آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلاسمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فداای نادره مهمان ما بردی قرار از جان مااز پای این زندانیان بیرون کنم بند گرانتو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستیآوارگی نوشت شده خانه فراموشت شدهاین قافله بر قافله پویان سوی آن مرحلهبانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پسخلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بیهوش ما |
|
جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبایک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتیآخر کجا میخوانیم گفتا برون از جان و جابر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علادل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفاآن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغاچون برنمیگردد سرت چون دل نمیجوشد تو راای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش مانعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا |