ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

پائیز قوات گلی ساوه - نوبران - جوشقان - ینگی قلعه

ای از ورای پرده​ها تاب تو تابستان ماای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیاتا سبزه گردد شوره​ها تا روضه گردد گورهاای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجلشد خارها گلزارها از عشق رویت بارهاای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسددر دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شبگوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره راکو دیده​ها درخورد تو تا دررسد در گرد توچون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکرآمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کلما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ماتا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ماانگور گردد غوره​ها تا پخته گردد نان ماآخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ماتا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ماتا ره بری سوی احد جان را از این زندان ماروزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ماسلطان کنی بی​بهره را شاباش ای سلطان ماکو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان مانعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ماریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما