بنام خدا
(بهار)
آمد به باغم چلچله در نوبهار روزگار
گل گفت به باغ و باغبان همت به بازویت بیار
ابر بهار آماده شد در کوه و دشت و هر دیار
پروانه ها پر می کشید از عشق گلها بی شمار
شبنم به گل خندید و گفت لبخند به رخسارت بیار
بلبل به شاخ و برگ ها شادی کنان است بی قرار
هدهد ز رخسارت چه دید بر ساز و آواز می دمید
ما هم بخوانیم در بهار بر عشق آن رخسار یار
در گردش چرخ و فلک ، ای دل بمان طاقت بیار
نوری زمشرق سرزده در جویبار و سبزه زار
بر دل نتابد نور اگر ابری شود دل در بهار
سیقل نشد این سرزمین باران ببار باران ببار
نوری ( قوات گلی )