ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

بی وفا

بنشسته​ام من بر درت تا بوک برجوشد وفاغرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرتماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگرانعشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کندای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کلامروز ما مهمان تو مست رخ خندان توکو بام غیر بام تو کو نام غیر نام توگر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمیای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشمافغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بینآن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگورنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی​خبرجان​ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جانسیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده رهای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شدهگل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه رامقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نینی​ها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمربد بی​تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه ایناین جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کنحیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنینیا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایماعالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقاصد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلخورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتیچون نام رویت می​برم دل می​رود والله ز جاکو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین اداای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقازیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلرباخون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفاسنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلاای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمیاز آشنایان منقطع با بحر گشته آشناالحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لابر بندگان خود را زده باری کرم باری عطاوان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیازیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوارقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشادف گفت می​زن بر رخم تا روی من یابد بهاتا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضاوالله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدایا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا

ای یوسف خوش نام ما

بنام خدا

ای یوسف خوش نام ما خوش می​روی بر بام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ماای یار ما عیار ما دام دل خمار مادر گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دل ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماجوشی بنه در شور ما تا می​شود انگور ماآتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ماپا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ماوز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

هدهد قوات گلی فقط در فصل بهار  آواز می خواند امسال در فصل بهار هم صدائی از او شنیده نشد .

 

 

چاقاله بادوم قوات گلی

بنام خداوند جان خرد

 چاقاله بادوم قوات گلی خوردن داشت

 خرداد ماه که می شد همه بچه ها خودشونو آماده می کردند برای امتحانات ثلث سوم  جزوه  یا کتاب برمی داشتیم راه می رفتیم و مطالعه می کردیم  تا به قوات گلی می رسیدیم به چاقاله های بارون خورده ی قوات گلی تمام بچه ها شروع می کردند به چیدن چاقاله ها وقتی ناگهان مرحوم حاج بابا را می دیدند تک تک بچه ها از من فاصله می گرفتند وقتی علت را می پرسیدم می گفتند که الان حاج دایی دادو بی داد می کنه ولی من که به اخلاق خوب حاج بابا کاملا اطمینان داشتم بچه ها را دور خودم جمع میکردم  و می رفتیم کنار حاجی بابا هر کدام از بچه ها برای کمک یه کاری می کردند و سریع قبل از تاریک شدن هوا همگی به راه می افتادیم و به طرف خونه حرکت می کردیم ...

امسال هدهد این باغ عجب ساکت است .

عجب رسمیه رسم زمونه

کجاست اون خونه آدماش کجان خدا می دونه

                                                       روحت شاد حاج بابا