ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

ینگی قلعه حدیثی جالب و حیرت آور

 

در کتاب «اسرار معراج» این حدیث بسیار مهم و جالب و حیرت‏آور را مى ‏خوانیم : در زمان رسول گرامى اسلام صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در شهر مدینه، شخصى بود بسیار ظاهر الصلاح، به طورى که کسى در حق او در هیچ موردى، گمان سوء و ظن خلاف نداشت .
شاید بسیارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مى‏کردند، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خویش، در بعضى از شب‏ها به خانه مردم مدینه، دستبرد مى‏زد ! !
شبى براى دزدى از دیوار خانه‏اى بالا رفت، اثاث زیادى در آن خانه بود و در میان خانه به غیر از یک زن جوان تنها کسى نبود، عجیب خوشحال شد که امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان، در رختخواب عیش و عشرت هم شرکت خواهم کرد .
همان طور که در دل تاریکى بر سر دیوار، منظره فریبنده اثاث خانه و چهره دلرباى زن را مى‏نگریست، به فکر فرو رفت : دزدى تا کى، ننگ تا چه مدت، براى چه باید زحمات انبیا و اولیا را از یاد برد، عاقبت این همه گناه و فساد چه خواهد شد، مگر براى من مرگ و برزخ و قیامت و محاکمات الهیه نیست، در پیشگاه حق و در دادگاه عدل، جواب این همه ظلم و جنایت را چگونه باید داد ؟ ! !
آرى، با ادامه این اعمال به روزى خواهم رسید که براى من راه گریز و فرار از چنگال عدالت نخواهد بود، آن روز پس از اتمام حجت حق، مبتلا به غضب خداوندى مى‏شوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد و در آن صورت انتقام آلودگى‏هایم را پس خواهم داد ! !
پس از اندکى تأمل و فکر، از دزدى و تجاوز به آن زن، سخت پشیمان شد و با دست تهى به خانه بازگشت .
به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و در حضور آن جناب نشست !
ناگهان دید، زن صاحب خانه‏اى که شب گذشته براى دزدى اثاث آن، در نظر گرفته بود به محضر رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد، عرضه داشت : اى رسول خدا ! زن بى‏شوهرى هستم همراه با ثروتى زیاد، پس از چند ازدواج دیگر قصد شوهر کردن نداشتم، اما دیشب به نظرم رسید که دزدى به خانه‏ام راه پیدا کرده، گر چه چیزى نبرده، ولى مرا وحشت زده کرده، از این پس مى‏ترسم در تنهایى ادامه زندگى دهم، اگر صلاح مى‏دانید براى من همسرى انتخاب کنید
حضرت اشاره به آن مرد ـ یعنى به دزد شب گذشته ـ کردند و فرمودند : اگر میل دارى، تو را به آن شخص تزویج کنم، زن به چهره مرد خیره شد، او را پسندید و نسبت به او اظهار میل و رغبت کرد .
پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله عقد آن زن را براى آن مرد بست، سپس هر دو به منزل آمدند، دزد در کمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعریف کرد و به او گفت : اگر شب گذشته ثروتت را مى‏بردم و دامن عفتت را آلوده مى‏کردم، علاوه بر این که یک شب بیشتر در کنار تو نبودم، آتش غضب همیشگى حق را، براى خود برمى‏افروختم، ولى در عاقبت کار فکر کردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزیدم و در نتیجه براى همیشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسیدم