ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

باغ زیبا

بنام خدا

(باغ زیبا)

پشت آن پنجره باغی دارم

  بی نهایت زیباست

آفتابی روشن

سایه ای آنجا هست

 باقی از روز الست

روی میز پروین

یک مداد بی هاش

بی ریا و بشاش

پیش آن خوابیده

دایره شکل تراش

یک عدد هم پاکن

نصف قرمز ، آبی

دفتری هم باز است

خط ریز آبی

جلد آن سرخ آبی

شاخه ای از یه درخت

پیش آن پنجره هست

روی آن شاخه سبز

که نشسته گنجشک

می نوازد جیک جیک

ساعتی بر دیوار همزمان با گنجشک

می رود با تیک تیک

من از آن پنجره ها

دیدم آن باغ خدا

بی نهایت زیبا

عطر خوبی دارد

بوی ریحان آنجا

لب حوض است تنها

یک پرنده مینا

دوستانش رفتند

زنگ تفریح به صفا

سیب قرمز روی نهر

می رود در پی باغ

با وقار و شاداب

اشتهای کودک

می تراشد ترشک

می دود آن کودک

می زند دست به مهیب

بشود بلکه نصیب

برسد بر آن سیب

گل آفتابگردون

عشوه آمد به نوید

آفتاب هم خندید

باز شد روز جدید

بکنیم پنجره باز

از کلاسی آغاز

بنوازیم با ساز

بسرائیم آواز

« ای نام تو بهترین سرآغاز»

همصدا با یاران

هم به مهر و آبان

چرخ گردون خزان

بی خبر باشیم ما

از غم هر پایان

بهر روزی زغضب

دور باشیم از آن

شاد باشیم به زمان

نور باشیم به جهان

                    قوات گلی( نوری )

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا اقاخان شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:11 ب.ظ

دمت گرم . خدا رحمت کنه پدر و مادرت رو . خیلی قشنگه . دایی شاعر من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد