ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

ساوه نوبران

بنام خدا

ای نفس خرم باد صباقافله شب چه شنیدی ز صبحبر سر خشمست هنوز آن حریفاز در صلح آمده​ای یا خلافبار دگر گر به سر کوی دوستگو رمقی بیش نماند از ضعیفآن همه دلداری و پیمان و عهدلیکن اگر دور وصالی بودتا به گریبان نرسد دست مرگدوست نباشد به حقیقت که اوخستگی اندر طلبت راحتستسر نتوانم که برآرم چو چنگهر سحر از عشق دمی می​زنمقصه دردم همه عالم گرفتگر برسد ناله سعدی به کوه

از بر یار آمده​ای مرحبامرغ سلیمان چه خبر از سبایا سخنی می​رود اندر رضابا قدم خوف روم یا رجابگذری ای پیک نسیم صباچند کند صورت بی​جان بقانیک نکردی که نکردی وفاصلح فراموش کند ماجرادست ز دامن نکنیمت رهادوست فراموش کند در بلادرد کشیدن به امید دواور چو دفم پوست بدرد قفاروز دگر می​شنوم برملادر که نگیرد نفس آشناکوه بنالد به زبان صدا