین دامى به شکار پردازد) او در پى چنین وسوسه هائى راجع به فضائل و مزایاى علم ، اخبار و احادیث مربوط را بازگو مى کند. اگر این عالم بى نوا، سبک مغز باشد تحت تاءثیر این تلقینات قرار مى گیرد و حس مى کند که وسوسه هائى شیطانى ، مطابق دلخواه او است . و در نتیجه به شیطان پناه آورده و بدو متکى مى گردد و از بکارگرفتن علم ، دریغ ورزیده ، سهل انگارى و مسامحه در کردار و عمل را در پیش مى گیرد.

ولى اگر این فقیه و دانشمند، هوشمند و زیرک باشد (و در برابر وسوسه هاى شیطان ، پایدارى کند، به او) پاسخ مى دهد که تو براى من از فضائل و مزایاى علم و دانش یاد مى کنى ، و مرا به مزایاى پرارزش علم و معرفت آگاه مى سازى ؛ لکن آیات و اخبار مربوط به عواقب سوء عالم فاقد عمل را از دیدگاه من مخفى نموده و آنها را به دست فراموشى ام مى سپارى ، و چشم بصیرتم را در مشاهده آنها مى بندى ، و در من غفلتى بوجود مى آورى که از نتایج سوء علم بى عمل ، بى خبر بمانم . تو مى کوشى که من آیات و اخبار مربوط به دانشمند عارى از کردار را فراموش کنم . نه ، من فراموشکار و غافل نیستم و آیات خدا را به یاد دارم که خداوند در وصف عالم بلاعمل به داستان بلعم بن باعور اشاره مى فرماید که در محضر درس او دوازده هزار قلمدان (براى نگارش سخنانش ) فراهم بود تا حاضران مجلس درس او با استفاده از این نوشت افزار، گفتار علمى او را بنویسند. (علاوه بر این که جلسه درس او، شاگردان فوق العاده زیادى را به خود جلب کرده بود) خود نیز از مواهب الهى و علوم وهبى و معارف لدنى ، برخوردار بوده است . خداوند متعال یکسلسله کرامات و نشانه هائى که نمایانگر عمق و گسترش مقام علمى او بود به وى مرحمت فرمود، که از آنجمله - طبق گفته گروهى از دانشمندان - مى توانست به هنگام نظر و توجه و التفات ، عرش الهى و مقام ملکوتى پروردگار را شهود نماید. (یعنى در حقیقت علاوه بر احاطه نسبت به معارف و علوم رسمى و متداول ، از یک دید نافذ روحى و ملکوتى برخوردار بوده که مى توانست پرده هاى ابهام را از روى حقایق ، کنار زده و اسرار نهانى را کشف و شهود نماید). پروردگار متعال درباره چنین دانشمند خارق العاده و ابرمرد علم و دانش - به خاطر فقدان عمل - مى فرماید:

(( ((فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث )) )) (181)

داستان بلعم بن باعور، همانند داستان سگ مى باشد که اگر به او یورش برى ، زبانش از کامش به درآرد و پارس کند. و یا اگر رهایش کنى و کار به کارش نداشته باشى (باز هم چنین حالتى را از خود نشان مى دهد و) زبانش را از دهانش بیرون کشد.

و نیز حضرت باریتعالى (نمودار دیگرى را درباره دانشمندان عارى از عمل ترسیم مى کند و) در وصف آنها میفرماید:

(( ((مثل الذین حملوا التوریة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا)) )) (182)

داستان کسانى که بار علم و آگاهى به مضامین کتاب آسمانى تورات را به دوش مى کشند، ولى عملا زیر بار آن نمى روند (و کردار آنها با محتواى تورات توافق ندارد)، همانند الاغ و درازگوشى است که بار نوشته ها را به دوش مى کشد.

یعنى مثل و داستان مردمى که حامل اطلاعات در مورد تورات هستند و به هدف نهائى علم خود عمل نمى کنند، مانند الاغى هستند که بار کتب و نوشته ها را به دوش مى کشد.

(سعدى نیز از این بیان الهى الهام گرفته و مى گوید: مراد از نزول قرآن ، تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب :

علم چندانکه بیشتر خوانى

چون عمل در تو نیست نادانى

نه محقق بود نه دانشمند

چارپائى بر او کتابى چند

آن تهى مغز را چه علم و خبر

که برو هیزم است یا دفتر

و (مولوى ) مى گوید:

گفت ایزد یحمل اسفاره

بار باشد علم ، کان نبود ز هو

علم هاى اهل دل حمالشان

علم هاى اهل تن احمالشان

علم چون بر دل زند یارى بود

علم چون بر گل زند بارى بود

چون بدل خوانى ز حق گیرى سبق

چون بگل خوانى سیه سازى ورق ) (183)

به راستى آیا هیچ نوع تیره روزى و خزى و خوارى ، بزرگتر و مهمتر از این را سراغ داریم که خداوند متعال انسان را (به علت نابسامانى عملش ، چنان از مقام انسانیت تنزل دهد که او را به سگ و الاغ تشبیه نماید، (خدا هرگز به گزاف سخن نمى گوید: گفتار پروردگار متعال همواره نمایانگر واقعیت ، و سراپا حکمت است ، و کمترین بیهوده گوئى در آن راه ندارد. و واقعا باید گفت : عالم و دانشمند فزونمایه اى که فاقد عمل مى باشد، و میان کردار و معلوماتش هیچ تناسبى وجود ندارد، همانند سگى است که همواره زبانش به کار است ؛ ولى جان و درونش ، و کردار و رفتار و اندام و برونش با این زبان بازیها هیچ توافق و تطابقى ندارد. آیا چنان عالم و دانشمند، همچون الاغى نیست که محتواى نگارشهاى علمى و نبشته هاى عرفانى را بر دوش هوش خود بار کرده ، ولى جان و دل و کردارش به مضامین این نوشته ها انس و الفتى ندارد، و عملا از آنها بیگانه است . بنابراین عالم فاقد عمل ، خود را به مقام بهائم و چارپایان و جانوران و حتى موجودى فرومایه تر تنزل مى دهد).

رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((اگر کسى اندوخته هاى علمى خود را افزون سازد و همسان با آن ، سرمایه هاى روحى و معنوى و هدایت خویش را افزایش ندهد و بر مراتب رهنمونیش به حق نیفزاید، صرفا بر مراتب بعد و دورى خود از خداوند، مى افزاید(184) )).

و همو فرمود: ((علم بى عمل را در میان آتش دوزخ مى اندازند (آتشى که آنچنان شدید و گدازنده است ) که روده ها و امعاء و اندامهاى درونى او را به صورت گدازه اى ، از حنجره او بیرون مى ریزد. و سپس این امعاء گرداگرد چنان عالمى مى پیچد و یا او را به گردش درمى آورد آنچنانکه الاغ ، پیرامون آسیاب به پیچش و گردش درمى آید))(185) .

و نیز معصوم (علیه السلام ) فرمود: بدترین مردم عبارت از دانشمندان بدسیرت و زشت کردار مى باشند(186) .

ابودرداء مى گوید: باید به حال کسى که فاقد علم و بصیرت دینى است ، یکبار متاءسف بود؛ چون او در شرائطى قرار دارد که اگر مشیت الهى تعلق گیرد، وى را از علم و بصیرت برخوردار مى گرداند. ولى به حال کسى که عالم و دانشمند است باید هفت بار متاءسف بود (و تاءسف بر دانشمندى که علم خویشتن را به کار نمى گیرد، به مراتب شدیدتر از تاءسف بر جاهل و نادان مى باشد). یعنى علم و آگاهى عالم ، حجت و دلیلى است که مى تواند براى او زیان بار باشد؛ به این دلیل که در روز قیامت به عالم و دانشمند دینى مى گویند: ((کاربرد علمى معارف و معلومات تو در دنیا تا چه پایه بوده و تا چه مقدار به آگاهیهاى خود عمل کرده اى ، و در برابر موهبت علم و دانش شکر و سپاس الهى را چگونه برگزار نموده اى ؟)). (حدیثى قریب به همین مضمون در کنز 10/198).

رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((پرشکنجه ترین مردم - در روز قیامت - عبارت از عالم و دانشمندى است که خداوند، او را علیرغم علم و بصیرتش ؛ از علمش بهره مند نساخته است )) (187) .

این روایات و هشدارهائى این چنین - که نمونه هائى از آنها را نیز در آغاز کتاب ، ترسیم کردیم - بیش از حد شمار و آمار است .

بدیهى است آن کسى که ما را به فضیلت و شرافت علم ، آگاهى داده است مسلما راجع به مذمتها و نکوهشهاى مربوط به دانشمندانى را - که از لحاظ عمل به علم ، مقصر و سهل انگارند - گزارش و بیان کرده است که اوضاع و احوال علمائى که گرفتار نارسائى و کوتاهى در عمل هستند، سخت تر و طاقت فرساتر از اوضاع و احوال نادانان و جهال مى باشد؛ چون همان خدائى که فضیلت علم را اعلام کرد، همه عالمان بى عمل را نیز مورد نکوهش قرار داده است ، و لذا فرمود:

(( ((افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض )) )) (188)

آیا به بخشى و پاره اى از قرآن ایمان دارید، و نسبت به پاره دیگر از آن انکار مى ورزید.

مثال جالب دیگر:

اما علم خداشناسى و آن بخش از علوم عقلى - که اساس و بنیاد علم خداشناسى را تشکیل مى دهند - قضیه و داستان عالم و دانشمندى که به چنین علومى مجهز است ؛ ولى در عمل و کردارش سهل انگارى مى کند و درباره آن اهمال مى ورزد، و اوامر و حدود و ضوابط الهى را - تواءم با غرور و خودباختگى شدید - عملا ضایع و تباه مى سازد. مانند داستان مردى است که مى خواهد در سلک خادمان پادشاه و فرمانروائى درآید، و ضمنا پادشاه را هم مى شناسد و از اخلاق و اوصاف و رنگ چهره و قیافه و طول و عرض قامت و عادات و طرز جلوس و محفل و مجلس او آگاهى دارد؛ ولى از چیزى که پادشاه به آن علاقه مند است و یا از آن نفرت دارد و یا از آن خشمگین مى گردد، و نیز از عاملى که مراتب رضامندى خاطر او را تاءمین مى کند هیچگونه آگاهى ندارد. و یا آنکه به همه این خصوصیات و ویژگیهاى مذکور، واقف و مطلع است و ضمنا آهنگ آنرا دارد که در دستگاه او خدمت کند. لکن از عوامل جلب محبت وى از قبیل شئون و تشکیلات ظاهرى و حرکات و سکنات خویش که مى تواند دوستى پادشاه را برانگیزد کاملا بى اطلاع و عارى و بى بهره است : چنین شخصى بر چنان فرمانروائى وارد مى شود، و مى خواهد مقرب درگاه او گردد، و در پیشگاه او ویژگى یابد (و به اصطلاح : در کادر خصوصى او قرار گیرد)؛ ولى سر تا پا به مسائلى آلوده است که موجبات تنفر پادشاه را فراهم مى کند. او از هر گونه عاملى که بتواند محبت پادشاه را به خود جلب کند، عارى و بى بهره است ، و در عین چنین آلودگى و فقدان آگاهى و بهره از عوامل جلب محبت ، انتظار دارد - به خاطر اینکه پادشاه و نام و نسب و شهر و قیافه و چهره و طرز برخورد و عادت او در سیاست خادمان ، و رفتار او با رعیت و افراد مملکت را مى شناسد - نزد او داراى قرب و منزلتى گردد، و در دستگاه او عزیز و سرفراز شود؟!

این دو مثال ، نمودار وضع عالم و دانشمندى است که به علم و آگاهى خود عملا پاى بند نیست و آنچه را مى داند رها مى کند؛ (چون او مى خواهد به صرف شناسائى خدا و موازین دین - در عین آلودگى به عوامل تنفرانگیز، یعنى اعمال و عواملى که به هیچوجه نمى تواند رضا و خشنودى خدا را جلب کند - در پیشگاه پروردگار، قربى پیدا کند. اگر چنین خیال خامى را در سر مى پروراند باید بداند که به علت بکار نگرفتن علم خویش ) چنین خیالى ، بازده غرور و خودپسندى و خدعه و نیرنگ شیطانى است .

اگر چنین دانشمندى تمام معلومات و مایه هاى خویش را رها مى کرد و خود را به معرفت خدا و شناخت اجمالى عوامل جلب محبت الهى و نیز شناسائى اجمالى درباره اسباب تنفر او سرگرم مى نمود، این وضع به او کمک بیشترى مى کرد تا به منظور و هدف خود - یعنى قرب به خداوند متعال و ویژگى یافتن در پیشگاه او - زودتر نائل شود.

بلکه باید گفت که کوتاهى و سهل انگارى چنین عالم و دانشمند در بکارگرفتن علم ، و علاقه به پیروى از شهوات و تمایلات ، نمایانگر این حقیقت است که او در شناخت خدا به قشر و پوسته و اسامى و عناوین ، اکتفاء کرده و در لب و مغز و معناى این معرفت ، طرفى نبسته است ؛ زیرا اگر خداى را درست و به حق مى شناخت بیمى از او در دلش پدید مى آمد، و تقوى و پارسائى را در پیش مى گرفت . چنانکه پروردگار متعال به همین نکته در قرآن کریم هشدار داده و فرموده است :

(( ((انما یخشى الله من عباده العلماء)) )) (189)

از میان بندگان خدا، فقط دانشمندان از او بیمناکند.

اساسا معقول و قابل تصور نیست که فرد عاقلى ، شیر را بشناسد و ترس و بیمى را از او در دل خود احساس نکرده و از آن نپرهیزد و نسبت به آن بر حذر نباشد.

خداوند متعال به داود نبى (علیه السلام ) وحى کرد همانگونه که از جانور نیرومند و شکارگر، مى هراسى از من بترس )).

آرى ، اگر کسى شیر را ندیده باشد و آنرا فقط از لحاظ رنگ و فرم و نام و عنوان بشناسد ممکن است از آن ، ترسى به دل راه ندهد. ولى باید گفت که گویا او حقیقة شیر را نشناخته است ؛ (چون اگر واقعا این موجود نیرومند را درست مى شناخت قطعا بیم و وحشتى او او در دلش پدید مى آمد).

در فاتحه و آغاز کتاب آسمانى ((زبور)) آمده است : ((راءس و عضو حساس و اندام حیاتى حکمت و دانائى ، ترس و بیم از خدا است )).

د - پالایش دل از رذائل اخلاقى :

(تقصیر و کوتاهى ورزیدن در بکارگرفتن علم ، منحصر به مطالبى نیست که قبلا از آنها یاد کردیم ؛ بلکه ) عالم و دانشمند - علاوه بر تقصیر در عمل ، و رفتار بر طبق قوانین شرع ، و بکار گرفتن حقائقى که فقهاء و اصحاب فتوى تدوین کرده اند از قبیل : نماز، روزه ، دعاء، قرآن و سایر انواع عبادات - ممکن است در انواع دیگرى از اعمال ، گرفتار تقصیر و سهل انگارى گردد؛ زیرا اعمالى که بر عالم و دانشمند واجب است ، و نیز اعمال غیرواجب به آنچه که فقهاء گفته اند، منحصر و محدود نمى باشد؛ بلکه در بیرون از محدوده ابوابى که فقهاء و مجتهدان در کتابهاى خود تنظیم نموده اند، فرائض و تکالیف واجب و غیرواجب دیگرى براى عالم و دانشمند وجود دارد که از اهمیت بیشترى برخوردار بوده و شناخت و پى جوئى آنها واجب تر، و دقت و موشکافى درباره آنها مهمتر است . و آن عبارت است از پالایش دل و جان از رذائل اخلاقى مانند: تکبر، ریاء، حسد، کینه و امثال آنها از خویهاى ناستوده اى که شخصیت روحى و معنوى انسان را به انحطاط و نابودى مى کشاند. حقایق مربوط به آن در کتابهائى که منحصرا در این مسائل بحث مى کند مانند کتب ((علم اخلاق )) کاملا ثبت و ضبط شده است .

یک فرد عالم و دانشمند، باید زبانش را از غیبت ، نمامى و سخن چینى ، گفتار نفاق آمیز، ذکر عیوب و خرده گیریهاى بى جا از مسلمانان ، و امثال اینگونه سخنها حراست نماید. او باید از سایر جوارح و اعضاء خود بدینسان صیانت کند؛ زیرا اعضاء و اندام انسان نیز داراى احکام خاص و گناهان ویژه اى است که این احکام و مقررات و گناهان مربوط به اندامهاى مختلف انسان در موارد و جاهاى مناسب خود مورد بحث و بررسى قرار گرفته است که هر فرد مسلمانى باید ناگزیر آنها را فراگیرد و در برابر این مقررات ، سر تسلیم و طاعت فرود آورد.

این مقررات و احکام عبارت از تکالیف و وظائفى است که از کتابهاى فقهى - در ضمن بحث از بیع و اجاره و امثال آنها - به دست نمى آید؛ بلکه براى شناخت این وظائف (که فوق قوانین فقهى است و از موقعیتى والاتر برخوردار است )، باید به علماء واقعى مراجعه نمود، علماء و دانشمندانى که پاى بند عمل به علم ، و کردار بر طبق آگاهى خود مى باشند. و نیز باید به کتبى مراجعه کرد که صرفا وظائف و مقررات مذکور در آن تدوین شده است . (این کتب عبارتند از کتابهاى اخلاق و عرفان دینى که در میان آثار دانشمندان اسلامى ، شمار فراوانى از آنها به چشم مى خورد، و حاوى نکات جالب و عمیقى است که مى تواند در شخصیت روحى و انسانى فرد، سازمانى دقیق ایجاد کند).

این قضیه ، بسیار شگفت آور است که عالم و دانشمند خداشناس ، منحصرا به علوم رسمى و متداول ، مغرور گشته و بدان بسنده کند، و از اینکه دانشهاى کلاسیک و علوم معمولى را فراگرفته است خود را دلخوش سازد؛ ولى از اصلاح نفس و آراستن و پیراستن جان و دل ، و کوشش در جلب رضاى پروردگار خود، غافل ماند. غرور و غفلت و خودباختگى دانشمندى که با چنین شرائطى به سر مى برد از طریق علم و عمل یا به عبارت دیگر: از طریق آگاهى ها و رفتارش ، مکشوف و روشن گردد.

اما از نظر عمل : ما درباره علت و عاملى که یک فرد دانشمند از رهگذر آن گرفتار غرور و فریب شیطان مى گردد مطالبى را قبلا یاد کردیم ، و گفتیم که داستان چنین دانشمندى همانند داستان بیمارى است که براى درمان خویشتن فقط به داروشناسى و نسخه پردازى و تکرار استنساخ و قرائت و خواندن نسخه دارو و تعلیم این دارو به دیگران ، اکتفاء مى کند. (بدیهى است که او - علیرغم همه این مساعى - اگر به نسخه دارو عمل نکند، معالجه نمى گردد).

بلکه باید گفت : داستان چنین دانشمند، شبیه داستان کسى است که به بیمارى((بواسیر فیستول )) و ((برسام = التهاب کبد)) مبتلا و گرفتار است ، و شدت ایندو بیمارى ، او را در لبه پرتگاه مرگ قرار داده است . چنین بیمار باید داروى درمانبخش و طرز بکاربردن آنرا شناسائى کند. اگر او (به جاى اینکه در صدد چنین کوششبرآید) خود را سرگرم شناختن داروى درمان کننده حیض و استحاضه نماید و شب و روزخود را در بررسى دواى حیض و استحاضه و تکرار آن صرف کند - در حالیکه او بهقطع و یقین میداند که مرد است و در تمام مدتطول عمر خویش به هیچوجه دچار قاعدگى و استحاضه نمى گردد -؛ ولى (در تاءییدمساعى خویش ) مى گوید: ممکن است زنى دچار این حالت شود و از من راجع بهمسائل مربوط به آن ، پرسش نماید. (پرواضح است که اینگونه طرز تفکر)،کمال غفلت و غرور، و منتهاى حماقت و نابخردى است ؛ زیرا چنین شخصى به جاى آنکه خودرا با شناسائى داروى درمان بخش و بکاربردن آن ، از بیمارى مهلک بواسیر و برسامنجات دهد، سرگرم همان مسائل مربوط به قاعدگى و استحاضه اى است که هرگزگرفتار آنها نخواهد شد.

یک فقیه نما و باصطلاح : عالم به مسائل دینى - که پیروى از تمایلات نفسانى بر او چیره گشته ، و به دنیا متکى است ، و به بیماریهاى کشنده : حسد، تظاهر و خودنمائى ، خشم ، کینه ، و عجب و غرور نسبت به اعمالى که آنها را اعمال شایسته خویش مى پندارد، مبتلا و گرفتار است ، و تصور مى کند که ، اعمال او درست و شایسته مى باشد، مسلما او همانند آن بیمار کذائى است (که به علت غفلت از خویشتن و پرداختن به دیگران ، موجبات تیره روزى و نابودى خود را فراهم مى کند). اگر او باطن و درون خود را، مورد تفتیش و بازرسى قرار دهد مى بیند که این حالات درونى او از جمله معاصى آشکار و پلیدیهائى است (که براى هیچکس ، تردیدى در زشتى آنها وجود ندارد).

بنابراین باید چنین فردى ، توجه و التفات خود را به سخنان نبى اکرم (صلى الله علیه و آله ) معطوف سازد که فرمود: ((ناچیزترین ریا و خودنمائى ، به عنوان شرک ، تلقى مى شود)) (190) و به این سخن پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) گوش فرا دهد که گفت : ((آنکه در دلش کمترین حالت کبر و ذره اى خود بزرگ بینى وجود دارد به بهشت درنیاید)) (191) . و به این گفتار رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) بنگرد که فرمود: ((حسد و تنگ نظرى ، حسنات و کارهاى نیک انسان را مى بلعد و نابود مى سازد، آنچنانکه آتش ، هیزم را مى بلعد)) (192) (و آنرا به خاکسترى ناچیز مبدل مى نماید). و یا به این گفتار پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) التفات کند که فرمود: ((مال دوستى و جاه طلبى ، نفاق و دوگونگى شخصیت را در دل انسان مى رویاند همانگونه که آب ، گیاه را مى رویاند)) (193) .

او باید به اخبارى بنگرد که درباره عوامل کشنده شخصیت انسان ، (از معصومان (علیهم السلام ) به ما رسیده و در کتابهاى حدیث ، تدوین شده است .

بارى ، چنان عالم و دانشمند، بدینسان از بکارگرفتن داروهائى که سایر عوامل و بیماریهاى کشنده باطنى را درمان مى کند، دریغ مى ورزد، به گونه اى که نسبت به این داروهاى حیات بخش و شخصیت آفرین ، بى اعتناء مى گردد. و احیانا ممکن است به علت همین اهمال کاریها - پیش از آنکه موفق به توبه شود و رفتار نامطلوب گذشته خویش را جبران نماید - (با دست و دلى آلوده و کثیف ، مرگ ، او را در ربوده و این جهان را که آزمایشگاه انسان است ، ترک گوید) و با شرائطى ، خدا را ملاقات کند که بر او خشمگین باشد.

چنین دانشمندى که باید براى درمان بیمارى شخصیت روانى خود، سخت کوش و پرتلاش باشد - به جاى اینکار - از مسائلى پى جوئى میکند که در زندگانى او کمتر به کار مى آید. او مساعى و کوششهاى بى دریغى در آن مسائل مبذول مى دارد و به شدت ، خود را به مطالعه و تدریس علم نحو و صرف کلمات و منطق و بحث از انواع دلالات ، و بررسى مسائل حیض ، استحاضه ، صلح ؛ اجاره ، لعان ، جراحات ، دعاوى ، بینه ، قصاص ، دیات (و امثال اینگونه مسائل ) سرگرم مى سازد که در تمام مدت عمر و زندگانى خود - جز به ندرت - بدنها نیازى پیدا نمى کند. و اگر شخصا نیازمند شناسائى دقیق این مسائل باشد و یا دیگران به شناسائى آنها احساس احتیاج نمایند، باید بدانیم که دانستن این مسائل از واجبات کفائى است (که با دانستن دیگران ، تکلیف او در شناسائى این مسائل ، ساقط مى شود و از آن پس ، دانستن او الزامى نخواهد بود). اگر او در چنین شرائطى به این مسائل روى آورد، در حقیقت از علوم و معارفى روى گردان شده است که به اتفاق همه علماى اسلام ، واجب عینى است (که اگر دیگران دست اندر کار چنین علوم و معارف گردند، تکلیف الزامى او نسبت به آنها ساقط نمى شود. و او موظف است - با وجود اینکه دیگران این علوم را فراگرفته اند - خود نیز به عنوان یک تکلیف صد در صد الزامى و واجب عینى - همین علوم و معارف را فراگیرد).

هدف این علوم (یعنى علوم رسمى متداول از قبیل صرف و نحو و و...) - در صورتیکه منظور از یادگیرى آنها، جلب رضاى خداوند بزرگ و نیل به پاداش ‍ عظیم او باشد - به عنوان یک تکلیف و واجب کفائى است . بدیهى است که واجبات کفائى در جنب واجبات عینى ، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. یعنى نخست باید واجبات عینى را فراگرفت و سپس به واجبات کفائى پرداخت .

اگر هدف همان دانشمند فقیه - که معلومات و مایه هاى علمى خود را کاملا شناسائى کرده است - تحصیل رضاى خدا و امتثال از اوامر او باشد باید در ترتیب علوم و تحصیل آنها، به علوم مهمتر و نافع تر پیش از علوم دیگر - بر حسب درجه اهمیت و نفع آنها - سرگرم شود (و بدآنها پاى بند باشد)؛ چون در غیر اینصورت باید گفت که او یا دچار حیرت و سرگردانى و غفلت و بى خبرى نسبت به علوم و معارف بسر مى برد، و یا آنکه فردى متظاهر و ریاکار در دین و فریب خورده اى است که پویاى ریاست و برترى و جاه و مقام و مال مى باشد.

بنابراین او باید براى درمان یکى از این دو بیمارى : (غفلت و ریاکارى ) از داروهاى درمان بخش آن ها آگاه شود، و پیش از آنکه هر یک از این دو بیمارى بر او چیره گردد و در او مزمن شود و شخصیت معنوى و انسانى او را از پاى درآورد، به معالجه و درمان آنها مبادرت ورزد.

فقه و علم واقعى چیست ؟

علاوه بر این باید بداند که صرف یادگیرى مسائل مدون فقهى ، از دیدگاه خداوند، فقه واقعى نیست . فقه و بصیرت واقعى دینى - از دیدگاه پروردگار متعال - درک و شناسائى جلال و شکوه و عظمت خداوند است . در سایه چنین درک و شناختى است که خوف از خدا و هیبت نسبت به او، و در نتیجه ، خشوع و توجه و انعطاف مطلوب ، در دل انسان به ثمر مى رسد. و همین شناخت ، او را به تقوى و پارسائى و شناسائى صفات مخوف و نامطلوب ، و نیز درک صفات ستوده و مطلوب ، وامیدارد تا سرانجام از صفات نکوهیده بر حذر بوده و دست اندر کار صفات مطلوب گردد.

نتیجه این کوششها این است که خوف الهى را شعار دل خویش ساخته و در قلب او، حزن و اندوهى (به خاطر اعمال ناستوده اش ) برانگیخته شود.

خداوند متعال ، انسان را به همین مساءله در نبشتار آسمانى خود هشدار داده و فرموده است :

(( ((فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون )) )) : (194)

چرا پاره اى از اقوام و گروهها از شهر و دیار خود بیرون نمى روند تا در مسائل دینى ، از فقاهت و بینش دینى برخوردار گردند؟ و آنگاه که به شهر و وطن خویش بازمى گردند مردم وابسته به خود را (از رفتار نادرست بازداشته و آنان را از چنان اعمالى ) بیمناک سازند تا آنان از آنها برحذر باشند.

علم و دانشى که انذار و بیمناک ساختن مردم از گناه - در سایه رهنمودهاى آن به دست مى آید - همین علم مدون فقهى معمول و متعارف نیست ؛ زیرا منظور از فقه معمول و متداول ، صیانت اموال است که با شرائط مورد نظر در معاملات ، چنین صیانتى پیش بینى و ضمانت مى گردد. و نیز منظور از فقه مدون ، نگاهبانى بدن به وسیله مال و پیشگیرى از قتل و جرح (و امثال آنها است ). مال (که به وسیله قوانین مقرر در معاملات ، صیانت مى گردد) باید به عنوان آلت و ابزار و وسیله اى براى سیر به سوى ((الله )) مورد استفاده قرار گیرد. بدن (که صیانت آن در ظل قوانین حدود و دیات و قصاص ، تاءمین مى شود) مرکب و وسیله نقلیه اى است که باید از آن براى پیمودن این مسیر و گذرگاه - یعنى دنیا - بهره بردارى شود.

بنابراین نباید این آلت و ابزار (یعنى مال )، و این مرکب و وسیله نقلیه (یعنى بدن ) را هدف زندگانى انسانى دانست . و این وسیله را نباید به عنوان هدف و مقصود نهائى تلقى نمود. با توجه به این نکته ، علم و دانش اساسى و بنیادى عبارت از شناختن و پیمودن طریقى است که انسان را به خدا مى پیوندد. علم واقعى عبارت از شناختن طرز طى نمودن و درنوردیدن گردنه ها و دست اندازهاى روحى است که این دست اندازها، همان صفات ناستوده انسانى مى باشد. این صفات زشت ، میان انسان و خداى او پرده و حجابى ایجاد مى کند که اگر انسان - با آلودگى به چنان صفاتى - از دنیا برود، از لقاء رحمت پروردگار مهربان ، محجوب و محروم خواهد شد.

ه‍- چند نمونه و مثال عبرت انگیز درباره دانشمندان غیرواقعى :

با توجه به نکات مذکور به این نتیجه مى رسیم که علم و دانش حقیقى ، انگیزه پدید آمدن خشیت و بیم از خدا و ترس از گناه در دل انسان مى گردد. و بلکه باید گفت : که ترس و بیم از گناه ، ویژه دانشمندان واقعى است . چنانکه خداوند متعال ضمن آیه (( ((انما یخشى الله من عباده العلماء)) )) به همین نکته ، مردم را آگاه کرده است . و در ترس از گناه ، میان فقهاء و سایر دانشمندان در این جهت ، فرقى وجود ندارد، (یعنى عالم واقعى اعم از فقیه و غیرفقیه ، بیم از خدا را کاملا در دلش احساس مى نماید).

داستان فقیه و دانشمندى که صرفا به شناخت فقه معمول و متعارف و علوم رسمى ، خویشتن را محدود و راضى مى سازد (و به علوم و معارف اساسى نمى پردازد)، داستان کسى است که در رفتن به سفر مکه و انجام مناسک حج ، تنها به دانستن کیفیت دوختن درز مشک آب و موزه و پاافزار یعنى کفش اکتفاء کند، (و مسائل اساسى حج را فرانگیرد). بى تردید اگر چنین مسافرى ، فاقد مشک آب و کفش و پاافزار باشد نمى تواند مناسک حج را برگزار کند. ولى صرف آشنائى به طرز دوختن درز مشک آب و پاافزار نمى تواند به هیچوجه با این شخص کمک کند که پس از بازگشت از سفر حج به عنوان ((حاجى واقعى )) تلقى شود. (اگر این شخص به تمام اطلاعات مربوط به طرز دوختن درز مشک آب و کفش عمل کند کسى نمى گوید: او مناسک حج را انجام داده است ؛ بلکه مى گویند: به هیچوجه کارى که به حج و مناسک آن ارتباط دارد، انجام نداده است ).

اگر فقیه ، از علوم فقهى متداول ، بى اطلاع باشد قهرا شناسائى احکام دینى دستخوش عقب افتادگى و تعطیل خواهد شد؛ ولى شناسائى احکام فقهى (منهاى شناخت علوم واقعى و اساسى ) نمى تواند خود فقیه را نجات داده ، و نیز نمى توان چنان علمى را به عنوان علمى رهائى بخش شناخت . (فقیه باید پیش از فقه ، از حس خودیابى و خدایابى و شناخت راه و رسم نیل به رضاى خدا، برخوردار باشد تا راه نجاتى براى خویشتن - قبل از پرداختن به دیگران - در رسیدن به رضاى خدا بگشاید). ما این واقعیت را پیش از این یاد کردیم .

بلکه باید گفت : علوم رسمى و متداول ، زمینه پرداز و مقدمه براى مقصد و هدفى است که صرفا آن هدف ذاتا مطلوب مى باشد. (علوم رسمى ، ابزار و وسیله رسیدن به این هدف است . بنابراین چگونه مى توانیم در طریق و مسیر این هدف ، متوقف بمانیم و هدف و مقصد را فراموش کنیم ، و یا مقصد را فداى طریق و وسیله سازیم ، و به اصطلاح : ((ذى المقدمه را براى مقدمه قربانى کنیم )) ).

اگر شرائط و اوضاع کسى که عالم و عارف به قوانین و احکام الهى است ، و به دستورات پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) و ائمه دین (علیهم السلام ) آشنا مى باشد و نسبت به معارف آئین آسمانى ، برخوردار از آگاهى است ، (و در عین حال ، فاقد علوم اساسى و بنیادى مى باشد)، همانند همان شخصى باشد که براى انجام مناسک حج ، فقط راه و رسم دوختن درز کفش و کفشگرى و پینه دوزى را فراگرفته است ؛ وضع و حال حکماء و فلاسفه چه خواهد بود؟! فلاسفه اى که عمر خویش را در شناسائى عالم کون و فساد مصروف مى دارند، عالم و جهانى که آینده آن فساد و نابودى محض است ، و این حکماء افکار خود را سرگرم شناختن وجود مى سازند که آیا وجود، عین ذات موجودات است ، و یا امرى است زائد بر ذات موجودات ، و یا امرى است مشترک میان موجودات . و بالاخره درباره اینگونه مسائل بحث مى کنند که هیچگونه بازده و ثمرى ندارد. بلکه باید گفت : خود آنها نیز نمى توانند (از رهگذر این کاوشها) به حقیقت خواسته و مطلوب خود در معرفت دست یابند تا چه رسد به اینکه دیگران را - که دست اندر کار این علم نیستند - به حقیقت خواسته و مطلوب آنان ، آگاه سازند.

داستان چنین دانشمندان ، شبیه داستان پادشاه و فرمانروائى است که خدمه و نوکرانى براى خود تهیه ببیند و به آنها دستور دهد که وارد خانه و کاخ او گردند، و به انجام خدمات و وظائف خویش قیام نمایند، و به گونه اى در تکمیل و سازندگى خود بکوشند که در پیشگاه او داراى قرب و منزلتى گشته ، و از کارهائى که موجب طرد آن ها مى شود بپرهیزند.

آنگاه که این مستخدمان را وارد سراى خویش مى سازد تا به وظائف و ماءموریت خویش عمل کنند، آنان به جاى انجام وظائف و خدمات ، سرگرم نظاره و تماشاى در و دیوار و زمین و حیاط و سقف کاخ شوند. و این نظاره و تماشا را تا آخر عمر ادامه دهند، و تمام فرصتها را صرف تماشاى اطراف و جوانب و داخل و خارج آن کاخ نمایند، تا آنگاه که مرگ آنها را فرارسد؛ در حالیکه نفهمند منظور از آوردن آنها به این سرا و کاخ ، چه بوده است .

راستى ، اوضاع و احوال این مستخدمان و اینگونه علماء از دیدگاه سرور آنها چگونه خواهد بود، سرور و آقائى که - علیرغم تمام سهل انگارى آنان در طاعت ، و تقصیر آنها در فرمانبردارى از دستورات ، و بلکه آلودگى اشمئزازآور آنان به گناه - از انعام و احسان مهم خود نسبت به آنان هیچگونه دریغ نورزیده است ؟ (بدیهى است که این خدمه و نوکران بى خاصیت و چنین دانشمندانى هیچگونه نصیبى نخواهند داشت ).

باید متوجه باشیم که داستان اینگونه دانشمندان ، داستان خانه اى است که اندرون آن ، تیره و ظلمانى است ؛ ولى چراغ فروزانى بر بام این خانه مى درخشد که ظاهر و بیرون خانه را روشن مى سازد؛ (ولى درون خانه همچون شب دیجور، تیره و ظلمانى است ).

بلکه داستان اینان همانند انبار فاضل آب و مزبله اى است که ظاهر و رویه آن با (سنگ و) گچ ، سفیدکارى و آراسته شده است ؛ ولى درون و ژرفاى آن سخت متعفن و آلوده است .

و یا آنکه مثل آنان همچون گور مردگان است که ظاهر و بیرونى آراسته دارد؛ ولى در دلش ، مردار متعفنى را در بر گرفته است .

ظاهرش چون گور کافر پر حلل

باطنش قهر خدا عز و جل

و یا مانند کسى است که پادشاه و شخصیت برجسته اى را به میهمانى دعوت کند و به همین جهت دروازه بیرون خانه را با گچ کارى مى آراید؛ ولى در محل ورود منزل ، مزبله ها و کثافات را رها کرده و فکرى به حال آن نمى کند، (و براى جلوگیرى از انتشار تعفن و بوى اشمئزازآور آن ، چاره اندیشى نمى نماید).

بى تردید، چنین حالاتى از چنان اشخاصى ، نمایانگر فریب خوردگى و نیرنگ یابى آشکار آنها از شیطان است .

نزدیکترین مثال براى نشان دادن حالت فریب خوردگى چنان دانشمندانى ، داستان شخصى است که در زمینى به کشاورزى مى پردازد، و کشته او مى روید. اما همراه روئیدن آن ، بوته ها و علفهاى هرز و بى خاصیتى - که کشته هاى او را ضایع و تباه مى سازد - نیز مى روید. لذا دستور میدهد و در صدد برمى آید که زراعتش را از علفها و بوته هاى هرز، وجین و پاکسازى کنند و آنها را از میان ببرند. ولى این شخص به جاى ریشه کن ساختن علفهاى هرز، فقط آنها را از وسط مى برد و در نتیجه ، ریشه آن در دل زمین باقى مى ماند و با چنین پاکسازى (به جاى ریشه کن ساختن عوامل تباه سازنده زراعت )، آنها را بیشتر تقویت مى کند، و سرانجام ، این علفها و بوته هاى هرز دوباره با قدرت و نیروى بیشتر شروع به روئیدن مى نماید.

کانون و مرکز رویش نقائص و ریشه تمام رذائل و حالات ناستوده انسان ، عبارت از اخلاق و خویهاى نامطلوب و پستى است که در دلها جاى گرفته است . اگر کسى زمینه قلب و درون خویش را از اینگونه خوى ها پاکسازى نکند، حتى طاعت و امتثال ظاهرى او نسبت به اوامر و دستورات الهى ، ناتمام و ناقص خواهد بود. و در نتیجه با عوامل زیان بخش به شخصیت معنوى و انسانى - که همواره رو به قوت و تزاید خواهد بود - درگیر مى باشد.

بلکه چنین عالم و دانشمند، مانند کسى است که به بیمارى برص و پیسى و مرض جلدى ، مبتلى شده و موظف است که بدنش را با داروئى مالش و ماساژ دهد، و شربت معالجى نیز بنوشد تا بیمارى او درمان گردد. او باید بدن را با دارو مالش دهد تالک و پیس ظاهرى ، زدوده شود. و نیز شربت بنوشد تا ماده و منشاء این بیمارى از درون او ریشه کن گردد. حالا این بیمار، فقط بدنش را با داروى مخصوصى مالش و ماساژ مى دهد، ولى شربت را نمى نوشد؛ بلکه چیزهائى را تناول مى کند که به ریشه و ماده این بیمارى مدد مى رسانند.

بدیهى است که با چنین کارى ، ریشه و منشاء بیمارى در (درون ) او تقویت مى شود، ولى او همواره فقط به ظاهر بدن مى پردازد و آنرا ماساژ میدهد؛ در حالیکه ریشه این بیمارى - به خاطر ترک نوشیدن دارو - در اندرون وى هر چه بیشتر پیشروى مى کند تا سرانجام او را از پاى درمى آورد.

از خداوند متعال میخواهیم که نخست ما را به اصلاح خویشتن موفق ساخته تا درون و باطن خود را از بیماریهاى اخلاقى بپیرائیم . و چشمان ما را به عیوب و خرده ها و نقائص مان بینا گرداند. و ما را از رهگذر معلومات و معارف مان بهره مند سازد. و مایه هاى علمى ما را حربه و دلیلى زیانبار بر ما قرار ندهد. توفیق و کامیابى ما در نیل به این آرزوها به دست تواناى خدائى است که از تمام مهربانان و بخشایشگران ، بخشایشگرتر و مهربان تر است .

3- بکار بستن علم ، و توجه و توکل به خدا، و برخوردارى از جهت یابى صحیح

براى هر یک از معلم و شاگرد - علاوه بر خلوص نیت و بکار بستن علم - شرائط متعدد و وظائف متنوع و فراوانى وجود دارد که همه این شرائط و وظائف در همان شرط دوم یعنى بکاربستن علم ، خلاصه مى شود؛ زیرا علم و دانش وسیله نیل به اخلاق کریمه و رفتار ستوده و پسندیده ، و منزه ماندن انسان از خویها و کردار زشت و بد مى باشد.

اگر عالم و دانشمند، این دست افزار گرانبها را عملا بکار گیرد و به علم خویش - به صورتى درست و در جهت صحیح - عمل کند، خداوند متعال او را به هر گونه خیر و سعادتى - که پویائى آن ممکن است - دسترسى مى دهد. و از هر عامل و انگیزه اى - که موجب زشتى چهره شخصیت او مى گردد - بدور مى سازد.

پس آنچه بر معلم و شاگرد - پس از پاکسازى و تصفیه باطن و جان و روان از رذائل اخلاقى ، و بکارگرفتن علم - لازم و ضرورى است این است که سراپاى وجودشان را از درون و بیرون ، متوجه خدا ساخته و در تمام شئون ضرورى زندگانى خویش به او متکى باشند و فیض بهره ها را از پیشگاه الهى ، درخواست و دریافت کنند؛ و آنها را نزد خدا جستجو نمایند؛ زیرا علم و دانش - همانگونه که از بیان امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده ایم - از رهگذر کثرت تعلم و دانش آموختن به دست نمى آید؛ بلکه علم و دانش عبارت از پرتو و نورى است که خداوند در دل و جان کسى مى افکند که خواهان هدایت او است ، و او باید متوکل به خدا بوده ، و امور خویش را به وى واگذار نموده ، و بر علل و اسباب طبیعى و دنیوى تکیه نکند. اگر این عالم و دانشمند در شئون مختلف زندگانى ، صرفا به علل و اسباب دنیوى متکى باشد، و امور زندگانى خود را به همانها واگذار نماید، همین علل و اسباب به صورت بار گران و کمرشکن بر دوش او سنگینى مى کند و موجب انحطاط شخصیت وى مى گردد.

آرى عالم و متعلم نباید بر هیچ کس و بر هیچ چیزى از آفریده هاى خدا متکى باشند؛ بلکه باید زمام امور خود را - در زندگانى و رزق و روزى و امثال آنها - به خداوند متعال واگذار نمایند تا از این رهگذر نفحات قدس الهى و الطاف پاکیزه پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند، بر آنها تجلى کند و از رهگذر آن ، مشکلات آنان حل و گشوده شده و کژى آنها به راستى آید، و منظورشان تاءمین گردد و امور زندگانى آنها به صلاح بازآید.

از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) روایت کرده اند که فرمود: ((خداوند متعال به ویژه ، عهده دار رزق و روزى طالب علم و دانشجو مى باشد، و روزى او را اختصاصا به طریق خاص و متفاوت از دیگران تضمین مى کند که سایر مردم ، مشمول این لطف خاص او نیستند، یعنى علاوه بر آنکه به طور عموم ، روزى سایر مردم را نیز به عهده گرفته است روزى او را به طرز خاصى بدو ارزانى مى کند. به عبارت دیگر: سایر طبقات مردم در کسب اسباب معیشت و زندگانى ، به سعى و کوشش نیاز دارند تا روزى خود را بدست آورند، و غالبا در سایه مساعى خود به آن دست مى یابند؛ در حالیکه یک دانشجوى پویاى علم به چنین سعى و کوششى - براى امرار معاش - مکلف و موظف نیست ، (و نیازى به آن ندارد)، بلکه او موظف است که جویاى علم و دانش باشد و باید بداند: چون در مسیر دانشجوئى ، از حسن نیت و اخلاص در اراده ، برخوردار است خداوند متعال ، هزینه معاش و زندگانى او را کفایت و ضمانت خواهد کرد)).

در طى حالات شخصى زندگانى من ، حوادث و رویدادهاى جالب و دقیقى را به یاد دارم که اگر به گردآورى و تدوین آنها بپردازم به جائى مى رسد که خدا بهتر از هر کسى به این توجهات ظریف و مشحون از جمال و زیبائى ، آشنا و آگاه است . آرى او مى داند که چه رفتار خوش آیندى از ناحیه وى نصیب من گشت .

از آن زمانى که به تحصیل علم سرگرم شدم : (اوائل دهه 930 ه‍ ق .) تا این زمان که به نگارش این کتاب مى پردازم یعنى (نیمه ماه رمضان 953 ه‍ ق .) (حوادث جالبى که نمایانگر مراحم دقیق الهى است در سراسر زندگانى تحصیلى ام اتفاق افتاده که واقعیت سخنان نبى اکرم (صلى الله علیه و آله ) را آشکار مى سازد). و خلاصه : شنیدن کى بود مانند دیدن . (من همه این توجهات مهرآمیز و الطاف ظریف و دقیق پروردگار حکیم را شهود کرده ام که فعلا جاى بازگو نمودن آنها نیست ).

نتیجه عدم توکل به خداوند متعال :

استاد متقدم و پیشین ما: محمد بن یعقوب کلینى از حسین بن علوان آورده است که مى گفت :

((در مجلس درس استادم ، سرگرم فراگرفتن علم بودیم . در یکى از سفرها هزینه مالى من تمام شد و چیزى نداشتم . یکى از دوستان و یاران ما به من گفت : تو که گرفتار چنین اوضاعى هستى به چه کسى دل بسته اى و به که امیدوارى (تا هزینه زندگانى ترا تاءمین کند؟) گفتم : به فلانى . گفت : سوگند به خداوند که (با چنین فکر و اندیشه اى ) نیاز تو برآورده نمى گردد، و آرزو و امید و درخواست تو، به سرانجامى موفقیت آمیز منتهى نخواهد شد. گفتم : خداى ، ترا بیامرزاد، به چه دلیل با چنین قاطعیتى اظهارنظر مى کنى و مرا نومید مى سازى ؟ گفت که امام صادق (علیه السلام ) به من فرمود؛ در یکى از نبشتارها، این مطلب را خوانده است که خداوند متعال مى گوید: به عزت و شکوه و بزرگوارى و مقام والایم بر عرشم سوگند، امید و آرزوى هر آرزومندى را - که در آمال و آرزوهاى خود به غیر من روى آورد و به آن دل ببندد - به یاءس و نومیدى مبدل مى سازم ، و بر قامت چنین کسى از دیدگاه مردم ، لباس خوارى و مذلت را مى پوشانم که در نظر آنها، فروهشته و خوار گردد. او را از درگاه خود مى رانم و پیوند او را از خویش مى گسلم .

آیا او در شدائد و مشکلات زندگانى به که امیدوار است ؟ در حالیکه ناهمواریها و مشکلات زندگانى جهان زیر قبضه قدرت من قرار دارد؛ ولى او چشم امید به غیر من دوخته و با مدد فکر و اندیشه شخصى و تصور خود درگاه دیگرى را مى کوبد، با اینکه مى داند کلید مشکل گشاى تمام درهاى بسته در دست من است . و درگه من همواره فراسوى بندگانى که مرا مى جویند و مرا مى خوانند، گشوده است .

آیا کسى هست که در مصائب زندگانى ، چشم امید به من دوخته باشد و من امیدها و آرزوهاى (مشروع ) او را برآورده نساخته باشم ؟

آیا چه کسى - در یک مسئله مهم و کارى عظیم - به من امیدوار بوده که من امید او را بریده و نومیدش ساخته باشم ؟.

من امید و آرزوهاى بندگانم را حفظ و ضمانت کرده ام ؛ ولى آنها به حفظ و ضمانت من ، راضى و دلخوش نیستند. آسمانهایم را از موجوداتى مقدس یعنى فرشتگان ، مشحون ساخته ام که از تسبیح و تقدیسم هیچگاه خسته و ملول نمى گردند. به این موجودات مقدس فرمان داده ام که هیچ درى را به روى بندگانم نبندند و میان من و آنان ، مانعى ایجاد نکنند. ولى این بندگان (بدگمان من ) به گفتار و وعده هاى من اطمینان نکرده اند. آیا آنان نمى دانند که اگر حادثه اى سنگین ، آنها را بکوبد و ضربه اى بر آنها وارد سازد جز من ، کسى قادر به جلوگیرى و از میان بردن آن نیست ، مگر آنگاه که به اراده و اذن من ، کسى بتواند غمگسار و یاور انسانى دیگر باشد.

پس چه شده است که مى بینم او از من دل بریده و از من روى برگردانده است ، چرا باید او را در چنین حالتى ببینم ؟ من در مقام جود و کرم ، نعمتهائى به وى ارزانى داشته ام که آنها را از من درخواست نکرده بود. آنگاه که این نعمتها را از او ربودم ، بازگرداندن آنرا از من درخواست نکرد، بلکه اعاده آنرا با غیر من در میان گذاشت .

آیا او چنین مى پندارد - با اینکه من همواره قبل از درخواست و تقاضایش وى را مشمول عطاى خویش قرار میدهیم - آنگاه که درخواست مى کند، از وى دریغ مى کنم ؟!. (هرگز اینطور نیست . من به درخواست مشروع او پاسخ مثبت مى دهم ).

آیا من ، بخیل و دریغ ‌کارم که او مرا رها کرده و از توجه به من ، دریغ مى ورزد و مرا دریغکار مى پندارد و به غیر من روى مى آورد؟

آیا جود و کرم از آن من نیست ؟ آیا گذشت و رحمت در ید قدرت من نیست ؟ آیا من کانون و مرکز و محور امیدها و آرزوها نیستم ؟

اگر کسى از من قطع امید کند، و به غیر من در آمال خویش پناه برد، آیا چنین آرزومندان و امیدوارانى - که چشم امید به غیر من دوخته اند - هیچگونه ترس و بیمى ندارند (که مبادا آرزوهایشان بر باد رود؟)

اگر تمام ساکنان کرات آسمانى و مردم کره خاکى ، امید و آرزوى خود را با من در میان گذارند، و من در مقام برآورده ساختن آرزوهایشان ، به هر یک از آنها همان مقدار عطاء کنم که برابر خواسته همگان باشد، به اندازه عضو مورچه و ذره اى از ملک و دارائى من کاسته نمى شود. آن ملک و دارائى که من ، مدیر و سرپرست و نگاهبان پایدارى و بقاء استمرار آن هستم چگونه دستخوش کاهش و نقصان مى گردد؟ (چون دریاى کرم و احسان مرا، کرانى نیست و مرحمت من پایان پذیر است ).

واى بر کسى که از مرحمت من نومید است ، و از فرمان من سرمى پیچد، و مراقب من نیست . چنین کسى ، بدفرجام و تیره بخت مى باشد)) (195) .

شیخ و استاد بزرگوار یعنى کلینى ، همین روایت را با سندى دیگر از سعید بن عبدالرحمن در کتاب خود آورده که در پایان آن ، چنین آمده است : راوى گفت :

((به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم : یابن رسول الله ؛ این حدیث را بر من املاء فرما (تا آنرا بنویسم ) امام صادق (علیه السلام ) آنرا املاء فرمود. و من گفتم : سوگند به خداوند که از این پس ، حاجتى را با غیرخدا در میان نمى گذارم )) (196) .

باید بگویم این سخن گرانمایه - که از مطالع نبوت بر افق امامت - از ناحیه خداوندى که منزه از هر گونه نقص و عیب است - پرتوافکن است ، در تحریص و ایجاد شوق توکل به خداوند، سخنى است کافى و رسا، و مضامین عالى آن براى انسان ، درس کاملى است (که به او مى آموزد) تا امور زندگانى خود را به خدا سپرده و در تمام مسائل مهم حیاتى به او متکى باشد.

این حدیث در مسئله توکل به خداوند از جوامع کلام مى باشد و کاملا رسا است ، به گونه اى که نمى توان مطلب و نکته دیگرى بر آن افزود. (و در محتواى این حدیث براى توکل انسان به خداوند متعال ، هیچگونه کمبودى احساس نمى شود).

این بود مسئله سومى که مربوط به آداب معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد.

4- حسن خلق و فروتنى و کوشش در تکمیل نفس

معلم و شاگرد در پاى بند بودن به حسن خلق - نسبت به سایر مردم - وظیفه بیشتر و سنگین ترى دارند. آندو موظفند که تواضع و فروتنى و رفق و مداراى کامل را درباره دیگران معمول دارند و در این رهگذر از بذل توان و طاقت خویش - به منظور تکمیل نفس - دریغ نورزند.

از معاویة بن وهب روایت شده که گفت : از امام صادق (علیه السلام ) شنیدم که فرمود: ((جویاى علم و دانش باشید و خویشتن را همراه آن با آمیزه حلم و بردبارى و متانت و وقار بیارائید، و نسبت به کسى که از او علم و دانش را درخواست مى کنید متواضع و فروتن باشید، و همچون دانشمندان جبار و اشراف منش نباشید؛ چون طرز رفتار باطل و نابحق شما، حق شما را از میان مى برد)) (197) .

حلبى در ((الصحیح )) یا در حدیث صحیح از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده است که آنحضرت گفت : امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) فرمود: ((مى خواهید که شما را به حال فقیه و دانشمند واقعى دینى آگاه سازم ؟ آرى او عبارت از کسى است که مردم را از مهر و راءفت خداوند، نومید نمى سازد. و در عین حال ، آنانرا (به گونه اى ارشاد مى کند که ) نسبت به عذاب خداوند احساس ایمنى نکنند، و به مردم در ارتکاب گناه ، آزادى عمل نمى دهد، و قرآن را - به خاطر رغبت به غیر قرآن - رها نمى نماید.

بدانید نباید - در علم و دانشى که درک و فهم آدمى را بیدار نسازد، و در تلاوتى که با تدبیر و اندیشیدن در حقایق و محتواى قرآن ، همگام نباشد، و در عبادتى که تفکر و اندیشه بدان راه ندارد - خیر و نیکبختى را جستجو نمود)) (198) .

باید بدانید آن کسى که جامه علم را در بر مى گیرد و به عنوان عالم و دانشمند در میان جامعه معرفى مى شود، مردم به او چشم مى دوزند تا آنجا که رفتار و گفتار و حتى طرز و فرم ظاهرى او را الگو و سرمشق خود قرار میدهند. اگر روش و شیوه و سیرت او نیک و زیبا و مطلوب باشد، و حالاتى شایسته و درخور یک دانشمند در او به وجود آید، و تواضع و فروتنى را در برخورد با دیگران در پیش گیرد، و در اعمال و رفتار خود، داراى خلوص نیت باشد، اوصاف و خصوصیات او به دیگران منتقل مى شود (و مردم ، رفتار و گفتار و همه مظاهر وجود خود را با مظاهر وجودى وى هماهنگ و همگام مى سازند). و در نتیجه ، خیر و نیکى در میان جامعه ، رواج و رونق یافته و اوضاع و احوال زندگانى آنها نظم و سامان پیدا مى کند.

اما وقتى اوضاع و شرائط زندگانى عالم و دانشمند، واژگونه بوده ، و رفتار و گفتار ناپسند، شیوه و پیشه او باشد. قهرا مردم - به درجاتى بدتر و زشت تر و فرومایه تر از او - رفتار و گفتارشان را تنظیم مى کنند تا چه رسد به آنکه همانند او عمل نمایند. چنین دانشمندى نه تنها خویشتن را تباه مى سازد؛ بلکه موجب فساد و تباهى سایر مردم نیز مى گردد. براى ارائه اهمیت گناه و جرم یک عالم و دانشمند تباه کار، و مطرودیت و دوربودن او از حق ، همین نکته ترا بسنده است . و سخن به همین مقدار براى نشان دادن عظمت گناه و تیره روزى دانشمند تباهکار، و زیانبار بودن او، کافى است .

اى کاش (حساب جارى ) عمل و کردار چنین دانشمندى پس از مرگ او بسته مى شد، و بار گناه او، (در حجم و گرانى گناه زمان حیات او محدود مى بود و) پس از مرگ او پایان مى گرفت ؛ ولى این حساب جارى گناه عالم با مرگ او مسدود نمى گردد، و از سنگینى بار گناهش چیزى کاسته نمى شود؛ بلکه عمل و وزر و وبال او باقى است ، و وبال گناه کسانى که به او تاءسى کرده و از شیوه او سرمشق گرفته اند در عهده او قرار گرفته و پایدار است ، و راه و رسم نابسامانى که در میان مردم بجاى گذاشته است او را گرفتار ساخته و عواقب سوء گناهان دیگران ، عاید او مى گردد. و تا وقتى که پیروان او بر سر جاى هستند وزر و وبال او سنگین تر مى شود.

یکى از عرفاء گفته است : همه مردم - نسبت به کسى که درزى ، عالم و دانشمند جلوه گر است - همواره از لحاظ مقام و منزلت ، در درجه پائین ترى قرار دارند. اگر عالم و دانشمند با وجود علم ، از مزایاى دیگرى از قبیل پارسائى و تقوى و صلاح و شایستگى در گفتار و کردار، برخوردار باشد، توده مردم دست به اعمالى مى زنند که مباح و روا است . و اگر همان دانشمند به اعمال مباح و جائزى دست زند، توده مردم دست اندر کار اعمال شبهه ناک مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتکب اعمال شبهه ناک گردد، توده مردم مرتکب اعمال حرام مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتکب محرمات گردد و به کارهاى حرام دست یازد، توده مردم کافر مى شوند (و از دین و مبدء و معاد، روى گردان مى گردند).

براى اثبات راستى و واقعیت این امر (یعنى اثرپذیرى توده مردم از رفتار و گفتار دانشمند، و اینکه اعمال او دستاویز بهانه و جراءت و جسارت مردم در ارتکاب اعمال زشت تر مى گردد)، مشهودات ما در زندگانى روزمره همین مردم و وجدانهاى عادل ، گویاترین دلیل مى باشد (و نیازى به احتجاج و استدلال ندارد؛ چون آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است ). علاوه بر این ، سخنان شخصیت هاى برجسته نیز همین حقیقت و واقعیت را تاءیید مى کند.

5 - عفت نفس و علو همت

باید معلم و شاگرد داراى عفت نفس و علو همت باشند. و از پادشاهان و اهل دنیا فاصله بگیرند (و با آنها پیوندى برقرار نسازند)، و به خاطر طمع به دنیا در کادر آنها وارد نگردند، و مادامى که راه گریزى از دستگاه آنها براى آنان وجود دارد نباید - به خاطر طمع و آزمندى به مال و منصب - در سلک و رده آنان قرار گیرند تا بتوانند همانگونه که پیشینیان از علم و دانش پاسدارى کرده اند، از حرمت و ارزش دانش ، نگاهبانى کنند.

اگر عالم و دانشمندى (به خاطر آزمندى و گرایش به دنیا) به ملوک و اهل دنیا بپیوندد، خویشتن را در معرض (سقوط) قرار داده و به امانتى (که خداوند متعال به دست او سپرده است ، یعنى به علم و دانش ) خیانت کرده است .

غالبا دانشمندانى که حتى به خاطر هدفهاى انسانى و دینى به سلاطین و اهل دنیا پیوستند به هدف و مطلوب خویش نائل نشدند؛ بلکه ناکام گشتند. و بر فرض ‍ هم اگر به پاره اى از هدفهاى خود دست یافته باشند، حالات و شخصیت روحى آنها به پایه حالات و شخصیت والاى دانشمندانى نمى رسد که دامن خویش ‍ را با چنین پیوندها و آلایشها نیالودند و توانستند خود را از سلاطین و اهل دنیا مصون دارند.

علاوه بر منقولات و حکایاتى که از شخصیت هاى برجسته در این زمینه نقل شده است ، گواهى وجدان ما درباره چنین دانشمندانى ، دلیل گویائى است که دگرگونى روانى این دانشمندان را تاءیید مى کند (حتى هر چند که آنان به منظور خدمت به همنوع و هدفى الهى ، به سلاطین و اهل دنیا پیوسته باشند).

یکى از دانشمندان برجسته به یکى از شخصیت هاى شریف و متدین و بزرگوار گفته بود: چرا بزرگان زمان و سلاطین و پادشاهان ، گوش شنوا و حالت انعطاف براى سخنان ما ندارند، و ایده ها و آرمانهاى ما را نمى پذیرند، و براى علم و دانش ، ارج و مقدارى قائل نیستند؛ در حالیکه در زمانهاى پیشین ، ملوک و اشراف بدینسان عمل نمى کردند؛ بلکه روشى برخلاف روش معمول ملوک و سلاطین زمان ما را درباره علم و علماء بکار مى بردند؟ این شخصیت عالیمقدار در پاسخ گفت : علماء و دانشمندان گذشته (حیثیت و شئون خویش را حفظ مى کردند و به جاى اینکه نزد ملوک و اهل دنیا بروند) خود پادشاهان و بزرگان ! و اهل دنیا نزد آنان مى رفتند، و مى خواستند در ازاء بذل مال و پیشکشها از علم و آگاهى این دانشمندان ، بهره مند شوند؛ ولى همین دانشمندان (به جاى آنکه از آنها استقبال کنند و پیشکشهاى آنها را قبول نمایند) در راندن آنان از پیشگاه خویش و رد منت و احسان آنها سخت پافشارى مى کردند - و با استقامت و پایدارى بى حد و مرزى ، آنانرا از نزد خود طرد مى نمودند، و به منت و احسان آنها تن در نمى دادند).

اهل دنیا با مشاهده چنین رفتارى از علماء، زرق و برقشان از دیدگاهشان بسیار حقیر و پست جلوه مى کرد، و قدر و ارزش علم و دانش از نظر آنان ، بسیار عظیم و شکوهمند چهره مى نمود؛ چون از طرز برخورد با چنین دانشمندانى به این نتیجه مى رسیدند که اگر علم و دانش ، شکوهمند و گرانقدر نمى بود، دانشمندان آنرا بر دنیا ترجیح نمى دادند. و اگر دنیا حقیر و بى ارزش و فرومایه نمى بود، علماء و دانشمندان از آن روى گردان نمى شدند و آنرا از دست نمى نهادند.

اما چون علماء و دانشمندان عصر ما: (زمان مؤ لف )، به سلاطین و دنیاپرستان روى آوردند و علم و دانش خویش را - به خاطر جلب منافع مادى و دنیوى - در اختیار آنان قرار دادند، (و از بذل مساعى و کوششهاى علمى به منظور دست یافتن به هدفهاى انتفاعى و اغراض دنیوى و ارضاء خاطر دنیاپرستان ، دریغ نکردند) به همین جهت دنیا و مطامع مادى آن از دیدگاه (چنین دانشمندان و نیز) ملوک و سلاطین و اهل دنیا، چنان پرشکوه و عظیم تلقى شد که به همان دلیل ، علم و دانش از زاویه هاى دید دنیاپرستان ، حقیر و بى ارزش گشت ؛ (و به همین جهت سلاطین و اهل دنیا گوش شنوائى در برابر اوامر مشروع و انسانى دانشمندان ندارند و براى علم و دانش و دانشمندان ، ارج و مقدارى قائل نیستند).

کسى که این کتاب را از نظر گذرانده است ؛ در درسهاى گذشته شمه اى از احادیث و اخبار مربوط به این مطلب را مطالعه کرده است که از آن جمله رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود:

((علماء و دانشمندان فقیه - تا آنگاه که در ورطه دلبستگى و تعلق خاطر به دنیا غوطه ور نگردند - به عنوان سرسپردگان و امانت داران انبیاء و پیمبران و فرستادگان الهى ، محسوب مى گردند. عرض کردند چه علامت و نشانه اى مى تواند نمایانگر ورود علماء به دنیا و غوطه ور شدن آنها در مزبله هاى مادى باشد؟ فرمود: پیروى از سلاطین . بدانید اگر دانشمندانى ، دچار چنین ورطه و سقوطى گردند، نسبت به دین و آئین خویش از آنها برحذر باشید و از آنها بهراسید)) (199) . (روایاتى نظیر آنرا در کنزالعمال 10/183 و 204).

جز این حدیث ، احادیث دیگرى در نکوهش دانشمندان پیرو سلطان و معاشر با اهل دنیا وجود دارد (که ما قبلا پاره اى از آنها را از نظر مطالعه کنندگان محترم گذراندیم ).

ولى باید توجه داشت که صرف پیروى از سلاطین و ورود در کادر آنها به هر صورت و کیفیتى نمى تواند منشاء نکوهش و خرده گیرى از دانشمندانى باشد که به سلاطین و اهل دنیا پیوستند؛ بلکه این نکوهش و انتقاد، متوجه دانشمندانى است که پیوستن به پادشاهان و ابناء دنیا را زمینه و وسیله اى قرار مى دهند تا در سایه آن به مناصب و مقامات عالى دنیوى و تفوق و برترى بر همگنان و کسب جاه و منزلت عظیم ، و حیثیت دنیوى و ریاست و امثال آنها نائل گردند.

لکن اگر هدف عالم و دانشمند از پیوستن به سلطان و اهل دنیا چنین باشد که از این رهگذر، نظام و سازمان زندگى همنوعان خود را پایدار نگاه دارد، و کلمه حق و هسته مرکزى دین و آئین الهى اسلام را در پایه رفیعى قرار داده و از آن ترویج کند، و بدعت گزاران و تجددخواهان کوته فکر را قلع و قمع نماید، و امکاناتى براى امر به معروف و نهى از منکر در جامعه به وجود آورد و به اینگونه هدفها نائل شود اعمال او با چنین اهداف والائى از پرارزش ترین کردارها و رفتارهاى او محسوب مى گردد. اگر عالم و دانشمندى با چنین اهداف الهى و انسانى به سلطان و ابناء دنیا بپیوندد و به هدف الهى خود برسد، نه تنها کار ناروائى را مرتکب نشده است ؛ بلکه این کار او به عنوان عملى سرشار از فضیلت و شایسته ترین رفتار او به شمار مى آید تا چه رسد به اینکه او را در این کار، مجاز بدانیم و عمل او را تاءیید کنیم .

با چنین توجیهى مى توان میان روایاتى که ورود در کار سلاطین و پیروى از آنها را نکوهش مى کند، و میان احادیثى که پیوستن به سلطان و اهل دنیا را تجویز مى نماید، جمع و سازش و تناسبى برقرار ساخت .

بلکه گروهى از شخصیت هاى برجسته دینى (که در ایمان آنان به خداوند و مساعیشان در خدمت به خلق ، تردیدى وجود ندارد و کسى نمى تواند از مراتب والاى آنان در ایمان و دیندارى خرده گیرى کند) با سلاطین و ابناء دنیا (به خاطر حفظ و پاسدارى دین و خدمت به شیعیان ) پیوند و رابطه اى برقرار کرده بودند از قبیل :

على بن یقطین (200) و عبدالله نجاشى (201) و ابوالقاسم حسین بن روح (202) (یکى از ابواب شریفه ) (و از نائبان چهارگانه حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) )، و محمد بن اسماعیل بن بزیع (203) ، و نوح بن دراج (204) و امثال آنها که همگى از اصحاب و یاران ائمه (علیهم السلام ) بوده اند.

درمیان فقهاء و دانشمندان اسلامى (مى توان از افراد برجسته زیر یاد کرد که در خدمت به خلفاء و سلاطین ، هدف و نظرى جز خدمت به دین و یارى و دفاع از شیعیان و مستضعفان نداشته اند) از قبیل :

سید مرتضى و سید رضى (205) و پدرشان ابواحمد حسین و خواجه طوسى (206) و علامه بحرالعلوم جمال الدین بن - مطهر(207) (معروف به علامه حلى ) و امثال آنها.

محمد بن اسماعیل بن بزیع - که مردى موثق و صدوق و راستین (در میان رجال حدیث شیعه ) به شمار مى آید - از امام رضا (علیه السلام ) روایت کرده است که (در حق او (208) ) فرمود: ((خداى را در درگاههاى ستمکاران ، کسانى هست که برهان و رهنمودهاى روشنگر خویش را به وسیله آنها درخشان و نورانى مى سازد. آرى خداوند متعال چنین کسانى را در بلاد و ممالک از چنان تمکنى برخوردار مى نماید که بتوانند در مقام حمایت از اولیاءالله ، شر و ستم ظالمان را از آنان دفع کنند، و امور مسلمین را به صلاح باز آورند؛ زیرا اینگونه اشخاص ، پناهگاه مسلمین در برابر عوامل زیانبار هستند، و همه شیعیان نیازمند ما (در حوائج خویش ) به آنها روى مى آورند، و در سایه مساعى و مراقبتهاى آنان ، قلوب مؤ منین از بیم و هراس ایمن مى گردد.

چنین افراد، عبارت از مؤ منان واقعى و نمایندگان امین و سرسپردگان الهى در زمین مى باشند. آنان ، نور الهى در میان توده مردم ، و بندگان خدا در قیامت هستند که کاربرد نور و درخشش پرتو وجود آنان (آنچنان گسترده و فراگیر است ) که سماواتیان و اهل آسمانها را زیر پوشش خود قرار مى دهد بدانگونه که ستارگان فروزان ، به اهل زمین نورافشانى مى کنند، و از نور آنها عرصه قیامت منور مى گردد، و پهنه محشر در پرتو نور چنین مردمى مى درخشد.

سوگند به خداوند آنها براى بهشت ، و بهشت براى آنان آفریده شده است . بهشت و نعماى آن ، بر آنان گوارا باد. چرا در پى نیل به چنین مقامى برنمى آئید و هیچ مانعى (در رسیدن به چنین منزلتى براى هیچیک از شما وجود ندارد) اگر کسى خواهان چنین موقعیتى باشد مى تواند کاملا به آن دست یابد.

(محمد بن اسماعیل بن بزیع ، آنگاه که چنین سخنانى از امام (علیه السلام ) شنید) عرض کرد: قربانت گردم ، راه وصول به این مقام و مرتبت چیست ؟ فرمود: با آنان بسر ببرى و با چنین ستمکاران رابطه خود را حفظ کنى و از رهگذر آن ، به وسیله شادمان ساختن قلوب شیعیان با ایمان ما، موجبات رضا و سرور خاطر ما را فراهم آورى .

اى محمد بن اسماعیل ! از آنان باش (یعنى در جهت منافع شیعیان ما بکوش ) و همبستگى خود را با آنها حفظ کن ، و بدان که این کوششهاى تو اگرچه متضمن منافع و پاداش عظیمى است ؛ ولى ممکن است پیوند با ستمکاران ، کمین گاه و جایگاه خطرهاى بدفرجام و غرور و خودباختگى و نیرنگ زدگى بزرگى باشد؛ چون اگر شکوه کاذب و زرق و برق دنیا و اشتیاق و دلبستگى به ریاست و تفوق بر دیگران ، در دل کسى جاى مناسب و استوارى پیدا کند، بسیارى از طرق نیل به ثواب و مقاصد درست و پاداش آفرین را در برابر او مسدود، و از دیدگاه او مستور مى سازد؛ (و احیانا باعث مى گردد که معنویات و دین و ایمان انسان در معرض تهدید قرار گیرد. هر فرد مسلمانى اگرچه مى خواهد از طریق ارتباط با دستگاه ستمکاران ، ظاهر وجود خویش را در خدمت به آنها قرار دهد و در باطن ، تمام نیرو و قواى خود را عملا در دفاع و حمایت از مستضعفین شیعه به استخدام گیرد؛ لکن با توجه به خطرهائى که ممکن است شخصیت ایمانى و انسانى او را تباه سازد) ناگزیر باید در این راه و طریق خطرناک ، سخت بیدار و هشیار باشد(209) (تا مبادا سراپاى وجودش در اختیار مستکبران و ستمگران قرار گیرد و خویشتن را به تمام معنى ببازد).

6- قیام به وظائف و شعائر دینى و تاءدب به موازین اخلاقى

باید معلم و شاگرد در قیام به شعائر اسلام و عمل به ظواهر احکام ، همواره پاى بند و مراقب باشند از قبیل : اقامه نمازهاى یومیه در مساجد به صورت جماعت ، و انجام آن در اوقات شریف و ساعات فضیلت اداء آن ، سلام و تحیت گرم و تواءم با آمیزه صمیمیت نسبت به تمام مردم - اعم از عالم و عامى - چه در آغازکردن به سلام و چه در پاسخ دادن به آن ، امر به معروف و نهى از منکر، صبر و تحمل آزار و رنج در طریق امر به معروف و نهى از منکر، و دعوت مردم به حق . آرى باید آنان از بذل جان در راه خدا دریغ نورزند و سراپاى وجود خود را در طریق رضاى خداوند قرار دهند و از سرزنش هیچ سرزنش گرى ، ترس و بیمى به دل خود راه ندهند. و در اداء چنین وظائف ، به پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) و سایرانبیاء (علیهم السلام ) تاءسى جویند، و یادآور رنجها و محنتهائى گردند که پیامبران الهى در طریق قیام به اوامر و تکالیف آسمانى ، دچار آنها گشتند.

معلم و شاگرد نباید در رفتار آشکار و نهان خویش ، صرفا به اعمالى که شرعا مباح و جایز است بسنده کنند. باید بکوشند که خود را با زیبنده ترین و کاملترین اعمال ظاهرى و باطنى بیارایند؛ زیرا علماء و دانشمندان - در نظر توده مردم - الگوهاى سازنده و سرمشقهائى هستند که آنانرا تحت تاءثیر قرار مى دهند. آنان به عنوان مرجع و مرکزى تلقى مى گردند که مردم را به سوى خویش جلب مى کنند.

علماء و دانشمندان ، حجتهاى خداوند متعال و ادله و برهانهاى او بر توده مردم مى باشند که گاهى براى فراگیرى راه و رسم زندگانى ، افرادى مراقب این علماء هستند که این علماء آنها را نمى بینند، و نیز افرادى از این علماء پیروى مى کنند و آنانرا الگوى خود قرار میدهد که این علماء از آنها آگاهى ندارند (یعنى افرادى آشنا و ناآشنا - که علماء و دانشمندان ، آنها را نه مى بینند و نه مى شناسند - پیرو دانشمندان بوده ، و رفتار و گفتار آنها را سرمشق قرار مى دهند).

بنابراین اگر عالم و دانشمند از نظر انتفاع و برخوردارى از علم و آگاهى خویش ، محروم و بیگانه باشد، قطعا دیگران در انتفاع و بهره گیرى از علم و دانش او، محرومتر و بیگانه ترند. به همین جهت لغزش عالم و دانشمند با توجه به مفاسدى که از این رهگذر بر آن مترتب است و زیان آن به توده مردم مى رسد - (هر چند که این لغزش ، اندک و ناچیز باشد) - عظیم و غیرقابل اغماض خواهد بود.

باید معلم و شاگرد به رفتار و خویهائى ستوده ، پاى بند و متخلق باشند، اخلاق و رفتارى که در شریعت اسلام بدآنها عنایت و توجه شده و تعالیم اسلامى ، مردم را بدآنها تشویق کرده است . عالم و دانشمند باید با خصلت هائى ستوده و شیوه ها و صفاتى پسندیده آراسته باشند تا از رهگذر آنها مراتب رضاى پروردگار را به خود جلب کنند، از قبیل : جود و سخاء، گشاده روئى (که نباید افراطآمیز بوده و از حد اعتدال فراتر رود)، فرونشاندن خشم ، بى آزار بودن ، تحمل آزار دیگران ، بردبارى ، پایمردى و مردانگى و احترام به افکار عمومى ؛ (البته در صورتى که این افکار صحیح و عاقلانه باشد)، تنزه و خوددارى از کسب هاى پست و فرومایه ، از خودگذشتگى ، کم توقع بودن و خوددارى از فزون جوئى ، انصاف ، عدم توقع انصاف از دیگران نسبت به خود (ترک انصاف طلبى )، سپاسدارى از اشخاص نیکوکار، کوشش در تاءمین حوائج مردم ، بذل جاه و مقام (در راه خدمات دینى و انسانى )، وساطت هاى انسانى (در حمایت از ضعفاء)، بذل لطف و محبت به تهى دستان و نیازمندان ، اظهار دوستى نسبت به همسایگان و خویشاوندان ، احسان به زیردستان ، احتراز از قهقهه و شوخى هاى مفرط، حفظ همبستگى با ترس و اندوه ، شکسته نفسى و فروتنى و خاموشى که خوف و خشیت را در چهره و رفتار و حرکات و سکنات و نطق و سکوت آنها نمایان سازد، به گونه اى که اگر نگاه کسى بدآنها افتد این نگاه ، یاد خدا را در دلش بیدار نماید. باید جهات ظاهرى و چهره رفتارشان ، حاکى از علم ، و نمایانگر التزام و همبستگى آنها با آئین هاى دینى - اعم از آداب قولى و عملى ظاهرى و باطنى - باشد.

به عنوان مثال : آنگاه که عالم و دانشمند و یا شاگرد و دانشجو به تلاوت قرآن مشغول مى گردند (آداب قولى ) نباید تلاوت آنها (در چهارچوب قرائت و خواندن محض ، محدود باشد؛ بلکه ) در معانى قرآن بیندیشند: (آداب باطنى )، و به اوامر و دستورات قرآن عمل کنند، و از منهیات و محرمات قرآن عملا ابراز انزجار نمایند. آنگاه که در خلال آیات با وعده و وعید (و بشارت و تهدید) مواجه گشتند به سرعت از آن عبور نکنند؛ بلکه با درنگهاى اندیشمندانه خود درباره آنها تاءمل و تدبر نمایند و به وظائف و حدودى که قرآن کریم مشخص ساخته است قیام کنند. خداى را با دل و زبان یاد نموده و بدینسان قلب و زبانشان را - به منظور اینکه همیشه به یاد خدا باشند - با ادعیه و اذکار شبانه روزى و نماز و روزه و حج مستحب (پس از عمل به واجبات ) به جریان اندازند (و هیچگاه از این سیلان و جریان و جنبش ، بازنایستد). و در مورد عبادت - که سازمان دهنده رابطه نزدیک انسان با خدا است - صرفا به علم و آگاهى خود اکتفاء نکنند؛ (بلکه علم خود را با عمل و کردار بیامیزند)؛ زیرا در غیراینصورت ، دچار قساوت قلب و تیرگى روح مى گردند. چنانکه ما (در مبحث مربوط به لزوم عمل به علم ) از این هشدار دریغ نکردیم ، (و مطالب زیادى درباره بکاربستن علم بازگو نمودیم ).

معلم و شاگرد باید بدن و ظاهر خویش را - بیش از دیگران - نظیف و پاکیزه نگاهدارند و خود را با چرک زدائى و چیدن ناخن و زدودن مویهائى که زدودن و ستردن آنها مطلوب است بپیرایند، و از بویهاى ناخوش آیند بپرهیزند (و خویشتن را خوشبو ساخته ) و موها (ى سر و صورت ) را با شانه کردن بیارایند. و بالاخره در پیروى از سنتها و روشهاى ستوده و پسندیده و تعالیم متین و والاى دینى و اخلاقى ، کوشا باشند.

معلم و شاگرد باید خود را از اخلاق ناستوده و اوصاف نامطلوب ، تهذیب و تصفیه نمایند. این اخلاق و اوصاف ناستوده عبارتند از:

حسد، تظاهر و خودنمائى ، عجب و خودپسندى ، تحقیر و کوچک شمردن دیگران (هرچند که دیگران به درجاتى از او پست تر و دون رتبه تر باشند)، کینه ، ستم و تجاوز به حقوق دیگران ، خشم گرفتن براى غیرخدا، و دسیسه گرى و نیرنگ ، بخل و دریغ ‌کارى ، خبث سریرت و پلیدى باطن ، خوشحالى مفرط، طمع و آزمندى ، فخر، تکبر و خود بزرگ بینى ، رقابت در امور دنیوى و مباهات به آنها، سازشکارى ، خودآرائى براى مردم ، ستایش جوئى از مردم در برابر کارهائى که انجام نداده است ، چشم پوشى از عیوب خویشتن و عیبجوئى و خرده گیرى از دیگران ، غیرت و تعصب براى غیرخدا، غیبت و بدگوئى پشت سر مردم ، سخن چینى ، بهتان و افتراء، زشتى در گفتار، دروغ ، (و امثال آنها). این اوصاف و خصلتهاى ناستوده ، با تفصیل و تهدیدهاى مربوط به آنها و نیز داروهاى درمان بخش آنها، و عوامل و موجباتى که انسان را به این اوصاف و حالات سوق میدهد، و علل و عواملى که انسان را از این اوصاف بیمناک و یا گریزان مى سازد، (همه این مطالب ) در جاى ویژه خود (یعنى علم اخلاق ) ثبت و ضبط و تدوین شده است .

منظور از یادکردن صفات پسندیده و اوصاف ناپسند در کتاب حاضر، این است که معلم و شاگرد را هشدارى باشد تا کلیاتى از این صفات را بازشناسى کرده و به طور اجمال از لحاظ تخلق به آنها، آگاهى نسبى به دست آورند.

این اوصاف و حالات - اگرچه از لحاظ اخلاقى در میان همه مردم ، اعم از عالم و عامى داراى مرز مشترکى است (و هر انسانى باید به اوصاف پسندیده ، متخلق و آراسته بوده و از اوصاف ناستوده ؛ مبرى و پیراسته باشد)؛ ولى باید معلم و شاگرد در شناسائى این اوصاف و اتصاف به آنها و یا اجتناب از آنها در مقایسه با هر طبقه دیگرى ، احساس نیاز بیشترى بنمایند. لذا ما این مساءله (یعنى لزوم آراستگى به اخلاق حمیده و پیراستگى از اخلاق ناپسندیده ) را مستقلا به عنوان یکى از آداب معلم و شاگرد یاد کردیم ؛ زیرا علم و دانش به گفته یکى از بزرگان ، عبادت قلب و درون انسان است و قلب انسان با عبادت ، آباد و معمور مى شود؛ و علم در حقیقت عبارت از نماز سر و عبادت درونى انسان مى باشد.

نماز - که به عنوان وظیفه جوارح و اندام انسان ، بر مردم تکلیف شده است - آنگاه صحیح و درست است که بدن و جوارح آدمى از هرگونه حدث و خبثى ، پاکیزه ، و از هرگونه آلودگى بدنى و پلیدى اندام ، طاهر باشد. همچنین علم - که عبادت باطن و نماز قلب و سر انسان است - وقتى صحیح و باارزش است که روح انسان را از هر گونه پلیدى هاى اخلاقى تطهیر شود (و در غیراینصورت ، علم انسانى فاقد ارزش و اعتبار خواهد بود). خداوند متعال نور و پرتو علم را در قلبى که آلوده به تیرگیها و خویهاى ناستوده است راه نمى دهد؛ چنانکه امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((علم و دانش با کثرت و تکرار تعلم و یادگیرى به دست نمى آید، بلکه علم ، نورى است که خداوند - بر حسب مشیت خویش - در دل افرادى قرار مى دهد که خواهان هدایت و راهنمائى آنها است )) (210) .

ابن مسعود گفته است : ((علم از رهگذر کثرت روایت و نقل آن به دست نمى آید، بلکه نورى است که در دل افکنده مى شود)) (211) .

از همین جا نتیجه مى گیریم که علم و دانش صرفا عبارت از حاضرالذهن بودن نسبت به معلومات و اطلاعات ، و انباشتن و ذخیره ساختن معارف ویژه در وعاء و ظرف نیروى حافظه نمى باشد. اگرچه علم در اصطلاح توده مردم عامى ؛ عبارت از همین انباشتن ذهن به اطلاعات و آگاهى هاى مخصوص است ؛ (ولى نمى توان نام علم واقعى را بر آن اطلاق کرد)؛ چون علم ، عبارت از همان نورى است که از چنان علمى برمى خیزد؛ و منشاء بصیرت و بینش و ترس و خشیت از خدا مى گردد. چنانکه قبلا توضیح چنین مطلبى بیان شد. (آرى شاگرد و معلم در لابلاى بصیرت و خشیت - از رهگذر خودیابى - خداى خویش را مى یابند و نسبت به او احساس بصیرت و بینائى نموده و ترس و بیمى از او در دلشان راه مى یابد).

این بود پاره و مجموعه اى از آداب و وظائفى که باید معلم و شاگرد مشترکا نسبت به خود بدآنها پاى بند باشند. و اکثر این وظائف به مسئله لزوم عمل به علم و بکارگرفتن آن بازمى گردد. ولى ما این وظائف را در کنار عمل به علم ، به طور جداگانه یاد کردیم (و آنها را تحت عناوین مختلف ، بررسى نمودیم )؛ چون براى مقام و منزلت این وظائف اهمیت زیادى قائلیم و مى خواهیم در طى آنها معلم و شاگرد را به اصول و مبانى و ضوابط فضائل ، هشدار داده و بدآنها آگاهشان سازیم .

بخش دوم : آداب و وظائف معلم و شاگرد در درس و سایر اشتغالات

(محتواى این بخش ضمن شش امر مورد بحث قرار مى گیرد):

1- مداومت و استمرار بحث و اشتغالات علمى

باید معلم و شاگرد در اشتغالات علمى - اعم از خواندن ، مطالعه ، نگارش و حاشیه نویسى ، مباحثه ، مذاکره ، تفکر و تدبر، حفظ و از بر کردن ، اقراء(212) ، و امثال آنها همواره کوشا باشند. و باید ملازمت و همبستگى با اشتغالات علمى را مطلوب خویش برشمرده و آنرا سرمایه زندگانى خود تلقى نمایند. و حتى الامکان به کارهاى غیرعلمى - یعنى به امور دنیوى سرگرم نشوند؛ ولى در صورت عدم امکان مى توانند اشتغالات به امور دنیوى را به قدر ضرورت و نیازهاى اولیه محدود سازند. البته باید توجه داشته باشند که اشتغالات غیر علمى و رسیدگى به ضروریات اولیه دنیوى - بر حسب نیازهاى روزمره زندگى - آنگاه معقول است که معلم و شاگرد نیازهاى علمى خود را برآورده ساخته و وظائف مربوط به آنرا اداء کرده باشند. به همین جهت گفته اند: ((تمام وجود خویش را در اختیار علم قرار ده ، تا خود علم ، مقدارى از خویشتن را در اختیار تو قرار دهد و شمه اى از خود را به تو عطاء کند)).

از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((خداوند (عز و جل ) گوید: مذاکرات و گفتگوهاى علمى در میان بندگانم - به شرط آنکه این مذاکرات ، آنانرا به امر و فرمان و شناخت من ، رهنمون باشد - از عواملى است که مى تواند قلبهاى مرده و دلهاى خفته را زنده و بیدار سازد)). (213)

امام باقر (علیه السلام ) فرمود: ((خداى بیامرزاد بنده اى را که علم و دانش را حیات بخشیده و آنرا زنده کرده است . عرض کردند: کیفیت احیاء علم چیست ؟ فرمود: به این صورت است که دینداران و افراد باتقوى از طریق مذاکره و گفتگوهاى علمى ، (به علم و دانش ، روح تازه اى ببخشند و آنرا احیاء نمایند) )) (214) .

از همان امام (علیه السلام ) نقل شده است که گفت : ((مذاکره و گفتگوهاى علمى به عنوان درس و بررسى است ، و درس و بررسى و مطالعه ، به عنوان نماز و عبادتى نیکو به شمار مى آید)).

2- خوددارى از مراء و جدال و ستیزه جوئى در بحث

پرسشهائى که معلم و یا شاگرد مطرح مى سازند نباید به منظور آزار رساندن و وانمود ساختن عجز و ناتوانى و طعنه زدن به شخصیت علمى طرف باشد؛ بلکه باید به صورت پرسش شاگرد باشد که براى خدا از معلم - به منظور فراگیرى و کسب اطلاع - سؤ ال مى کند. و نیز پرسش معلم از شاگرد باید به منظور ارشاد به حقیقت و واقعیت باشد و خدا را در این مسیر در مد نظر گیرند و همدیگر را به خیر رهنمون سازند. یعنى طرفین باید از سؤ الهاى خود ارشاد و راهنمائى و یا استرشاد و راه یابى را در نظر گیرند. با چنین شرائطى است که هدف عالى تعلیم و تعلم ، پدیدار شده و شجره علم ، رشد خود را آغاز نموده و نهال آن بارور مى گردد.

اما اگر هدف پرسش کننده صرفا عبارت از خودنمائى و ستیزه جوئى باشد و بخواهد از راه سؤ ال پیچ کردن ، غلبه و پیروزى خویش و از بکارافتادن طرف را به رخ دیگران بکشد، این روش و چنین هدف گیرى ها در جان و دل انسان نیروهاى پست و فرومایه و عادات پلیدى را به ثمر مى رساند، عاداتى که خشم خدا را برمى انگیزد.

علاوه بر اینکه مراء و جدال ، موجب فرومایگى روح و جلب خشم الهى مى گردد، مفاسد و معاصى متعدد دیگرى را براى انسان به ارمغان مى آورد که این معاصى و مفاسد عبارتند از: آزار رساندن به طرف ، نادان و بیسواد قلمداد کردن او، خدشه دار ساختن او، خودستائى ، پاکیزه انگارى خویشتن ، و امثال آنها از رفتارها و حالاتى که از گناهان گرانبار و از عیوبى به شمار مى آیند که در سنت و راه و رسم دین مقدس اسلام به سختى از آنها نهى شده است . (غائله سوء و نتایج شوم پرسشهاى ستیزه آمیز و عارى از هدف الهى و علمى ، به همین جا ختم نمى شود؛ بلکه ) از رهگذر آن ، زندگانى انسان دستخوش پریشانى و اضطراب مى گردد؛ زیرا اگر تو با فرد سفیه و نابخرد - به منظور خودنمائى - به جدال و ستیز برخیزى ، رفتار سفیهانه او، ترا مى آزارد. و اگر با فرد صبور و بردبار و دوراندیش بستیزى ، ترا از خویش مى راند و نسبت به تو کینه به دل مى گیرد.

الف - احادیث در نکوهش جدال و ستیز در بحث :

خداوند متعال از زبان پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) و امامان (علیهم السلام ) شدت حرمت و ممنوعیت جدال و ستیز و درگیریهائى را - که فاقد هدف الهى و علمى است - به مردم اعلام فرموده است :

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((با برادر ایمانى خود به جدال و ستیز برنخیز، و با او مزاح و شوخى مکن ، و وعده اى را که به آن وفا نمى کنى با او در میان نگذار)) (215) .

و نیز فرمود: ((اگر کسى از ستیز و جدال خوددارى کند، و با وجود اینکه خود را ذیحق مى داند از درگیرى در سخن صرف نظر نماید، خانه و سراى آرام بخشى در قله هاى رفیع بهشت براى او بناء و مهیا مى گردد. و اگر کسى از جدال خوددارى نماید - حتى در حالیکه حق با او نیست و یاوه مى گوید - براى او سرائى در کرانه و پیرامون و یا میانه بهشت بنا مى شود)) (216) .

و همو فرمود: ((جدال و ستیزه جوئى را کنار بگذارید؛ زیرا حکمت آنرا بازنمى یابى ، و نیز از فتنه و آشوب و آفات آن در امان نمى مانى )) (217) . (یعنى هیچکس حکمتى را از لابلاى جدال و ستیزه جوئى به دست نیاورده و نیز از آفات آن درامان نمانده است ).

ام سلمه (همسر رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) )گفت : که آنحضرت فرمود: ((نخستین پیمانى که خداوند متعال با من منعقد ساخت ، و (مرا از آن نهى فرمود) - پس از نهى از پرستش بت ها و شرب خمر - همان درگیرى و ستیز با مردم است (218) . (یعنى خداوند با من پیمان بست که به ترتیب ، بت پرستى و شرب خمر ننمایم و با مردم نزاع نکنم ).

و فرمود: ((فقط گروه و جامعه اى دچار گمرهى و سرگشتگى مى شوند که جدال و ستیز میان آنها راه یافته است ، و علت اساسى گمراهى آنها وجود حالت ستیزه جوئى در میان آنان است )) (219) .

و نیز گفت : ((هیچ بنده اى از بندگان خدا به تکمیل حقیقت ایمان خود توفیق نمى یابد مگر آنگاه - که با وجود ذیحق بودن - دست از نزاع و درگیرى (و خودنمائى ) بردارد)) (220) .

امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((جدال و ستیزه جوئى ، یک بیمارى پنهان و غدارى مى باشد. در انسان ، هیچ خصلتى بدتر از آن وجود ندارد. ستیزه جوئى ، مشخص خوى ابلیس و نسبت او است . هیچ فردى در هیچ حالتى گرفتار آن نمى گردد مگر کسى که از خودشناسى و مردم شناسى بى بهره ، و از شناخت حقایق دین ، محروم است )) (221) . (اینگونه افراد که گرفتار خودباختگى هستند، و ارج و پایه انسانى خویش را نمى شناسند و از مردم شناسى نیز بى بهره اند و فاقد احساس وابستگى با تعالیم و حقایق دینى مى باشند، ستیزه جوئى و درگیرى با مردم را پیشه خود ساخته و بدون آنکه از این نزاعها و خودنمائیها بهره اى را عائد خویش و یا دیگران نمایند، موجبات رنج و آزار و پریشانى روانى خود و دیگران را فراهم مى آورند، و مآلا، جامعه اى که با اینگونه ستیزه جوئى فرم یافته است دستخوش هرج و مرج مى گردد. چنین جامعه اى نه تنها راهى فراسوى آن براى سازندگى باز نمى شود؛ بلکه سرگشتگى و سراسیمگى و بالاخره انحطاط و نابودى ، آنرا تهدید مى کند).

گویند: شخصى به امام حسین (علیه السلام ) عرض کرد: بنشین تا با هم در مسائل مربوط به دین مناظره کنیم . حضرت فرمود: فلانى ! من در دین و آئین خود با بصیرت هستم و راه هدایت براى من مکشوف و روشن است . اگر تو درباره دیندارى و آئین خویش ، از نادانى و بى اطلاعى رنج میبرى ! برو کاوش و جستجو کن . (شئون انسانى و معنوى من اجازه نمى دهد که دست اندر کار جدال و ستیز گردم ) مرا با جدال چه کار است ؟ به هوش باش که شیطان ، آدمى را وسوسه مى کند و با سخنهاى در گوشى با انسان ، به نجوى و رازگوئى مشغول مى شود و مى گوید: از جدال و ستیز دریغ مکن ، با مردم مناظره کن ؛ چون ممکن است (کناره گیرى و چشم پوشى از آن ) این تصور را در مردم به وجود آورد که تو از لحاظ بینش دینى ، عاجز و ناتوان ، و گرفتار جهل و نادانى هستى )).

ب - انواع جدال با مردم :

((جدال و مراء با مردم (که ریشه آن ، حس خودنمائى و خویشتن آرائى و اعتراض به سخن دیگران است ) از چهار صورت بیرون نیست :

1- ممکن است جدال و درگیرى ، مربوط به مسئله اى باشد که طرفین نزاع کاملا از آن وقوف و آگاهى داشته و در اساس و بنیاد آن مساءله ، هیچگونه اختلافى با هم نداشته باشند. بنابراین نزاع و درگیرى طرفین در آن مساءله ، موجب از دست نهادن اخلاق و آداب حسنه و نصیحت و اندرزهاى دینى گشته و در نتیجه ، آندو پویاى فضیحت و رسوائى و بدنامى خود خواهند بود. و مآلا علم و دانش را از این رهگذر تباه و بى مقدار خواهند ساخت .

2- و یا آنکه طرفین ، گرفتار جهل و بى اطلاعى نسبت به آن مساءله مى باشند. در این صورت ، نزاع آنها جز اظهار جهل و نادانى و ستیزه جوئى و اصرار در ابراز بى اطلاعى ، نتیجه و ثمر دیگرى نخواهد داشت و نیز تلاش و درگیرى آنها به خاطر جهل خواهد بود.

3- و یا آنکه یکى از طرفین ، فردى عالم و آگاه به مساءله ، و دیگرى فردى فاقد علم و بصیرت در آن مساءله مى باشد. اگر آن فرد آگاه و عالم بخواهد از راه جدال و درگیرى ، عجز و ناتوانى و نارسائى علمى طرف را به رخ او و دیگران بکشد؛ در حقیقت ، ظلم و ستم را - به خاطر پى جوئى از لغزشش - بر او روا داشته است ؛ (زیرا براى ارشاد دیگران ، جدال و ستیزه جوئى ، راه منحصر به فرد نیست . انسان مى تواند مردم را با آمیزه مهر و راءفت ، و رحمت و شفقت ، راهنمائى و ارشاد کند).

4- و یا اینکه تو، فاقد علم و آگاهى هستى ؛ ولى طرف نزاع تو فردى عالم و آگاه است . اگر در چنین شرائطى با او ستیز کنى و درگیر شوى احترام و آبروى او را از میان برده ، و مقام و منزلت عالم و دانشمند را ارج ننهاده اى . (تو که در برابر حق تسلیم نمى گردى از راه جدال و ستیز با عالم و دانشمند نه تنها بهره اى عائد خود نمى سازى ؛ بلکه گناه اهانت به دانشمند را بر بار گناه ستیزه جوئى خویش ، اضافه مى کنى ).

ملاحظه کردید که جدال و ستیزه جوئى به هر صورت و در هر شرائطى ، زشتى و زیانبار بودن آن ، غیرقابل تردید مى باشد. اگر کسى انصاف را نصب العین خود قرار دهد و در برابر حق و واقعیت ، انعطاف پذیر باشد، و از جدال و درگیریهاى خصمانه دست بردارد، به استحکام ایمان خویش توفیق یافته ، و به کیفیت معاشرت و طرز برخوردهاى دینى خود سر و سامانى داده ، و روابط خود را بهبود بخشیده ، و عقل و خرد خویش را از گزند لغزشها و انحراف ، مصون داشته است )) (222) .

تمام گفتار مذکور، از امام صادق (علیه السلام ) است . (این امام بزرگوار در طى سخنان حکیمانه خود در بازگو کردن همه جوانب زیانبار جدال و ستیزه جوئى ، چیزى را فروگذار نفرموده ؛ بلکه رهنمودهائى که آنحضرت در طى چنین سخنانى ارائه کرده اند مى تواند براى افراد منصف و خودآگاه ، بهترین راهنما خوددارى از ستیزه جوئى و خودآرائى باشد).

باید متوجه بود که حقیقت و جان و روح مراء و ستیزه جوئى ، عبارت از اعتراض به سخن دیگران مى باشد. و هدف یکفرد ستیزه جو این است که عیوب و نواقص و نقائص لفظى و معنوى سخن دیگران را برملا سازد، و یا منظور او یک هدف غیردینى است ؛ یعنى او در چنین سعى و کوششى ، جز دین ، هدف دیگرى را در مد نظر دارد؛ در حالیکه خداوند متعال همه مردم را به کوششهائى دعوت مى کند که باید هدف و منظور نهائى آن ، خدا و دین باشد.

ج - راه گریز از جدال و ستیزه جوئى با مردم :

براى فرار و گریز از جدال و ستیز بیجا، لازم است که انسان از اعتراض و انکار هر سخنى که مى شنود چشم پوشى کند. اگر سخن کسى بر اساس حق و حقیقت مبتنى باشد باید قلبا آنرا تصدیق و تاءیید کرد، و در صورت نظرخواهى ، صدق و راستى و درستى آنرا اظهار نمود. اگر سخن کسى به ناحق و باطل باشد و این سخن با امور مربوط به دین ، پیوندى نداشته باشد، فرد باید سکوت را پیشه خود سازد؛ البته در صورتى که شرائط لزوم عمل و اداء وظیفه امر به معروف و نهى از منکر در مورد آن سخن باطل ، فراهم نیامده باشد، (و الا سکوت و بى تفاوتى در برابر چنان باطل ، جائز و روا نیست ).

خرده گیرى از سخن دیگران و مخدوش ساختن آن ، ممکن است مربوط به لفظ و طرز تعبیر باشد؛ به این معنى که در سخن طرف ، از نظر قواعد دستورى و لغوى و نظم و ترتیب کلمات ، خللى وجود داشته باشد. و این خلل ، یا ناشى از نارسائى اطلاعات ادبى است و یا معلول طغیان و لغزش زبان (و سبق لسان ) مى باشد.

و یا ممکن است خرده گیرى از سخن دیگران به معنى و محتواى آن مربوط باشد، به این معنى که بگوید: مطلب آنطور نیست که تو مى گوئى ، یا تو در این بیان خود - به این دلیل و آن دلیل - دچار اشتباه هستى .

و یا عیبجوئى از سخن دیگران ممکن است به هدف و منظور گوینده آن ارتباط داشته باشد. مثلا به او بگوید: اگرچه سخن و گفتار تو درست و به حق است ؛ ولى منظور تو عبارت از اظهار حق نیست ؛ (بلکه مى خواهى هدف دیگر و منظور باطلى را در لابلاى گفتار خود، وانمود سازى )، و امثال اینگونه عیب جوئیها (که مى توان از طریق محبت و ملاطفت و بدون نیاز به ستیزه گرى ، آنها را جبران کرد).

براى پى بردن به سوء نیت و فساد قصد و هدف گوینده ، نشانه اى وجود دارد که به وسیله آن مى توانیم به نادرستى قصد و اراده او آگاه شویم . به این صورت که مشاهده مى کنیم : وى - به خاطر اظهار فضل و خودنمائى و اظهار آشنائى به مساءله - از ظاهرگشتن حق و اثبات واقعیت به وسیله دیگران ، ابراز تنفر مى کند؛ (این حالت روانى ، نمایانگر سوء نیت و فساد قصد و اراده گوینده است )؛ چون انگیزه این حالت روانى ، حس برترى جوئى و از طریق اظهار فضل مى باشد که با تهاجم و یورش به دیگران همراه است ، و میخواهد با چنین یورش و سرازیر کردن سیل انتقاد، عیب و نقص طرف را وانمود سازد.

فضل فروشى و خرده گیرى از دیگران ، دو نوع از انواع تمایلات و گرایشهاى پست روانى و از حالات مهلک و فرومایه و غیرانسانى است :

1- اظهار فضل و یا فضل فروشى به عنوان تزکیه نفس ، یعنى خودپسندى و خودستائى تلقى مى شود که مى توان آنرا ناشى از طغیان انسان در ادعاء والائى مقام و خودبزرگ بینى دانست ؛ در حالیکه خداوند متعال در نبشتار استوار بنیاد خود (یعنى قرآن کریم ) بشر راز تزکیه نفس بمعنى خودستائى نهى کرده و فرموده است :

(( ((فلا تزکوا انفسکم )) )) (223) .

پس خویشتن را پاکیزه و مبراى از هر گونه عیب و نقص مپندارید و خودپسند نباشید.

2- اما خرده گیرى از دیگران و وانمود ساختن عیب و نقص آنها، بازده و مقتضاى سبعیت و حالت درنده خوئى انسان است ؛ زیرا انسان مى خواهد در چنین حالات روانى ، دیگران را از هم بدرد، و به آنان صدمه و آزار برساند. این حالت درنده خوئى ، آدمى را به نابودى و تیره روزى شخصیت سوق میدهد. آرى ستیزه جوئى و درگیریهاى نامطلوب است که این حالات و خصلت هاى مهلک را در بشر تقویت مى نماید.

جدال و ستیز با دیگران هرگز از آزاررسانى و تهییج غضب و برانگیختن کینه ، جداپذیر نیست ، و لازمه ستیزه جوئى اینست که یکطرف درگیر، طرف دیگر را وادار سازد که از سخن خود برگردد و هر طور که شد در صدد تاءیید سخن و مدعاى خویش برآید، اعم از آنکه این سخن و مدعى ، حق و یا باطل باشد.

ستیزه جو، سعى مى کند گوینده را با هر حربه اى که به نظر او مى رسد بکوبد، و شخصیت او را مخدوش سازد، و او را مورد نکوهش قرار دهد. نتیجه این کار چنان خواهد بود که میان دو فرد ستیزه جو، درگیریها و مشاجرات لفظى (ناهنجارى ) بالا گیرد، و مانند دو سگى گردند که با هم گلاویز مى شوند و به هم پارس ‍ مى کنند. و منظور هر یک از آنها این است که طرف مقابل را با نیش و گاز و حربه اى مورد حمله قرار دهد که از لحاظ ایجاد صدمه و ناراحتى ، مؤ ثرتر، و در اسکات و کوباندن و نابود ساختن او، نیرومندتر باشد.

راه درمان این حالت روانى نابسامان آنست که انسان ، حالت کبر و خودبزرگ بینى خویش را - که انگیزه فضل فروشى او شده است و نیز خوى سبعانه و حالت درنده خوئى خویش را که موجب تنقیص و خرده گیرى او از دیگران مى باشد - با داروهاى درمان بخش ، در هم شکند و آنرا از خود بسترد، داروهائى که براى درمان کبر و خشم انسان ، مؤ ثر و سودمند مى باشد.

در کتابى که قبلا از آن یاد کردیم یعنى کتاب ((منارالقاصدین فى اسرار معالم الدین )) و نیز کتب دیگر که در زمینه علم اخلاق تاءلیف شده است ، طرق درمان اینگونه بیماریهاى روحى و داروهاى لازم ، ارائه شده است .

د - باید مراقب دسیسه هاى ابلیس باشیم .

نباید شیطان ترا فریب دهد؛ چون ممکن است با سخنان خدعه آمیز و گفتار حق بجانب خود، به تو بگوید: از اظهار حق دریغ مکن و در اظهار حق از سازش و مجامله و سستى خوددارى نما. (آرى نباید انسان تحت تاءثیر چنین گفتارهائى قرار گیرد)؛ چون شیطان همواره با صحنه سازیهاى دلسوزمآبانه و چهره و سیماى خیرخواهى ، افراد کم خرد را به شر و فساد مى کشاند.

خویشتن را به صورت دستاویز خوش رقصى ! و خنده هاى مسخره آمیز شیطان درنیاور. (یعنى شیطان مى خواهد با وسوسه هاى فریبنده ، ترا به ستیزه جوئى و جدال با دیگران تحریص و تشویق کند و خود به عنوان تماشاچى از رفتار سبکسرانه تو لذت برد و از ته دل به تو و طرف مقابل تو بخندد).

البته اظهار حق به کسى که نسبت به آن ، گوش شنوائى دارد و در برابر حق ، انعطاف پذیر است ، کارى نیکو و بجا است ، آنهم در صورتى که این کار بر اساس ‍ اخلاص ، و تواءم با قصد و هدف الهى انجام گیرد.

راه اظهار حق - که با اخلاص در نیت تواءم است - از طریق اخلاق حسنه و نصیحت و اندرز خداپسندانه ، انجام پذیر مى باشد؛ چون اخلاق حسنه و نصیحت و اندرز، بهترین طریق ارشاد مردم به حق و حقیقت است ؛ بنابراین نباید ارشاد مردم با جدال و ستیزه جوئى تواءم باشد.

نصیحت و اندرز، وقتى به کار مى آید و مى تواند دیگران را در راهنمائى به حق ، مدد کند که در چهره و هیئت واقعى خود - که همان لطف و مدارا است - جلوه کند. و در غیراینصورت ، نصیحت و اندرزى که فاقد لطف و مدارا مى باشد از فضیحت و بدنامى سربرمى آورد. بدیهى است که نتایج زیانبار و غائله سوء چنین نصیحت عارى از محبت ، از نتایج سودمند و ثمربخش آن ، فراوان تر و عظیم تر خواهد بود.

اگر کسى با فقیه نمایان دوره ما: (عصر مؤ لف ) - که فقط از نام و اسم علم ، بهره اى دارند و به عنوان ((عالم )) معروفند - رفت و آمد کند و با آنان حشر و نشر نماید بر طبع او، خوى جدال و ستیزه جوئى (و خودنمائى ) چیره مى گردد، و آنگاه که همالان و همنشینان بد و فاقد شخصیت به او القاء مى کنند که جدال و ستیزه جوئى نشانه فضل است ، سکوت و چشم پوشى از جدال و ستیزه جوئى بر او دشوار مى گردد. بنابراین باید از چنین دانشمندان ، - آنگونه که از شیر مى گریزى - برحذر بوده و از آنان بگریزى .

3- نباید از یادگیرى و تحصیل علم و آگاهى در هیچ شرایطى استنکاف نمود

معلم و شاگرد نباید از یادگیرى و استفاده علمى از افرادى که در مقام و منصب و سن و شهرت و دیندارى و یا علوم و دانشهاى دیگر، پائین تر و پست تر از آنها هستند، استنکاف ورزند؛ بلکه باید از هر کسى که استفاده علمى از او امکان پذیر است ، بهره و فائده اى به دست آورند.

والائى مقام و شهرت آنان نباید مانع از آن شود که در استفاده و بهره گیرى از افراد پائین تر از خود - در مسائلى که در آنها آگاهى کافى ندارند - دریغ کنند، چون این حالت ، موجب مى شود که در تجارت و سوداگرى علمى خویش دچار زیان گشته ، و مراتب علم و آگاهى آنها رو به نقصان گذارده ، و مشمول خشم و غضب پروردگارشان واقع شوند.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((حکمت و دانش و سخن حکیمانه ، گمشده افراد باایمان است . یک فرد باایمان آنگاه که علم و حکمت را در هر جا بیابد در فراگرفتن دست یازى به آن ، از همه افراد دیگر شایسته تر و سزاوارتر

میباشد)) (224) .

سعید بن جبیر گفت : انسان - تا وقتى که در حال تعلم و دانش آموختن ، بسر مى برد - عالم و دانشمند است . و آنگاه که دانش آموختن و یادگیرى را رها کند و بپندارد که از علم و دانش و اندوختن سرمایه هاى علمى بى نیاز مى باشد، و به معلومات موجود خود اکتفاء کند؛ او بیش از اندازه تصور، جاهل ترین و نادان ترین مردم است .

شاعرى (225) مى گوید:

(( و لیس العمى طول السؤ ال و انما

تمام العمى طول السکوت مع الجهل ))

کورى و فقدان بینش علمى ، عبارت از طول مدت سؤ ال و استمرار پرسش نمى باشد؛ بلکه کورى کامل و فقدان بینش علمى ، عبارت از طولانى ساختن سکوت و عدم پرسش است که همراه با جهل و نادانى ، چنین سکوتى ادامه یابد.

اگر کسى به علت شرم و حیاء از سؤ ال کردن خوددارى کند، مشمول مضامین این شعر بوده و گرفتار کورى و فقدان بینش علمى است . به همین جهت گفته اند: ((اگر کسى از پرسش کردن (در مسائلى که به آنها آگاهى ندارد) - به خاطر شرم و حیاء - دریغ نماید جهل و نادانى نسبت به او، بى حیاء شده و با بى شرمى به او روى مى آورد. و نیز گفته اند: رقت و تنکى و ظرافت چهره - (که نمایانگر حیاء و شرم انسان در طرح پرسش است ) - موجب رقت علمى و قلت سرمایه بینش انسان مى گردد. و بزرگان گفته اند: افراد خجول و همچنین افراد مستکبر یعنى کبریاء منش و خودبزرگ بین نمى توانند به دانش آموختن و یادگیرى صحیح علم موفق گردند.

زرارة (بن اعین )، و محمد بن مسلم ، و برید عجلى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده اند که آنحضرت فرمود:

((از آنجهت جامعه و مردمى مورد تهدید انحطاط و نابودى هستند و هلاک مى گردند که از سؤ ال کردن امتناع مى ورزند، یعنى هلاک آنها به خاطر این است که پرسش نمى کنند)) (226) .

و نیز همو فرموده است : ((بر در این علم و دانش (انسان ساز و الگوپرداز)، قفلى است که کلید آن ، سؤ ال و پرسش مى باشد)) (227) .

4- انعطاف و تسلیم بودن در برابر حق

معلم و شاگرد باید سعى کنند نیروئى را به دست آورند که در ظل آن نیرو، حس پذیرش حق و انقیاد و تسلیم بودن در برابر واقعیت ها، در آنان به ثمر رسد. این مساءله از نکات مهم و اساسى مربوط به آداب و وظائف مشترک میان معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد. به این معنى : چنانکه احساس کردند که در سخنان خویش دچار اشتباهى شده اند - اگرچه این اشتباه و لغزش را فردى کوچکتر و کم سال تر از آنها اظهار کرده و تذکر دهد - نباید از رجوع به حق (و اعتراف به اشتباه خود) دریغ نمایند؛ زیرا اعتراف به اشتباه و تسلیم شدن در برابر حق - علاوه بر آنکه داراى وجوب و ضرورت دینى و اخلاقى است - موجب برکت و فزونى سرمایه علم و دانش در میان جامعه مى باشد.

اصرار معلم و شاگرد در عدم پذیرش حق - ولو از فردى کوچکتر - عبارت از نوعى کبر و خودبزرگ بینى است که در پیشگاه خداوند، سخت مذموم و نکوهیده مى باشد و موجب طرد و دورى انسان از رحمت خداوند متعال مى گردد.

پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) فرمود: کسى که ذره اى کبر و خودبزرگ بینى در دل او وجود داشته باشد، به بهشت و سراى نیکبختى راه ندارد. بعضى از یاران آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله (بر اساس این معیار، راه نجاتى نخواهیم داشت ؛ بلکه ) هلاک و نابودى و بدبختى ، ما را تهدید مى کند؟ چون برخى از ما مردم به کفش خوب و جامه زیبا و فاخر، احساس علاقه و دلبستگى مى نمایند (و میخواهند با جامه زیبا و پاافزار خوب ، زندگانى کنند؟) پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: این نوع علاقه و دلبستگى ، کبر و خودبزرگ بینى نیست ؛ بلکه کبر و خودبزرگ بینى عبارت از (( ((بطر الحق و غمض ‍ الناس )) )) یعنى عدم اعتراف به حق ، و حقیر شمردن مردم مى باشد، و ((بطرالحق )) بمعنى مردود ساختن سخن حق بر گوینده آن ، و عدم اعتراف به آن پس از ظهور و آشکار شدن حق است ، اعم از آنکه حق به وسیله فردى خردسال یا بزرگسال و یا شخصیتى بزرگ و برجسته و یا شخصیتى حقیر و پست و گمنام آشکار گردد(228) .

همین مقدار تهدید براى نکوهش کبر و خودبزرگ بینى ، و درک منع و نهى آن از طرف شارع مقدس اسلام ، (براى هر فرد عاقل و خردمند)، کافى و بسنده است .

5 - آمادگى قبلى معلم و شاگرد براى درس

معلم و شاگرد (پیش از آنکه دست اندر کار تدریس و یادگیرى گردند، یعنى ) پیش از آنکه معلم ، درس خود را آغاز کند، و قبل از آنکه شاگرد، سؤ الى را مطرح سازد، در مورد درس و سؤ ال خود، دقت و تاءمل نمایند، و آنرا به صورت منقح و پاکیزه اى آماده سازند تا از شتابزدگى و لغزش و تصورات واهى و واژگونى درک و فهم ، مصون باشند. و بدینطریق (عادت به دقت در مورد مطلب و یا سؤ ال ) به صورت نیروى شایسته اى براى آنها درمى آید (تا همواره در مورد تدریس و یاسؤ ال خویش ، با اندیشمندى و سنجش فکرى ، خوى گیرند). و گرنه اگر به شتابزدگى در پرسش و پاسخ عادت کنند، اشتباهات و لغزشهاى آنها رو به فزونى گذاشته ، و عیب و نقص آنان گسترش یافته ، و اشتباه آنها آشکار و برملا مى شود؛ و نتیجة در محیط خود، به عنوان افرادى لغزنده و اشتباه کار و شتاب زده معروف مى گردند. به ویژه اگر همنشینانى بدسیرت در محیط آنها بسربرند، همنشینانى که معلم و شاگرد بیمناکند که مبادا رفتار نسنجیده آنها را دستاویز و بهانه اى براى انتقاد و عیبجوئى قرار دهند، و حالات نابسامان آنها را نزد حسودان و رقیبان ، به عنوان سمت و نمودار شخصیت آنها معرفى نمایند.

6- رعایت نظافت و پاکیزگى ، و لزوم آراستن ظاهر

معلم و شاگرد - آنگاه که مى خواهند در جلسه درس حضور یابند - لازم است همیشه با وضوء، و پاکیزه از هرگونه کثافت و آلودگى و پلیدى باشند. بدن و جامه خویش را نظیف و خوشبو سازند، و به منظور تجلیل از مقام علم و دانش ، و رفاه حال حاضران و همنشینان و فرشتگانى (که پروانه وار، گرداگرد این محفل مقدس در گردشند) بهترین جامه خود را در بر کنند. و به خصوص اگر جلسه درس در مسجد برگزار شود (رعایت این نکات شایسته تر است ).

به طور فشرده : تمام نکاتى که در مورد نظافت و پاکیزگى بدن و لباس در شریعت مقدس اسلام درباره همه مردم گوشزد شده است ، رعایت آنها براى معلم و شاگرد شایسته تر و ضرورى تر مى باشد.