ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

نوروز سال

بنام خدا
(نور کج شد چون به دور  منحنی )
یاد دارم در بهار روزگار
مهر و الفت بود در نوروز سال
آخر اسفند ما در انتظار
شاد بودیم تا بیاید  نوبهار
نوبهارآمد دل ما شیوه داشت
جامه نو بر تن و دل غصه داشت
پوست پوشان فاخر برگی شدند             ( در زمان انسانهای اولیه -پوست پوشان اولین کسانی بودند که بر برگ پوشان فخر فروختند)        
خر سواران صاحب قاطر شدند                                         
برگ پوشان روز به روز خاکی شدند
دل گرفت غمگین شدم از این حیات
ما ، شما و مهربونی رفت به باد
با دلیل و منطق و من های من
ادعا با مدرک و طبل کهن
طبل تو خالی که پر شد از هوا
ذهن و فکر و جسم ما شد مبتلا
دور شد افتاد ز عرش و سجدگاه
هر کسی سنگ خودش را می زند
هیچ کس زنگ دل  ما را نزد
زنگ دل با من نباشد برقرار
ضد زنگی بردار و کادو بیار
ما شده  بی مرکب و من شد سوار
ریش سفیدان ، حاجیان کاری کنید
یک (منی) قربانی( مایی) کنید
راه را گم کرده ایم یاری کنید
چاره ای بر خیل من من ها کنید
عیب را دیدید ، ماست مالی کنید
ما جوانیم و  پر از من های پوک
غافل از ره ماندیم و سیر و سلوک
هر کدام بر مرکبی هستیم سوار
جملگی در اشتباهیم استوار
دل چو باشد  لرزه گاه یک گناه
آن خراب است از  گناه و صد گناه
من یکی گویم ببینید این منم
دیگری گوید که من هم نیم منم
از من و نیم من تراز ناید بکار
من نگویم رسم هست در روزگار
نور کج شد چون به دور  منحنی
شب به تنگ آمد ندیدش روشنی

                                                                          نوری ( قوات گلی )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد