ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
بنام خدا
درس امروزمان یک شعر است برای اینکه خوب یاد بگیرید من می خونم شما هم تکرار کنید:
معلم : کتاب خوب
دانش آموزان : کتاب خوب
معلم : من یار مهربانم
دانش آموزان : من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان
گویم سخن فراوان
با ان که بی زبانم
بخاطر اینکه قد ما بلند بود در ردیف آخر کلاس در یک میز فلزی بلند با هم همکلاس بودیم هیچ کدام از ما نمی دوستیم که کی زنگ تفریح می خوره ولی با توجه به نور آفتاب و نشانه ای که من و او و سایر بچه ها گذاشته بودیم تا حدودی ساعت زنگ را متوجه می شدیم مرحوم بیشتر مواقع به فکر زنگ تفریح بود بخاطر همین هم خوراکیش را که شیره انگور را در وسط نان لواش مالیده بود از کیف مدرسه اش بیرون می اورد و آماده می کرد که بلافاصله شروع کنه به خوردن بعضی مواقع شیره انگور از لابلای نان لواش چکه می کرد و به کتاب یا دفترش می ریخت احمد همیشه گوش زد می کرد که مواظب کتاب و دفترت باش که کثیف نشند .( برادر بزرگش بود و چندین برادر دیگر نیز در کلاسهای مختلف داشت به عنوان بزرگتر نقش پدر را بازی می کرد و تمام برادران گوش به فرمان او بودند )
زنگ که می خورد من و محرم هر دو یک نوع خوراکی داشتیم شیره انگور در لابلای نان لواش
به به چه حالی می داد.البته من از محرم یاد گرفته بودم .
بعداز خوراکی شروع می کردیم با هم کشتی گرفتن من و محرم هم سن و سال بودیم و قد
وزنمان هم یکی بود از عهده همدیگه خوب بر می اومدیم هیچ موقع برد و باخت یکطرفه نبود .
ما فقط یکی دو سال با هم همکلاس بودیم شراط بد روزگار ما را از جدا ساخت ولی فقط کلاسمان فرق کرد اما در یک مدرسه بودیم شرایط بد روزگار فانی با او نساخت و او در کلاس دو م ابتدائی درس کتاب خوب را برای چندین سال متواری تکرار کرد برادران کوچکتر از خودش از او جلو زدند شاید هم تقدیر بر این بود که دست او را نگیرند تا به بالا بکشند و او تکرار کرد:
(کتاب خوب)
معلم : کتاب خوب
دانش آموزان : کتاب خوب
معلم : من یار مهربانم
دانش آموزان : من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان
گویم سخن فراوان
با ان که بی زبانم
پندت دهم فراوان
من یار پند دانم
از من نباش غافل
من یار مهربان
دوباره تکرار کرد :
کتاب خوب : کتاب خوب - کتاب خوب :کتاب خوب
چند روزیست که که دیگر بین ما نیست مرحوم محرم حیدری او فقط 36 سال داشت .
روحش شاد یادش گرامی باد
شادی روح مرحوم محرم حیدری فرزند محمدقلی حیدری صلوات.روحش شاد و یادش گرامیباد.