ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

ینگی قلعه صفای باغ قوات گلی حاج رضا نوری

باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ

مولوی ینگی قلعه

آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلاسمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فداای نادره مهمان ما بردی قرار از جان مااز پای این زندانیان بیرون کنم بند گرانتو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستیآوارگی نوشت شده خانه فراموشت شدهاین قافله بر قافله پویان سوی آن مرحلهبانگ شتربان و جرس می​نشنود از پیش و پسخلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بی​هوش ما جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبایک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتیآخر کجا می​خوانیم گفتا برون از جان و جابر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علادل بر غریبی می​نهی این کی بود شرط وفاآن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغاچون برنمی​گردد سرت چون دل نمی​جوشد تو راای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش مانعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد